بایگانی دسته‌ها: اثر انگشت خدایان

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 10

قسمت 10     

شهری در دروازه ی خورشید

نخستین مسافران اسپانیایی که در همان دوران فتح از شهر ویرانه ی تیاهوانکو در بولیوی بازدید کردند از ابعاد باور نکردنی بناهایش و اسراری که به آنها متصلند دچار حیرت می شدند. تاریخ نگاری به نام پدرو سیتزا د لئون می نویسد: «از مردم محلی پرسیدم که آیا این ابنیه توسط اینکاها بنا شده اند؟ آنان به سئوال من خندیدند، تصدیق کردند که این بناها همگی در دورانی بس قدیم تر از عهد اینکاها ساخته شده اند … که آنان از نیاکانشان شنیده اند هر آنچه در اینجا رویت می شود به یکباره و طی یک شب پدیدار شده است…». در همین حین سیاح اسپانیایی دیگری که در همان دوران از تیاهوانکو بازدید کرده است روایتی را نقل می کند که می گوید سنگها به نحو معجزه واری از زمین بلند می شدند:»سنگها با صدای یک شیپور در هوا شناور شده و جابجا می شدند».

طی زمان کوتاهی پس از فتح آمریکای جنوبی، گارسیلاسو دلاوگا ی مورخ شهر را به تقصیل معرفی می کند. در آنزمان هنوز غارت گنجینه ها و مصالح ساختمانی شروع نشده بود و، گرچه که آثار خشونت زمان بر پیکر شهر دیده می شد، با این وجود تیاهوانکو همچنان آنقدر زیبا و جذاب بود که نفس دلاوگا را در سینه اش حبس کند:

ما اینک می بایست چیزی درباره ی بناهای بزرگ و حیرت انگیز تیاهوانکو بگوییم. در آنجا تپه ای مصنوعی وجود دارد، با ارتفاعی بلند، بر روی فونداسیونی سنگی ساخته شده و از لغزیدن کره ی زمین جلوگیری می کند. در آنجا پیکرهای غول آسایی وجود دارند که همگی از سنگ تراشیده شده اند… این پیکرها آنچنان فرسوده شده اند که از قدمتشان گواه می دهند. در آنجا دیوارهایی هست، سنگهایی که در آنها بکار رفته آنچنان جسیم اند که سخت می توان تصور نمود چگونه نیروی انسانی می توانسته آنها در جای خود قرار دهد. و در آنجا باقیمانده ی ساختمانهایی غریب وجود دارد، که از همه برجسته ترشان یک دروازه است که از دل یک قطعه سنگ سخت تراشیده شده است؛ این دروازه بر روی پایه ای به طول 30 فوت (9 متر)، به عرض 15 فوت (4.5 متر) و ضخامت 6 فوت (1.8 متر) قرار گرفته است در حالیکه پایه ها و سنگ طاقچه ی دروازه همگی از یک سنگ یکپارچه تراشیده شده اند … چگونه، و با بهره گیری از چه ابزار و تمهیداتی چنین کارهای بزرگی صورت گرفته است پرسشی است که ما قادر به پاسخ آن نیستیم … حتی نمی توان تصور کرد که این سنگهای وزین و بد بار چگونه تا اینجا حمل شده اند …

نقشه تیاهوانکو

اما این نقل و قولها به قرن شانزدهم باز می گردند. پس از 400 سال و در پایان قرن بیستم، من هنوز در حیرت گارسیلاسو شریک هستم. در گوشه و کنار شهر تیاهوانکو، سنگهای یکپارچه عظیم و سنگینی به چشم می خورند که آنقدر خوب تراشیده شده اند که به نظر می رسد کاری از ابرموجودات بوده است و این سنگهای مونولیت (یکپارچه) بعنوان نماد مقاومت شهر در برابر غارتگرانی به شمار می روند که طی سالهای اخیر تیاهوانکو را جارو کرده اند.

 

معبد غرق شده

مانند یک مرید در مقابل پای استادش، بر روی زمین «معبد غرق شده» (Sunken Temple) نشستم و به چهره ی رازگونه ای نگریستم که تمام محققین تیاهوانکو باور دارند این پیکره قصد دارد ویراکوچا را نشان دهد. طی قرنهای خاموش گذشته، دستانی ناشناخته این پیکر را از دل یک ستون سنگی سرخ رنگ تراشیده اند. گرچه که بسیار فرسوده است اما هنوز این پیکر مردی را نشان می دهد که با خود به آرامش و صلح رسیده است. این پیکره ی یک مرد قدرتمند بود …

او پیشانی بلندی داشت، و چشمانی درشت و گرد. بینی اش قلمی بود، در بالا باریک و در قسمت سوراخ بینی کمی پخ شده. لبهای کلفتی داشت. اما، شاخصه تمایز بخش او در واقع ریش نمایان و حالت دارش بود، و تاثیرش این بود که صورت او را در ناحیه ی فک پهنتر از شقیقه اش نشان می داد. با دقت که نگاه کردم، می توانستم ببینم که مجسمه ساز او را در شکل مردی نشان داده است که اطراف لبهایش را به نحوی تراشیده که در نتیجه ی آن سبیلش با کمی فاصله از لب بالایی و موازی خط زیرین بینی قرار گرفته است. از آنجا، سبیل در اطراف گوشه های دهان گرد می شود و به پایین می آید، در ناحیه ی چانه به شکلی اغراق شده مانند ریش بز می شود، و سپس در امتداد فک به سمت گوشها می رود.

بالا و پایین گوشها، در اطراف سر، نمایه هایی نا آشنا از حیوانات کنده کاری شده است. یا شاید بهتر باشد که این کنده کاریها را به عنوان نمایه هایی از حیوانات ناآشنا توصیف کنیم، چراکه آنها مانند پستانداران بزرگ و بد ترکیب دوران ماقبل تاریخ بودند با دمهای چاق و پاهای کج.

در این پیکره نکات قابل توجه دیگری نیز وجود داشت. برای مثال، پیکره ی سنگی ویراکوچا با دستها و بازوهای تا شده تراشیده شده بود، که یکی زیر دیگری قرار داشت، و دستها از مقابل یک ردای بلند و لغزان بیرون آمده بودند. در هر سوی ردایش یک مار از پایین تا شانه هایش تابیده و بالا آمده بود. و آنچنانکه من به این طراحی زیبا می نگریستم (که احتمالاً طرح اصلی آن ردای ویراکوچا را با قلاب دوزی های نفیس به تصویر در آورده بوده است) تصویری که به ذهنم می رسید ویراکوچا را بصورت یک نابغه و یا یک ساحر، یک ریشو، با ظاهری شبیه مرلین (جادوگر افسانه ای بریتانیا و کسی که پادشاهی آرتور عادل را به او نسبت می دهند-مترجم) نشان می داد که ملبس به جامه هایی عجیب و شگفت انگیز بوده و آتش را امر می کرده تا از ملکوت فرو آید.

«معبدی» که ستون ویراکوچا در آن ایستاده است بدون سقف بوده و به روی آسمان باز می باشد و متشکل است از یک گودال مستطیلی وسیع به شکل استخر شنا، با عمقی برابر با شش فوت (1.8 متر). کف آن مرکب بود از سنگفرش مسطح و محکم که ابعاد آن در طول 40 فوت (12 متر) و در عرض 30 فوت (9 متر) بوده است. دیوارهای عمودی اش از بلوکهای سنگی ای ساخته شده بود که هریک به اندازه ای متفاوت از دیگری بوده و با دقت تمام و بدون استفاده از ملات در ناحیه ی اتصالات چنان به هم چفت شده بودند که گویی یکپارچه اند و در میان گودال یک ستون تراشیده شده از سنگ قرار داشت. در قسمت دیوار جنوبی گودال نیز پلکانی ساخته شده بود که من از آن برای پایین رفتن بهره جستم.

من چندبار در اطراف مجسمه ویراکوچا قدم زدم، انگشتانم را بر روی ستون سنگی داغ شده از گرمای خورشید کشیدم و تلاش کردم تا حدسی درباره هدف از ساختن آن بزنم. مجسمه تقریباً 7 فوت (2 متر) ارتفاع داشت و رو به سوی جنوب ایستاده بود، و پشتش نیز به سوی سواحل دریاچه تیتیکاکا قرار داشت (که در اصل فاصله اش تا ساحل دریاچه کمتر از 600 فوت یا 182 متر بوده است). کمی دورتر و پشت پیکره ی ویراکوچا دو مجسمه ی کوچکتر قرار داشت که احتمالاً مربوط به همراهان افسانه ای ویراکوچا می شدند. هر سه مجسمه که کاملاً بصورت قائم بر زمین ایستاده بودند، در هنگام ظهر و وقتی خورشید در بالاترین نقطه در آسمان واقع می شد سایه هایی تمیز و بدون تخلخل روی زمین ایجاد می کردند.

مجدداً روی زمین نشستم و به آرامی تمامی اطراف معبد را نگریستم. ویراکوچا مانند یک رهبر ارکستربر تمام آنجا اشراف داشت، ولی بدون شک شاخصهای حیرت انگیز دیگری نیز در آن مکان وجود داشت: ده ها و ده ها مجسمه ی سر انسان تراشیده از سنگ که همگی در دل دیوارهای اطراف گودال قرار داشتند و در نقاط و ارتفاعات متفاوت از هم. اینها سرهایی کامل بودند که بصورت سه بعدی از دیوارها بیرون زده اند. نظرات گوناگون و بعضاً ضد و نقیضی از سوی محققین درباره کاربردهای احتمالی این سرهای سنگی ارائه شده است.

 

هرم

از کف معبد غرق شده، به سمت غرب نگاه کردم، می توانستم دیوار عظیمی را ببینم که درونش با استفاده از تخته سنگهای بزرگ یک دروازه ی پرابهت ایجاد شده بود. هنگام بعد از ظهر سایه ای که در دهانه دروازه افتاده بود شمایل یک هیولا را تداعی می کرد. می دانستم، دیوار ناحیه ای به اندازه یک میدان رژه را در بر می گرفت که به آن کالاساسایا (Kalasasaya) می گویند (واژه ای که در زبان محلی آیمارا مختصراً به معنی «مکان سنگهای قائم ایستاده» می باشد). و بنا به گفته های گارسیلاسو دلاوگا هیولا یکی از مجسمه های فرسوده ی آنجا بود.

مشتاق بودم که به آن بیشتر نگاه کنم، اما برای دقایقی توجهم به سمت جنوب جلب شد که آنجا یک تپه مصنوعی قرار داشت، به ارتفاع 50 فوت (15 متر)، و همانطور که من از پلکان معبد غرق شده بالا می آمدم این تپه در مقابل رویم قرار داشت. همانگونه که گارسیلاسو نیز عنوان می کند، تپه را به عنوان هرم آکاپانا (Akapana Pyramid) می شناسند. مانند اهرام جیزه، این تپه ی هرم مانند نیز با دقت در راستای شمال و جنوب ساخته شده است. اما بر خلاف اهرام مصر، طرح عمومی این تپه بی قاعده است. با این وجود، این تپه در هر سو طولی برابر با 690 فوت (210 متر) دارد یعنی این بنا درشت ترین و مسلط ترین سازه در کل تیاهوانکو به شمار می رود.

من به سوی تپه به راه افتادم، و زمانی را به گشتن در اطرافش و بالا رفتن از آن اختصاص دادم. در اصل این تپه یک هرم پله ای بوده که از بلوکهای بزرگ سنگ اندزیت (نوعی سنگ که پوسته ی زمین را تشکیل داده – مترجم) در نمای بیرونی آن استفاده شده است. گرچه در قرنهای پس از دوران فتح از این سنگها بعنوان مصالح ساختمانی استفاده شده است و این کار تا لاپاز هم کشیده شده است، به همین سبب امروزه کمتر از ده درصد سنگهای نمای تپه باقی مانده است.

آن دزدان بی نام چه شواهد و نشانه هایی را با خود ازین مکان برده اند؟ همچنانکه از سمت یکی از اضلاع تخریب شده ی هرم آکاپانا بالا می رفتم تا به قله پر شده از چمن آن برسم متوجه این مهم شدم که احتمالاً ما هیچگاه سر از راز این مکان در نخواهیم آورد و نخواهیم فهمید که این اثر چه کاربردی داشته است. آنچه برایمان به یقین مشخص شده است اینست که بنای این اثر مقاصد آیینی و یا تزیینی نداشته است. در مقابل، کمابیش به نظر می رسد که این بنا کاربردی مانند یک «ابزار» یا «ماشین» سری داشته است. باستانشناسان در اندرون این هرم شبکه ای از کانالهای سنگی زیگ زاگی ای را یافتند که از سنگ ساختمانی عالی ای تشکیل شده بود. این سنگها که با دقت زیاد زاویه داده شده و به هم متصل بودند، آب را از محل یک مخزن بزرگ که در بالای بنا قرار داشت در طول یک سری طبقات که به سمت پایین هدایت شده اند به جریان می انداخت تا در نهایت به خندقی برسد که در اطراف پایه ی هرم کنده شده بود.

مراقبت و توجه بسیار زیادی مصروف این لوله کشی ها شده است، مقدار زیادی نفر-ساعت از افراد صبور با مهارت های بالا صرف شده است، از همین رو نمی  توان دلیل قانع کننده ای برای ساخت آن فرض کرد مگر اینکه از کاربرد آن با خبر شویم. می دانستم برخی از باستانشناسان حدس زده اند که هدف از ساخت این بنا به آیین باران و یا رودخانه مربوط می شود که شامل است بر نیایش قدرت که به جریان سریع آب نسبت داده می شود.

یک حدس نا میمون نیز زده شده است که مدعی است «تکنولوژی» ناشناخته ی این هرم احتمالاً هدفی مرگبار داشته است. این حدس از معنای واژه های هاک (Hake) و آپانا (Apana) در زبان قدیمی مردم آیمارا که هنوز به آن تکلم می کنند بر گرفته شده است: «هاک به معنی {مردم} یا {مردان} است؛ آپانا به معنی {هلاک شدن} (احتمالاً بوسیله ی آب). بنابراین آکاپانا مکانی است که مردم در آن به هلاکت می رسند … » .

اما، مفسر دیگری با وسواس برآورد نموده است که تمام ویژه گی های سیستم هیدرولیک این هرم نشان می دهد که از آن به عنوان وسیله برای جداسازی املاح از آب برای آشامیدن بهره برده می شده است. شاید اینگونه بوده باشد.

 

دروازه خورشید

ضلع غربی هرم معماگونه را ترک کردم و راهم را به سوی گوشه ی جنوب غربی محوطه ادامه دادم که با نام کالاساسایا می شناسیم. حالا می توانستم بفهمم که چرا به این جا می گویند مکان سنگهای قائم ایستاده، زیرا دقیقاً اینجا همین توصیف را دارد. در فواصل معینی از یک دیوار، تشکیل شده از بلوکها سنگی جسیم ذوزنقه ای، مونولیتهای بزرگی به شکل خنجر و با ارتفاع 12 فوت (3.6 متر) در زمین سرخ رنگ آلتیپلانو فرو برده شده بودند. نتیجه این بود که یک حصاربندی عظیم به وجود آمده بود که تقریباً 500 فوت مربع (152 متر مربع) مساحت داشت، و ارتفاع آن از سطح زمین تقریباً دو برابر ارتفاعی بود که معبد غرق شده از سطح زمین داشت.

پس آیا می توان نتیجه گرفت که کالاساسایا یک دژ بوده است؟ به ظاهر خیر. اکثر محققین پذیرفته اند که اینجا به عنوان یک رصدخانه پیشرفته کاربری داشته است. این مکان، به جای اینکه دشمنان را پشت دیوارها نگاه دارد، با هدف پی بردن به زمان دقیق اعتدالهای بهاری و پاییزی و انقلابهای زمستانی و تابستانی بنا شده است، و با دقت ریاضیاتی بالا می توانسته زمان آغاز فصلهای سال را نشان دهد. (اعتدال بهاری و پاییزی به روز اول بهار و روز اول پاییز گفته می شود که طول شب و روز در آنها یکسان است؛ انقلاب زمستانی و تابستانی به روز اول زمستان یا همان شب یلدا و به روز اول تابستان گفته می شود که دریکی شب طولانی تر است و در دیگری روز طولانی می شود – مترجم). به نظر می رسد بناهای معینی درون محوطه محصور با دیوارها بعلاوه ی خود دیوارها، با گروهی مشخص از ستاره گان در یک راستا قرار می گرفته و برای تسهیل امر اندازه گیری دامنه ی خورشید در تابستان، زمستان، پاییز و بهار طراحی شده اند. به علاوه، «دروازه ی خورشید» معروف که در گوشه جنوب غربی محوطه واقع است، نه تنها یک اثر هنری در کلاس جهانی محسوب می شده بلکه از سوی کسانی که آنرا مورد مطالعه ی دقیق قرار داده اند این تصور می رود که دروازه در اصل یک تقویم پیچیده و دقیق است که بر روی سنگ حکاکی شده است:

هرچقدر که کسی نسبت به این سنگتراشی آگاه تر می شود بیشتر قانع می شود که نقش و طرح عجیب و غریب و تصویرگرایی این تقویم نمی توانسته نتیجه خیالات عمیق یک هنرمند بوده باشد بلکه نوشته های گلیفی که عمیقاً معنا دار می باشند بیشتر به مشاهدات و محاسبات یک دانشمند مربوط می شوند … چنین تقویمی نمی توانست غیر از این طراحی و پیاده سازی شود.

تحقیقاتم منرا بیشتر درباره دروازه خورشید کنجکاو کرد و، در واقع، درباره کل کالاساسایا. بدلیل همسویی و هم راستایی این بناها با موقعیت خورشید و ستارگان در آسمان بود که ممکن شد تا بتوانیم زمان اصلی ساخته شدن کالاساسایا را تخمین بزنیم که در قسمت بعد به آن خواهیم پرداخت. این هم راستایی ها مجدداً تاریخ بحث انگیز 15000 قبل از میلاد را پیش کشیدند، یعنی 17000 سال پیش.

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

 


اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 9

قسمت 9

پادشاه حال و آینده          

طی سفرم به منطقه ی آند به دفعات وقت پیدا کردم تا روایت عجیبی که به ویراکوچا اشاره دارد را دوباره مطالعه کنم. در این روایت، که از ناحیه ای به نام کولائو (Collao) در حوالی دریاچه تیتیکاکا بر گرفته شده است، رب النوع تمدن ساز قهرمان را ثونوپا می نامیدند:

ثونوپا در دوران کهن در آلتیپلانو ظاهر شد، به همراه پنج تن از هوادارانش از شمال آمد. مردی سفید با ظاهری مقتدرانه، چشم آبی، ریش دار، او عاقل و میانه رو بود، پاک دین بود و بر علیه مستی، چند همسری و جنگ موعضه می نمود.

پس از سفرهایی به دورترین مناطق آند، جاییکه او پادشاهی ای صلح ورز ایجاد نمود و به مردم هنر تمدن را آموخت، ثونوپا از سوی گروهی از حسودهای توطئه گر مورد حمله قرار گرفت و شدیداً زخمی شد:

آنان پیکر خجسته اش را در یک قایق ساخته شده از گیاه توتورا نهادند و بر دریاچه تیتیکاکا شناورش نمودند. آنجا … او با چنان سرعتی از ساحل دور شد که تمام آنانکه قصد کشتنش را داشتند در وحشت و بهت زدگی عقب ماندند – چرا که آب این دریاچه ساکن است و در آن جریانی در حرکت نمی باشد… قایق به سواحل کوچامارکا (Cochamarca) رسید، جاییکه امروز رود دسگواردرو (Desguardero) واقع است. رسومات سرخپوستان نقل می کنند که قایق با چنان قدرتی به ساحل برخورد کرد که باعث به وجود آمدن رود دسگواردرو گردید، که تا قبل از آن وجود نداشت. و بر روی آبهایی که آزاد شد پیکر مقدسش بسیاری از متحدین را به سوی سواحل آفریقا راند…

قایقها، آب و رستگاری

در آیینهای به جا مانده از مردم آند می توان روایاتی را یافت که با داستان اوزیریس (Osiris) خدای معظم مرگ و رستاخیز در نزد مصریان باستان، موازی می باشند.کاملترین روایت از اسطوره ی اصیل مصری، این شخصیت مرموز را از قلم مورخ یونانی پلوتارکوس معرفی می کند و نقل می نماید که، پس از اعطای موهبت تمدن به مردمش، آموختن تمامی مهارتهای مفید، منسوخ کردن آدمخواری و رسم قربانی کردن انسان، و ارایه اولین قانون نامه برای آنان، اوزیریس مصر را ترک گفت و به تمام جهان سفر نمود تا فواید تمدن را به دیگر ملل نیز منتقل سازد. او هیچگاه بربرهایی که در مقابلش قرار می گرفتند را وادار به پذیرش قوانینش نمی کرد، به جای آن ترجیح می داد تا با آنان به مباحثه بنشیند و به استدلالشان توجه کند. همچنین درباره ی او ثبت و نقل شده است که وی آموزه هایش را بصورت سروده های مقدس و نغمه هایی که با سازهای موسیقیایی همراهی می شدند به مردمش انتقال می داد.

گرچه، در زمانیکه او رفته بود، توطئه ای توسط 72 تن از اعضای دربارش بر علیه او به راه افتاد که توسط برادر زنش، ست، رهبری می شد. در زمان بازگشتش توطئه گران او را به ضیافتی دعوت کردند که در آنجا تابوتی پر شکوه ساخته شده از چوب و طلا آماده شده بود و قرار بود به کسی هدیه شود که دقیقاً درون آن تابوت جای بگیرد. اوزیریس نمی دانست که تابوت را دقیقاً بر اساس اندازه های قامت او ساخته اند. در نتیجه وقتی میهمانان یک به یک تلاش کردند تا درون تابوت جای گیرند، همگی ناموفق بودند. اما اوزیریس به راحتی دورن تابوت جای گرفت. پیش از آنکه وی فرصت کند تا از تابوت بیرون آید توطئه گران با شتاب به جلو دویدند، درپوش تابوت را محکم میخ کوبی کردند و حتی روزنه های آنرا با قلع مذاب مسدود نمودند تا راهی برای جریان هوا باقی نماند. سپس تابوت را به دورن رودخانه ی نیل افکندند. تصور می شد که تابوت در آب غرق شود، ولی با سرعت شناور شد، مسافت قابل توجهی را طی نمود و تا اینکه به ساحل دریا رسید.

در این مرحله، ایزیس، همسر اوزیریس، مداخله نمود. از تمام قدرت ساحری ای که آموخته بود استفاده کرد، تابوت را یافت و آنرا در مکانی سری مخفی نمود. اما، برادر خصمش (بد جنسش) ست، برای شکار به تالاب رفته بود، تابوت را یافت، بازش کرد، دیوانه وار از کوره در رفت، جنازه ی سلطنتی را به چهارده قسمت تکه تکه کرد و آن تکه ها را در سرتاسر سرزمین مصر پراکند.

یک بار دیگر ایزیس برای نجات همسرش اقدام کرد. او از نی پاپیروس قایقی کوچک ساخت، آنرا قیر اندود کرد، بر آن سوار شد و روی رود نیل به دنبال بازمانده ی بدن اوزیریس به جستجو پرداخت. وقتی که او همه ی تکه ها را یافت وردی قدرتمند به زبان آورد تا قطعات جدا از هم را به یکدیگر پیوند دهد که اینگونه شد و بدن اوزیریس به شکل گذشته در آمد. پس از آن، اوزیریس با پیکری سالم و کامل، به فرایند تولد دوباره ی اختری گام نهاد تا به مقام خدای اموات و پادشاهی دنیای زیرین نایل آید – افسانه ها می گویند که او گاه تا گاه از همانجا (دنیای زیرین) در لباس مبدل مردی فانی به زمین باز گشته است.

گرچه تفاوتهای بزرگی مابین رسومات به چشم می خورد اما این عجیب و غریب است که اوزیریس در مصر و ثونوپا-ویراکوچا در آمریکای جنوبی در موارد زیر با یکدیگر مشترکند:

  • هر دو تمدن سازهایی بزرگ بوده اند؛
  • بر علیه هر دو توطئه شده است؛
  • به هردو حمله شده است؛
  • هر دو درون یک محفظه یا چیزی شبیه قایق محصور شده اند؛
  • سپس هر دو به آب انداخته شده اند؛
  • هر دو بر روی آب رودخانه شناور شده اند؛
  • در نهایت هر دو به ساحل رسیدند.

آیا چنین تقارنهایی را می بایست با عنوان همرویدادی نادیده گرفت؟ یا اینکه می توان در آن نوعی رابطه زیربستری یافت؟

قایقهای ساخته شده از نی متعلق به سوریکویی

هوا به مانند کوهستان آلپ سرد بود و من جلوی یک قایق موتوری نشسته و با سرعت 20 گره دریایی (37 کیلومتر بر ساعت) طول دریاچه ی یخزده ی تیتیکاکا را می پیمودم. آسمان بالای سر آبی و صاف بود و ته رنگ فیروزه ای و کبود نواحی ساحلی را بازتاب می داد، و سطح پهناور دریاچه نیز به رنگ مس و نقره می درخشید و به نظر می رسید که تا بی نهایت پیش رفته است …

روایاتی که در اساطیر درباره ی قایق ساخته شده از نی سخن به میان آورده اند را می بایست مورد تحقیق قرار دهم زیرا می دانستم که «قایق ساخته شده از گیاه توتورا» روشی سنتی برای جابجایی درون دریاچه به شمار می رفته است. گرچه، مهارتهای کهنی که برای ساخت این نوع قایق لازم است در سالهای اخیر از یادها رفته است اما اینک ما به سمت جزیره سوریکویی (Suriqui) می رفتیم، تنها جایی که هنوز این قایقها به همان شکل قدیمی شان ساخته می شوند.

 در جزیره سوریکویی، در دهکده ای نزدیک ساحل دریاچه تیتیکاکا، من دو سرخپوست مسن را یافتم که از نی های به هم بند شده ی گیاه توتورا قایق می ساختند. قایق زیبا، که به نظر ساخت آن تمام شده می رسید، تقریباً 15 فوت (4.5 متر) طول داشت. این قایق در قسمت میانی عریض بود اما در دو سر قایق عرض آن کم می شد.

برای لحظاتی نشستم و نظاره کردم. قایق ساز مسن تر، که کلاهی به رنگ قهوه ای را بر روی کلاهی دیگر از جنس پشم بر سر داشت، مکرراً پای چپ برهنه اش را بر پهلوی قایق می فشرد تا در هنگامیکه او رشته هایی که دسته های نی را در کنار هم نگاه می داشتند را می کشید و محکم می کرد، از آن (فشار پای چپ) به عنوان اهرم کمکی بهره گیرد. گاه به گاه متوجه می شدم که او طول رشته را به پیشانی عرق کرده اش می مالد – به این ترتیب آنرا مرطوب می کرد تا چسبندگی اش بیشتر شود.

 

 

 

قایق ساز های سوریکویی – عکس از سانتا فاییا

قایق، با مرغها احاطه شده بود و گاهی هم یک آلپاکای (نوعی شتر بدون کوهان و با پشم های بلند در آمریکای جنوبی) خجالتی در حال چریدن که میان دور ریزهای نی ها در حیاط کوچک یک خانه رعیتی نا استوار ایستاده بود به آن سرک می کشید. این یکی از معدود زمانهایی بود که من فرصت مطالعه پیدا کردم، گرچه هر آنچه پیش رویم بود بدون اشتباه متعلق به مردم آند بود، اما من بارها احساس کردم که در حس دژاوو (آشنا پنداری) از زمان و مکانی دیگر غوطه ورم. علت این بود که قایقهای توتورای ساخت سوریکویی، در روش ساخت و ظاهر نهایی شان، بسیار شبیه به قایقهای زیبای ساخته شده از نی پاپیروس بودند که هزاران سال پیش فراعنه از آنها برای قایق رانی بر روی رود نیل بهره می بردند. طی سفرهایی که به مصر داشتم تعداد زیادی از تصاویر نقاشی شده از این قایقها بر روی دیوارهای مقبره های کهن را مورد ارزیابی و بررسی قرار داده بودم. وقتی این قایقها را در جزیره ی دور افتاده ای در دریاچه تیتیکاکا می دیدم که اینگونه رنگ گرفته و جاندار شده اند در ناحیه ستون فقراتم چیزی تیر می کشید – با وجودیکه تحقیقاتم منرا برای مواجهه با چنین تقارنهایی مهیا کرده بود. می دانستم که هیچگاه هیچ توضیح رضایت بخشی درباره ی اینکه چگونه چنین شباهتهایی در طراحی قایق می تواند در دو مکان به واقع دور از هم پدید آمده باشد ارائه نشده است.

قایق بوریایی متعلق به نیل کهن، و قایقهای ساخته شده از نی متعلق به دریاچه تیتیکاکا (که سرخپوستان محلی تاکید دارند طرح آن توسط مردم ویراکوچا به آنها اعطا شده است) در موارد دیگری نیز با هم اشتراک دارند. برای مثال، هر دوی آنها مجهز به بادبانهایی بودند که بر روی یک دکل عجیب و غریب با دو پایه ی گشاد از هم نصب شده بودند. هردوی این قایقها برای طی مسافتهای طولانی و حمل مصالح سنگین ساختمانی مورد استفاده قرار می گرفتند: حمل ستونهای هرمی سنگی و بلوکهای عظیم الجثه ی سنگی برای معابد جیزه و لاکسور و ابیدوس از یک سو و برای بناهای راز آلود در شهر تیاهوانکو از سوی دیگر.

در آن روزگار قدیم، قبل از اینکه دریاچه تیتیکاکا یکصد فوت (30 متر) کم عمقتر شود، تیاهوانکو بر لبه ی آب ایستاده و نظاره گر چشم اندازی از یک زیبایی مقدس بود. اینک بندر بزرگ، پایتخت شخص ویراکوچا، در میان تپه های زوال یافته و دشتهای خالی باد زده گم شده است.

در راه تیاهوانکو   

پس از بازگشت از سوریکویی به سمت سرزمینهای اصلی، ما جیپ اجاره ای مان را در طول آن دشتها به حرکت در آوردیم و ابری از گرد و خاک به دنبال خود به راه انداختیم. مسیرمان ما را به سوی شهرهای پوکارانی و لاها کشاند، جاییکه ساکنانش سرخپوستان بی حال آیمارا (Aymara) بودند که به آرامی در کوچه های باریک سنگفرش شده گام می زدند و با متانت در میدانهای کوچک آفتاب گیر می نشستند.

آیا این مردم نوادگان سازندگان تیاهوانکو بودند، آنچنانکه محققین بر آن پافشاری می کنند؟ یا اینکه آیا افسانه ها حقیقت داشته اند؟ آیا می شود که این شهر کار خارجیانی با قدرتهای خداگونه بوده باشد که در روزگاری بس کهن در این مکان ساکن شده اند؟

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

 

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 8

قسمت 8

دریاچه ای بر بام دنیا

لاپاز، پایتخت بولیوی، بر بستر ناهموار یک گودال تماشایی در دل زمین لانه کرده است در حالیکه بیش از 3 هزار متر از سطح آب دریا بالاتر است. این مسیل گود، با هزاران متر عمق،در دوران ابتدایی بر اثر سرازیر شدن سیل مهیبی که با خود مقدار زیادی سنگ و صخره را نیز حمل می کرده، کنده شده است.

لاپاز، که به دست طبیعت آغازی اینچنین ویرانگر داشته، جذابیتی منحصر به فرد داشت. این شهر با کوچه های باریکش، خانه هایی با دیوارهای تیره رنگ، ارگهای با ابهت، سینماهای پر زرق و برق و دکه های همبرگر فروشی که تا دیر وقت باز هستند، جوی را می سازد که به واقع سر مست کننده است. قدم زدن در اینجا کار سختی است مگر اینکه ریه هایی قوی داشته باشید چراکه کل ناحیه ی مرکزی شهر بر روی تپه هایی با پستی و بلندیهای زیاد بنا شده است.

فرودگاه لاپاز تقریباً 1500 متر بالاتر از ارتفاع شهر و بر لبه ی آلتیپالو واقع است – بلندیهای سرد و همواری که غالب ترین شاخصه ی توپوگرافیک در آن منطقه به شمار می رود. من و سانتا پس از یک پرواز با تاخیر بالاخره پس از نیمه شب از لیما به آنجا رسیدیم. در سالن یخ کرده ی پروازهای ورودی به ما در لیوانهای پلاستیکی کوچک چای کوکا تعارف شد تا از ارتفاع زدگی پیشگیری کرده باشیم. پس از تاخیر و تقلای زیاد، بارهایمان را از گمرک تحویل گرفتیم، در بیرون فرودگاه یک تاکسی کهنه ی ساخت آمریکا را صدا زدیم، جیر جیر کنان و با صدای تلق تلق به سوی نورهای کم سوی زرد رنگی که از سمت شهر می تابیدند به راه افتادیم.

نقشه ای از دیاچه تیتیکاکا

شایعات یک سیل بزرگ

حدود ساعت چهار بعد از ظهر ما با یک دستگاه جیپ اجاره ای به مقصد دریاچه تیتیکاکا حرکت نمودیم، مجبور شدیم که راه خود را از میان ترافیک شدید و باور نکردنی پایتخت در ساعات شلوغی پیدا کنیم، سپس از میان آسمانخراشها و نواحی فقیر نشین گذشتیم تا بلاخره به افق وسیع و تمیز آلتیپلانو رسیدیم.

در ابتدا، در حالیکه هنوز به شهر نزدیک بودیم، مسیرمان ما را به سوی نواحی غم بار حومه شهر و کلبه های پراکنده ای کشاند که در اطراف پیاده روهایشان تعداد زیادی تعمیرگاه خودرو و اوراقی به چشم می خورد. اما هرچه بین ما و لاپاز فاصله بیشتر می شد، این زیستگاه ها نیز کم تعدادتر می شدند تا اینکه در نهایت تمامی نشانه های حضور انسان از نظرها محو شد. زمینهای هموار مواج، بدون درخت و خالی، که در دور دستها با کوههای پر برف کوردیلرا رئال (Cordillera Real) محصور شده بود، منظره ای فراموش نشدنی از زیبایی و قدرت طبیعی را به وجود آورده بود. اما همچنین آنجا حس دنیایی دیگر را نیز انتقال می داد، زیرا به نظر می رسید که این مکان به مانند قلمروی پادشاهیِ سحر شده در میان ابرها شناور است.

گرچه مقصد نهایی ما تیاهوانکو بود اما تصمیم گرفتیم که آنشب را در کوپاکابانا (Copacabana) که بر فراز دماغه ای نزدیک به دریاچه ی تیتیکاکا قرار داشت اقامت گزینیم. برای رسیدن به آنجا ما مجبور بودیم که با استفاده از یک مسیر دست ساز از باریکه ای آبی گذر کنیم که در شهر صیادی تیکویین واقع بود. سپس، با تاریکی هوا، ما از بزرگراه اصلی به راه خود ادامه دادیم، که البته چیزی بیش از یک جاده باریک و ناهموار نبود، از شیبهایی که بر شانه ی مسیری کوهستانی واقع بود و پیچهای تندی داشت به سمت بالا رفتیم. از این نقطه پانورامایی متباین پیش رویم گشوده شد: به نظر می رسید آبهای تیره ی دریاچه بر لبه ی اقیانوسی بی کران غرق در سایه های محزون گسترده شده است، در حالیکه هنوز در آن دور دست قله های دندانه دندانه ی پوشیده از برف زیر نور کم سوی خورشید برق می زدند.

از همان ابتدا دریاچه تیتیکاکا را مکانی خاص دیدم. می دانستم که دریاچه در ارتفاع 12500 فوت (3810 متر) از سطح دریا واقع است، خط مرزی مابین پرو و بولیوی از میان آن می گذرد، و اینکه دریاچه مساحتی برابر با 3200 مایل مربع (5149 کیلومتر مربع) را اشغال کرده، با 138 مایل (222 کیلومتر) طول و 70 مایل (112 کیلومتر) عرض. همچنین می دانستم تیتیکاکا دریاچه ای عمیق است که در برخی نقاط تا 1000 فوت (305 متر) ژرفا دارد، و از تاریخ زمین شناختی گیج کننده ای نیز برخوردار است.

در اینجا تعدادی از رازهای دریاچه و البته پاره ای از توضیحاتی که برای برخی از این رازها داده شده است را ذکر می کنم:

1-      گرچه که نواحی اطراف دریاچه تیتیکاکا بیش از 2 مایل (3 کیلومتر) از سطح آب دریاها بالاتر است اما با میلیونها میلیون فسیل صدفهای دریایی پوشیده شده است. این امر نشان می دهد در یک مقطع زمانی کل آلتیپلانو از بستر اقیانوس جدا شده و به سوی بالا رانده شده است، احتمالاً بصورت بخشی از بالا آمدن سطح قاره ها که تمام آمریکای جنوبی را شکل داد. در این فرایند حجم عظیمی از آب اقیانوس به اتفاق ده ها هزار جاندار آبزی از مکان اولیه خود کنده شده و در ارتفاعات آند شناور شدند. گفته می شود که این اتفاق زودتر از 100 میلیون سال پیش رخ نداده است.

2-      به شکلی متناقض، به رغم دیرپا بودن تاریخ به وجود آمدنش، دریاچه تیتیکاکا تا کنون گونه های آبزی را در خود حفظ نموده و با توجه به فاصله ی چند صد کیلومتری آن تا آبهای اقیانوس، این دریاچه هنوز گونه های آبزی آب شور را به جای آبزیان آب شیرین در خود جای داده است. موجوداتی در دام ماهیگیران افتاده و به سطح آب آمده اند که باعث غافلگیری صیادان شده اند، مثلاً دم اسب (اسب دریایی). بعلاوه بنا به اظهارات برخی مقامات، «گوناگونی جانداران آبزی در این دریاچه جای شک باقی نمی گذارد که آب دریاچه تیتیکاکا در دوران گذشته شور تر از حالا بوده یا چنانچه بخواهیم با دقت بیشتر گفته باشیم، آبهایی که این دریاچه را تشکیل دادند از محل آب اقیانوس تامین شده و اینکه این آبها در زمانیکه قاره ها مرتفع می شدند در دل نواحی آند گیر کرده اند».

3-      پس بنابراین، اتفاقات متعددی در پیدایش دریاچه تیتیکاکا دخیل بوده است. از زمان بوجود آمدن دریاچه و خود آلتیپلانو، این ناحیه دستخوش تغییرات جدی و فاجعه بار دیگری نیز بوده است. از جمله تغییرات قابل ذکر می توان به مساحت دریاچه اشاره کرد که نوسانات غیر عادی ای از خود نشان می دهد و این امر از اثر خط کرانه بر نواحی اطراف دریاچه قابل تشخیص است (خط کرانه به ردی گفته می شود که از آب بر روی عوارض زمین اطراف آن ایجاد می شود – مترجم). نکته ی سردر گم کننده در اینجا اینست که خط کرانه ی به جا مانده از دریاچه بر روی عوارض زمینی اطراف آن بصورت افقی ایجاد نشده بلکه این خط با شیبی قابل احساس از شمال به جنوب کشیده شده است. در مساحی های صورت گرفته مشخص شد که در شمالی ترین نقطه ی دریاچه، خط کرانه 295 فوت (90 متر) از سطح آب تیتیکاکا بالاتر است؛ اما 400 مایل (643 کیلومتر) در جنوب، خط کرانه 275 فوت (83 متر) پایینتر از سطح آب امروزی دریاچه قرار گرفته است. زمین شناسان با استناد به این موضوع و شواهد دیگری که در اختیار دارند استنتاج نمودند که کل منطقه آلتیپلانو هنوز در حال مرتفع شدن است اما به شکلی نا متوازن که در آن، نواحی شمالی بیشتر ارتفاع گرفته اند در حالیکه نواحی جنوبی تر از رشد کمتری برخوردار بوده است. فرایندی که در اینجا در حال شکل گیری است بیشتر به تغییرات تمامی عوارض زمینی آن منطقه مربوط می شود تا اینکه فقط ناشی از تغییر در سطح آب دریاچه باشد.

4-      گرچه توضیح این موضوع کمی دشوار است، با توجه به اینکه تغییرات زمین شناختی نیاز به دوره های زمانی طولانی مدت دارند، اما شواهدی در دست است که نشان میدهد شهر تیاهوانکو روزگاری یک بندر بوده است، با اسکله های متعدد که بر کناره ی دریاچه تیتیکاکا واقع بوده اند. مشکل اینجاست که ویرانه های شهر تیاهوانکو امروز در 12 مایلی (19 کیلومتری) جنوب دریاچه و 100 فوت (30 متر) بالاتر از سطح آب آن قرار گرفته است. از دورانی که شهر ساخته شده تا کنون یکی از دو اتفاق زیر به دنبال آن رخ داده است: یا سطح آب دریاچه به میزان وسیعی پایین آمده یا اینکه سرزمینی که  شهر تیاهوانکو بر آن واقع است بطور قابل مقایسه ای مرتفع تر شده است.

5-      به هر شکل این امر واضح است که در آن ناحیه تغییرات فیزیکی مهیب و بعضاً فاجعه باری رخ داده است. برخی از این رویدادها مانند مرتفع شدن آلتیپلانو از بستر اقیانوس، قطعاً در دوران زمین شناختی بسیار کهنی رخ داده است، قبل از اینکه بارقه های حضور انسان در زمین به وجود آمده باشد. برخی دیگر از این تغییرات چندان هم کهن نیستند و می بایست پس از بنا شدن شهر تیاهوانکو به وقوع پیوسته باشند. بنابراین، پرسشی که سر بر می آورد اینست: تیاهوانکو چه زمانی بنا شده است؟

نگاه تاریخی سنتی اینست که ویرانه ها نمی تواند قدمتی بیش از 1500 سال داشته باشد و تاریخ ساخت آنرا به سالهای 500 میلادی باز می گردانند. اما تاریخ نگاری شق دیگری نیز دارد، که گرچه از سوی اکثر محققین پذیرفته نشده است، اما به نظر می رسد که با تغییرات زمین شناختی و اثراتی که در این ناحیه به چشم می آیند بیشتر همخوانی دارند. بر مبنای محاسبات ریاضی/نجومی پروفسور آرتور پوزنانسکی از دانشگاه لاپاز، و پروفسور رالف مولر (کسی که تاریخ رسمی ساخت ماچو پیچو را نیز به چالش کشید)، تاریخ ساخت اولین فاز شهر تیاهوانکو را به 17000 سال پیش باز می گرداند. این تارخ نگاری همچنین نشان می دهد که شهر بعدها از پدیده های فاجعه بار طبیعی ای که طی سالهای 11000 قبل از میلاد رخ داده است آسیبهای فراوان دیده، و از این تاریخ به بعد است که شهر با سرعت از سواحل دریاچه تیتیکاکا فاصله گرفته است.

در بخش 11 کتاب به یافته های پوزنانسکی و مولر بیشتر خواهیم پرداخت، یافته هایی که نشان می دهند شهر بزرگ مردم آند با نام تیاهوانکو در طی دوران آخرین عصر یخبندان به شکوفایی رسیده است، در نیمه شب تاریک و بدون ماه دوران ماقبل تاریخ.

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 7

قسمت 7

پس آیا آنان غول بوده اند؟

کمی بعد از ساعت شش صبح قطار کوچک به حرکت افتاد و به صعود آرام از کناره شیب دار دره ی کازکو پرداخت. خطوط باریک راه آهن به شکل حرف Z کشیده شده بود. ما در طول خط افقی تحتانی Z حرکت کردیم، سپس به خط مورب رو به بالای Z تغییر مسیر دادیم، و مجددا با چرخشی دیگر به محور افقی بالایی رسیدیم – و همینطور تا آخر، با توقف ها و حرکت کردن های متعدد، راهی را پی گرفتیم که در انتها ما را به شهر باستانی در آن ارتفاعات می رساند. زیر نور مروارید فام آسمان در حال طلوع، دیوارهای اینکاها و قصرهای مستعمراتی، کوچه های باریک، ارگ سانتو دومینگو که بر بالای ویرانه های معبد ویراکوچا چمباتمه زده، همگی به نظر روح مانند و سوررئال (فراواقعی) می رسیدند. بافتی رویایی از لامپهای برقی همچنان خیابانها را مزین می ساخت، لایه ای از مه رقیق سطح زمین را پوشانده بود و دود اجاقهای خانگی از درون دودکش هایی که بر بالای سقفهای شیب دار خانه های کوچک و بیشمار کازکو به چشم می خوردند، بیرون می زد.

نهایتاً قطار ما به کازکو پشت کرد و ما برای لحظاتی در مسیر مستقیمی که به سمت شمال غرب کشیده شده بود به راه خود به سمت مقصدمان ادامه دادیم: ماچو پیچو (Machu Picchu) ، شهر گمشده ی اینکاها، تقریبا 130 کیلومتر یا حدود 3 ساعت با ما فاصله داشت. خواستم کمی کتاب بخوانم اما حرکت الاکلنگی قطار مرا لول کرده بود، کتاب را کنار گذاشتم و به جای آن سعی کردم کمی بخوابم. پنجاه دقیقه بعد بیدار شدم و خود را در حال گذر از درون یک تابلوی نقاشی یافتم. منظره ی پیش زمینه که با نور خورشید درخشان شده بود، مرکب بود از چمن زار مسطح سر سبزی که با تکه های یخ در حال ذوب شدن نم دار شده بود و این چمن زار در دو طرف دهکده ای عریض و طویل کشیده شده بود.

در میان منظره ی پیش رویم، مرتعی بزرگ قرار داشت که با بوته های رنگارنگ خال دار شده بود و درون آن تعداد زیادی گاو سیاه و سفید در حال چرا بودند. نزدیک آنجا تعدادی خانه های پراکنده به چشم می خوردند که در کنار هریک از آنها سرخسپوستان کوئچویا (Quechua) دیده می شدند که کلیجه (لباس مردم آمریکای جنوبی) بر تن و کلاهی رنگارنگ از پشم بر سر داشتند. کمی دورتر سایه ای بزرگ از درختان صنوبر و اوکالیپتوس بر زمین گسترده شده بود. چشمانم بلندای دو کوه سر سبز مرتفع را تعقیب نمود، که در ارتفاع چین خورده و از هم جدا می شدند و هریک به قله ی خود می رسید.

فرو فرستادن غولها   

با بی میلی تمام دوباره شروع به مطالعه کردم. می خواستم نگاهی دقیق تر به برخی از ارتباطات ظن برانگیزی بیاندازم که فکر می کردم حضور ناگهانی ویراکوچا را به افسانه ی سیل بزرگ که در رسومات اینکاها و دیگر مردمان آند نقل شده، ربط می دهند.

پیش رویم پاراگرافی از کتاب «تاریخ طبیعی و اخلاقی سرخپوستان» (Natural and Moral History of the Indies) نوشته ی خوزه د آکوستا (Jose de Acosta) قرار داشت که در آن، کشیش محقق «آنچه خود سرخپوستان درباره چگونگی آغازشان گزارش داده اند» را مطرح نموده است:

آنان اشاره ای مهم به سیلی بزرگ می کنند، که در سرزمینهایشان رخ داد… سرخپوستان نقل می کنند که تمامی نوع بشر در این سیل عظیم غرق شدند، و آنان گزارش می کنند که از دریاچه ی تیتیکاکا «یک ویراکوچا» بیرون آمد، کسی که در تیاهوانکو (Tiahuanco) اقامت گزید، جایی که امروزه بقایای ساختمانهای بسیار کهن و غریب در آن به چشم می خورد، و ازآنجا او به کازکو آمد، پس از پی آن بشریت شروع به تزاید نمود…

در ذهنم به خاطر سپردم که در آینده حتماً درباره دریاچه تیتیکاکا و شهر مرموز تیاهوانکو بیشتر تحقیق کنم، و سپس پاراگراف زیر را خواندم که یک افسانه ی متعلق به کازکو را به اختصار شرح می داد:

به دلیل جرمی که هیچگاه عنوان نشد چه بوده است مردمی که در دوران بس کهن می زیستند به دست آفریننده نابود شدند… در یک سیل بزرگ. پس از خاتمه ی سیل، آفریننده از دورن دریاچه تیتیکاکا نمایان شد. سپس او خورشید و ماه و ستارگان را آفرید. بعد از آن، او جمعیت انسان را بر روی زمین دوباره احیا کرد…

در افسانه ای دیگر نقل شده:

خداخالق بزرگ، ویراکوچا، تصمیم گرفت تا دنیایی بنا نماید که انسان در آن زندگی کند. ابتدا او زمین و آسمان را آفرید. سپس او شروع کرد به ساختن مردمی که در آن (دنیا) زندگی کنند، (لذا) از سنگهای بزرگ مجسمه هایی به شکل غول تراشید و سپس زنده شان کرد. اول همه چیز بر وفق مراد بود اما بعد از گذشت مدتی در بین غولها منازعاتی درگرفت و از کار کردن سر باز زدند. ویراکوچا تصمیم به نابودی آنان گرفت. برخی را دوباره به سنگ بدل کرد… مابقی را نیز در سیل بزرگ غوطه ور ساخت.              

البته، نظریه های بسیار مشابهی را می توان در منابع کاملاً غیر مرتبط با سرخپوستان یافت، مثل عهد عتیق یهودیان. برای مثال، در باب ششم از سِفر پیدایش، که نقل می کند خدای عبریان از خلقت خود ناخورسند بود و تصمیم به نابودی شان گرفت، من همیشه فریفته ی این موضوع بودم که این کتاب از جمله معدود منابعی است که به دوران فراموش شده ی قبل از سیل بزرگ اشاره دارد. مطابق آنچه که در این روایت با زبانی رمزآمیز نقل شده است، «در آن روزگار غولهایی در زمین می زیستند…».  آیا امکان دارد که «غولهای» مدفون در سرزمینهای منتسب به کتاب مقدس در خاور میانه به نحوی نادیده با «غولهایی» که حضور تاریخی شان در تار و پود ساکنان آمریکایی ما قبل کلمبیایی ها تنیده شده است ربط داشته باشند؟ این حقیقت که هر دوی منابع یهودی و پرویی در جزییات بیشتری با هم مشابهند، مثلاٌ اینکه هر دو نقل می کنند که یک رب النوع خشمگین سیلی فاجعه بار را بر سر جهانی گناهکار و نافرمان نازل می کند، بر عمق این معما می افزاید.

در بین یک بغل اسنادی که من مهیا کرده بودم چشمم به نقل قولی از اینکاها درباره سیل بزرگ خورد که در Relacion de las fabulas y ritos de los Yngas نوشته پدر مولینا آورده شده بود:

در طول حیات مانکو کاپاک، کسی که اولین اینکا بوده است، و از او بود که آنان خود را فرزندان خورشید خواندند و از او بود که آیین پرستش خورشید نشات گرفت، داستانی مفصل از سیل بزرگ نقل گردید. آنان می گویند که طی این سیل تمامی گونه های انسان از میان رفتند و همه چیز را به نحوی آفرید که آب بتواند تمامی آنرا بپوشاند حتی قله کوههای مرتفع جهان را. هیچ جانداری نجات نیافت به جز یک مرد و یک زن که دورن یک جعبه پناه گرفته بودند و، وقتی آبها فروگذاشتند، باد آن دو را باخود حمل کرد… تا تیاهوانکو (جاییکه) آفریننده شروع به ازدیاد مردم و ملتی نمود که در آنجا ساکن بودند…

گارسیلاسو دلاوگا، پسر یک نجیب زاده ی اسپانیایی و یک بانوی سلطنتی اینکا، به واسطه ی کتاب Royal Commentaries of the Incas برایم آشنا و شناخته شده بود. او را بعنوان یک مورخ قابل اطمینان می شناسند که آداب و رسوم مردم مادری اش را به ثبت رسانید و این کار را در همان اوایل دوران فتح پرو در قرن شانزدهم به انجام رساند که هنوز آداب و رسوم اینکاها با نفوذ خارجیان آغشته نشده بود. او نیز آنچه را که به عینه یک باور عمیق جهانی بوده است را تایید می کند: «پس از آنکه آبهای سیل عظیم فرو نشستند، مردی مصمم در سرزمین تیاهوانکو پدیدار شد…».

آن مرد ویراکوچا بوده است. پوشیده در ردای خود، در سیما قوی و عالی نسَب بود و او در طول سرزمینهای خطرناک با اطمینانی بی تردید گام می نهاد. او معجزه ی شفا دادن را می دانست و می توانست آتش را از ملکوت فرا بخواند. برای سرخپوستان او آنطور جلوه می کرد که گویی از ناکجا سر بر آورده است.

سنن کهن

اینک ما دو ساعت تا ماچو پیچو فاصله داشتیم و پانورامای (تصویر نقاشی شده ی عریض از مناظر) پیش روی من تغییر کرده بود. کوههای ستبر سیاه رنگ، که بر فرازشان برفی باقی نمانده بود تا نور خورشید را بازتاب دهند، مانند برج تیره ای بر بالای سرمان قرار داشتند و به نظر می رسید که ما از درون مجرایی صخره ای که در انتهای یک دره ی باریک پوشیده از سایه های تیره قرار داشت گذر می کردیم. هوا سرد بود و پاهای من نیز همینطور. کمی بر خود لرزیدم و دوباره شروع به خواندن کردم.

در میان افسانه های سر در گم کننده که به مانند تار عنکبوت به هم پیچیده شده بودند یک چیز برایم واضح بود، این افسانه ها و اسطوره ها که یکدیگر را تکمیل می کنند در پاره ای موارد ناقض یکدیگر نیز هستند. تمامی محققین موافق بودند که اینکاها رسومات بسیاری از مردم متمدن مختلفی که آنان (اینکاها) در طول سالهای توسعه و پیشرفت امپراطوری گسترده شان به زیر کنترل و نفوذ خود کشانده بودند را قرض گرفته، جذب کردند و به نسلهای آتی انتقال دادند. با این نگاه، نتیجه مباحث تاریخی بر سر قدمت خود اینکاها هر چه باشد، هیچ کس نمی تواند نقش آنان بعنوان انتقال دهندگان نظامهای اعتقادی مربوط به تمامی فرهنگهای باستانی بزرگ-مربوط به نواحی ساحلی و کوهستانی، شناخته شده و ناشناخته- که بر حضور آنان مقدم بوده اند را منکر شود.

و چه کسی می تواند بگوید چه تمدنی احتمالاً در پرو وجود داشته آنهم در دورانی از تاریخ که تاکنون کشف نشده است؟ هر ساله باستاشناسان به یافته های جدیدی پی می برند که افق دید ما را به سوی گذشته هرچه عمیق تر می کنند. پس چرا آنان نمی توانند یک روز به شواهدی از نژادی تمدن ساز دست یابند که در تاریخ مردم آند رخنه کرده و در دورانی بس قدیم می زیستند، کسانی که از فراسوی دریاها آمدند و پس از اتمام کارهایشان دوباره عزیمت کرده و رفتنه اند؟ به نظر من این آنچیزی بود که افسانه ها بازگو می کنند، افسانه هایی که خاطره ی انسان/خدا ویراکوچا را جاودانه می کنند، ویراکوچایی که در طول راه های دوگانه ی آند (کوهستانی و ساحلی) گام می زد و هرکجا که میرفت معجزه ای می کرد:

شخص ویراکوچا به اتفاق دو تن از دستیارانش، به شمال سفر کردند…او به بالای رشته کوهها سفر کرد، یکی از دستیارانش به سمت ساحل رفت، و دیگری به سمت حاشیه ی شرقی جنگل … آفریننده به سمت آرکوس (Urcos) ادامه مسیر داد، در نزدیکی کازکو، جایی که او به جمعیت آینده دستور داد تا از کوه بیرون آیند. او از کازکو بازدید کرد و سپس به مقصد اکوادور راه شمال را پیش گرفت. آنجا، در استان ساحلی مانتا، او مردم خود را ترک گفت و، بر امواج گام نهاد و در طول اقیانوس ناپدید شد.

در هرکجا که یادی از آن غریبه که نامش «حبابهای دریا» بود به میان می آید همیشه لحظه تلخ وداع نیز در انتهای آن روایت نقل شده است:

ویراکوچا به راه خود می رفت، نژادهای بشر را خطاب می کرد … وقتی که به ناحیه ی پورتو ویژو آمد او توسط هوادارانش همراهی می شد که پیش تر آنان را به منظور انجام اموری به دیگر نقاط گسیل داشته بود، و آنگاه آنان به او پیوستند، او به همراه آنان به دریا زد و آنان گفتند که او و مردمش به همان راحتی که در خشکی گذر می کردند بر آب گام نهاده و رفتند.

همیشه این وداع تلخ به چشم می خورد… و نشانه هایی از علم و جادو نیز.

 

کپسول زمان          

بیرون از پنجره قطار چیزهایی در حال رخ دادن بود. در سمت چپم، می توانستم رود اوروبامبا را ببینم که از سیاهی آب ورم کرده به نظر می رسید. این رود انشعابی از آمازون بوده و همواره برای اینکاها مقدس قلمداد می شده است. دمای هوا به نحو قابل احساسی گرمتر شد: ما به ارتفاعات پایین یک دره رسیدیم که پوشش اقلیمی خاص خود را داشت. کوههایی که اطراف ریل راه آهن سر به فلک گذاشته بودند با پوششی از درختهای جنگلی مستور شده بودند و من متوجه شدم که این ناحیه ایست با تعداد بی شماری از موانع غیر قابل نفوذ و گذر کردن از آن امری بس دشوار است. هر کس که این راه را تا میان ناکجا پی گرفته تا ماچو پیچو را بنا کند قطعاً می بایست انگیزه ای قدرتمند داشته باشد.

علت آن هرچه که بوده، انتخاب چنین مکان بعیدی حداقل یک فایده داشته است: ماچو پیچو هیچگاه بدست فاتحان و ماجراجویان اسپانیایی در اوج روزهای فتح ویرانگریشان نیافتاد. در واقع، این اتفاق تا سال 1911 رخ نداد. در آن سالها دیگر احترام و اهمیت میراث شگفت انگیز به جا مانده از نژادهای کهن بر همگان مسجل شده بود و از پی آن، یک کاشف جوان آمریکایی، با نام هیرام بینگهام، ماچوپیچو را به جهانیان شناساند. اینگونه تصور می شد که این مکان باستانی خارق العاده پنجره ای را به سوی تمدنهای قبل از کشف کلمب می گشاید؛ متعاقباً ویرانه های ماچو پیچو از دست غارتگران در امان بوده و قطعه ی بزرگی از گذشته ی رازآلود برای شگفت زده کردن آیندگان به سلامت باقی مانده بود.

از شهر کوچکی به نام آگوا کالینته (به معنی آب داغ) عبور کردیم، جاییکه تعدادی رستوران از کار افتاده و میخانه های ارزان در اطراف ریل به چشم می خورد که افرادی از درونشان دزدکی به مسافران نگاه می کردند، و سرانجام ساعت نه و ده دقیقه بامداد به ایستگاه آخر یعنی Machu Picchu Puentas Ruinas رسیدیم. از اینجا یک اتوبوس سواری نیم ساعته که از دامنه پر شیب یک کوه مهیب بالا می رفت ما را به خود ماچو پیچو می رساند، به ویرانه ها و به هتل بدی که ما را بابت یک اتاق نه چندان تمیز به میزان زیادی تلکه نمود. ما تنها میمانان هتل بودیم. با وجودیکه سالها از بمب گذاری شورشیان در راه آهن ماچو پیچو می گذشت، اما کمتر خارجی ای رغبت می کرد به اینجا سفر کند.

 

خواب دیدن ماچوپیچو    

ساعت 2 بعد از ظهر بود. من در نقطه ای بلند در جنوبی ترین انتهای مکان باستانی ایستاده بودم. مقابل رویم، ویرانه ها در دل تراسهایی پوشیده در گلسنگ به سمت شمال کشیده شده بود. ابر رقیقی به دور قله کوه حلقه زده بود ولی گاهی نور خورشید از آن گذر می کرد و اینجا و آنجا را روشن تر می نمود.

در آن پایین در بستر دره می توانستم رود مقدس را ببینم که به دور دایره ای با مرکزیت ماچو پیچو می چرخید، مانند خندقی که قلعه ای بزرگ را احاطه کرده است. رودخانه به رنگ سبز تیره ای به چشم می آمد چراکه سرسبزی دامنه های جنگلی اطراف را بازتاب می داد.

من در طول ویرانه ها به سوی بالاترین نقطه ی مسلط بر آنجا خیره شدم. نام این مرتفع ترین نقطه هوانا پیچو (Huana Picchu) می باشد و تصویر آن در اکثر پوسترهای تبلیغاتی آژانسهای مسافرتی به چشم می خورد. چیزی که باعث شگفتی من شد این بود که دیدم از آن قله ی مرتفع تا صدها متر رو به پایینش با سلیقه تمام تراس بندی و حجاری شده است: کسی در آن بالا بوده و صخره های تقریباً عمودی را تراشیده و باغهای معلق زیبایی را خلق نموده که احتمالاً در دوران کهن با گلهایی به رنگهای روشن تزیین می شده است.

 

 

 

نمایی از ماچو پیچو (پرو)

به نظرم رسید که تمام این سایت بعلاوه ی مکانی که در آن قرار گرفته است، اثری به یاد ماندنی از هنر حجاری است که بخشی از صخره، بخشی از درختها، بخشی از سنگ تشکیل شده است – و همچنین بخشی از آن با آب بنا گشته است. این مکان آنقدر زیباست که گاهی قلب را به درد می آورد، یقیناً اینجا یکی از زیباترین مکانهایی است که تاکنون دیده ام.

اما، به رغم تابش درخشنده اش، من حس می کردم که به شهر ارواح خیره شده ام. اینجا مانند کشتی شکسته «ماری سلسته» متروک و بی قرار بود (کشتی دزدان دریایی، ماری سلسته (Marie Celeste )، را در سال 1872 در شرایطی یافتند که در دریای آتلانتیک با تمام قدرت در مسیر گیبرالتار می تاخت در حالیکه هیچ کس بر عرشه ی آن سوار نبود. در مورد سرنوشت خدمه ی کشتی گمانه زنی های متعددی صورت گرفت: تئوریهایی مطرح شد از جمله احتمال مصرف بیش از حد الکل توسط خدمه و یا بروز زلزله ای در زیر آب دریا، و مقدار زیادی داستانهایی که پایه ی خیالی داشتند. کشتی ماری سلسته را به عنوان نماد یک کشتی روح زده (Ghost Ship) می دانند – مترجم). خانه ها در تراسهای طویل چیده شده بودند. هر خانه بسیار کوچک بود، فقط با یک اتاق که درب آن به سوی کوچه های باریک گشوده می شد، و معماری خانه ها بسیار محکم و کاربردی بوده اما فارق از هرگونه تزیین. در مقام مقایسه، برخی از مکانهای آیینی با استانداردی به مراتب بالا و با بکار گیری بلوکهای سنگی بزرگ مهندسی شده بودند شبیه به آنچه پیشتر در ساکسایهیوامان دیده بودم. یکی از بلوکهای مونولیت (تک سنگی) چند وجهی سیقل داده شده حدود 12 فوت (3.6 متر) طول، 5 فوت (1.5 متر) عرض و ضخامتی برابر با 5 فوت (1.5 متر) داشت و وزن آن کمتر از 200 تن تخمین زده شده است. سازندگان در دوران کهن چگونه توانسته اند این سنگ را تا این بالا حمل کنند؟

 

                

نقشه هوایی از ماچو پیچو

در آنجا تعداد زیادی سنگ شبیه به این مورد وجود داشت، و همه آنها به کمک زوایایی که در هم قفل می شوند در دیوارهایی که بیشتر شبیه به یک پازل پیچیده اند، چیده شده است. بر روی یکی از بلوکها توانستم جمعاً سی و سه زاویه را بشمارم، که هر یک به شکلی خطا ناپذیر با زوایای بلوکهای جنبی اش متداخل و محکم شده است. آنجا بلوکهای چند وجهی عظیم و سنگهای تراش خورده با لبه هایی بسیار تیز قرار داشت. همچنین در آن سایت از سنگهای بزرگ طبیعی و تراش نخورده نیز جای تا جای بهره برده شده است. و همچنین در آن مکان ادوات غریب و نامتعارفی نیز به چشم می خورد مانند اینتیهیواتانا (Intihuatana)، یا «محل آویختن خورشید».  این مصنوع جالب توجه متشکل است از یک صخره ی پایه، خاکستری و بلورین، که به صورت یک حجم هندسی پیچیده از زوایا و گوشه ها تراشیده شده، سکوها و جرز بیرونی به دقت کنده کاری شده اند، و در مرکز با یک نیم ستون قایم احاطه شده است.

 

 

 

اینتیهیواتانا

 

معمای سر در گم

ماچو پیچو چقدر عمر دارد؟ اجماع آراء آکادمیک اینست که این شهر نمی تواند کهن تر از قرن پانزدهم پس از میلاد باشد. گرچه، گاه تا گاه نظرات مخالفی توسط تعدادی محقق جسور ولی محترم مطرح شده است. برای مثال در سالهای 1930، رالف مولر، پروفسور اختر شناسی در دانشگاه پوتسدام، شواهد قانع کننده ای یافت که مطرح می نمودند اغلب شاخصه های معماری در ماچو پیچو دارای هم راستایی با نقش ستارگان در آسمان می باشند. با استناد به این شواهد، و با بهره گیری از محاسبات دقیق ریاضی که جایگاه ستارگان را در آسمان آنهم در هزاران سال پیش مورد بررسی قرار می داد (جا به جایی مکان ستارگان در آسمان که در نتیجه ی پدیده ای بنام حرکت تقدیمی اعتدالهای بهاری و پاییزی رخ می دهد و یک عصر تاریخی را به پایان برده و دوره ی جدیدی را آغاز می کند)، مولر نتیجه گرفت که نقشه ی اصلی سایت می توانسته «در بین سالهای 4000 تا 2000 قبل از میلاد» کامل شده باشد.

در ادبیات تاریخ نگاران متعارف، این یک کفرگویی بی شرمانه تلقی می شد. اگر حق با مولر بود، ماچو پیچو به جای 500 سال، سنی برابر با 6000 سال می داشت. این امر می توانست قدمت این شهر را حتی به قبل از تاریخ ساخت هرم بزرگ گیزا در مصر بازگرداند (البته به شرطی که نظر مورخین سنتی را مبنی بر تاریخ ساخت هرم گیزا در 2500 سال قبل از میلاد بپذیریم).

در باب قدمت ماچو پیچو صداهای مخالف دیگری نیز به گوش می رسید، و اغلب آنان به مانند مولر، قانع شده بودند که بخشهایی از این سایت باستانی هزاران سال کهن تر از آنچیزی است که مورخین سنتی به آن اشاره دارند.

مانند بلوکهای بزرگ چند وجهی که دیوارها را ساخته اند، این نیز تصوری بود که به ظاهر می رفت تا در دل یک معمای پیچیده و سردر گم جای گیرد – در این مورد خاص منظور معمای سر در گم گذشته است که تصویری عقلانی را در اختیار قرار نمی دهد. ویراکوچا قسمتی از این معما است. تمام افسانه ها نقل کرده اند که پایتخت او در تیاهوانکو بوده است. ویرانه های این شهر بزرگ و قدیمی در کنار مرزهای بولیوی واقع است، در ناحیه ای که به نام کولائو (Collao) شناخته می شود، در دوازده مایلی (19 کیلومتری) جنوب دریاچه تیتیکاکا.

من محاسبه کردم و فهمیدم که با گذشتن از لیما و لاپاز، طی دو روز آینده به آنجا می رسیم.

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 6

قسمت 6

او در زمان هرج و مرج آمد

در تمامی اسطوره های کهن مردم آند می بینیم که گفته می شود مردی با ریش بلند و پوست رنگ پریده به داخل خرامید در حالیکه خود را در جامه ای از راز پوشانده بود. گرچه که او را در مکانهای مختلف با نامهای گوناگونی می شناختند ولی او به نحو قابل تشخیصی همیشه به یک هیبت به چشم می آید: ویراکوچا، حباب دریا، استاد علم و سحر کسی که سلاحهای مخوف را به کار گرفت و همان کسی که در زمان هرج و مرج آمد تا اوضاع جهان را سامان دهد.

تقریباً همین داستان بنیانی در گونه های کمی متفاوت با هم در تمامی مناطق آند به شراکت گذاشته است. این داستان با شرح واضحی از دورانی وحشت بار آغاز می شود زمانیکه زمین بر اثر سیل عظیمی به زیر آب فرو رفته و به دنبال ناپدید شدن خورشید در آسمان، همه چیز در سیاهی و تاریکی غرق شده است. جوامع به هرج و مرج کشیده اند، و مردم سختی های فراوانی را تحمل می کردند. سپس

مردی با قامتی رشید و سلوکی مقتدرانه به ناگاه در آنجا پدیدار شد، او از جنوب آمد. این مرد چنان قدرتی داشت که می توانست تپه ها را به دره بدل نماید و از دره ها تپه بسازد، باعث شود که جریان (آب) از دل سنگ زنده جاری شود…

مورخ قدیمی اسپانیایی ای که این رسوم و آیین ها را به ثبت رساند شرح می دهد که این داستان را از سرخپوستانی شنیده است که ساکن ناحیه ی آند بوده اند و وی مدتی را در بین ایشان سپری کرده است:

و آنان اینرا (داستان را) از پدرانشان شنیدند، کسانی به نوبه ی خود اینرا از نغمه های کهن خوانده بودند که از زمانهای بسیار دور سینه به سینه نقل شده بود… آنان گفتند که این مرد از راه بلندی های کوهستان به سوی شمال سفر می کرد، در سر راهش کارهای شگفت انگیز انجام می داد و اینکه آنان دیگر هیچگاه او را ندیدند. آنان می گویند که در مکانهای گوناگون او به انسان راه و رسم چگونه زیستن را آموخت، با آنان به عشق و محبت حرف می زد، آنان را پند می داد که نیک باشند و به یکدیگر آسیب و گزند نرسانند، بلکه به یکدیگر عشق بورزند و احسان کنند. در اغلب مکانها مردم اورا «تیکی ویراکوچا» خطاب می کردند…

اسامی دیگری که به همین شخصیت داده شده اند شامل اند بر هواراکوچا، کُن، کُن تیکی، ثونوپا، تاپک، توپاکا و ایلا. او یک دانشمند، یک معمار با مهارتهای عالی و برتر، یک مجسمه ساز و یک مهندس بود: «او باعث شد تا ایوانها و مزرعه ها در سراشیبی دره های تنگ و عمیق شکل بگیرند، و دیوارهایی را مهار کرد تا راست بایستند و سپس آنها را تقویت نمود. او همچنین کانالهای زه کشی ایجاد کرد تا در آنها آب به جریان بیافتد … و او به جهت های گوناگون رفت و بسیاری از امور را سامان داد.

ویراکوچا همچنین یک معلم و یک شفادهنده بود و همواره برای آنان که نیازمند بودند مفید واقع می شد. گفته می شد که «او از هر کجا که عبور می نمود، تمام بیماران را شفا می داد و بینایی را به نابینایان باز می گرداند».

اما این «ابر انسان» تمدن ساز، نیکوکار و محترم چهره ی دیگری نیز در ذاتش داشت. اگر جانش به خطر می افتاد، همانگونه که در چند مورد اتفاق افتاد، او سلاحی از آتش ملکوت در اختیار داشت:

او در حالیکه با کلامش معجزاتی شگرف می کرد به ناحیه کاناس رسید و در آنجا، نزدیک به روستا کاچا را صدا زد … مردم بر علیه اش شوریدند و او را تهدید به سنگسار نمودند. آنها او را دیدند که زانو زده دستهایش را به آسمان بلند کرد به نحوی که گویی در برابر خطری که در کمینش بود تمنای مدد می نمود. سرخپوستان اظهار می دارند که آنان (مردم روستای کاناس) بی درنگ آتشی در آسمان دیدند که به ظاهر محاصره شان کرده بود. آنان در حالیکه ترس وجودشان را فراگرفته بود به نزد کسی آمدند که قصد کشتنش را داشتند و به او التماس کردند تا آنها را ببخشد … در همان زمان دیدند که آتش به فرمان او فرو نشست، اما سنگها بوسیله آتش تحلیل رفتند به نحوی که بلوکهای بسیار بزرگ را می شد مثل چوب پنبه با دست بلند کرد. سپس آنان نقل می کنند، او محلی که این اتفاق در آنجا رخ داد را ترک گفت، به کنار ساحل آمد و آنجا، ردایش را بر گرفت، و به میان امواج دریا رفت و دیگر هیچ گاه دیده نشد. و همانطور که او می رفت، آنان نام او را ویراکوچا نهادند، که یعنی «حبابهای دریا».

تمامی افسانه ها و اسطوره ها درباره شکل ظاهری و فیزیک ویراکوچا متفق القول و هم رای بوده اند. مورخ قرن شانزدهم اسپانیایی، جووان دبنتازوس، در کتاب خود با نام Suma y Narracion de los Incas اظهار می دارد که بنا به گفته های سرخپوستان، او مردی بوده «ریش دار با قامتی بلند و ملبس به ردای سفیدی که تا پاهایش پایین آمده و در قسمت کمر با کمربند بسته شده بود».

دیگر توصیفاتی که از مردم آندی ساکن در نواحی مختلف و وسیع جمع آوری شده، تماماً همان شخصیت مرموز را شناسایی می کنند. مطابق با یکی از این گفته ها:

مردی ریش دار با قامتی متوسط و جامه ای بلند … از میانسالی گذر کرده، با موهای خاکستری، و خمیده پشت. او با عصا گام بر می داشت و ملت را با عشق خطاب می داد، آنانرا پسران و دختران خود صدا می زد. آنچنانکه از سرزمینها عبور می کرد معجزاتی نیز می نمود. او با یک لمس بیماران را شفا می داد. او به تمام زبانها تکلم می کرد حتی بهتر از مردم خود آن ناحیه. آنها او را ثونوپا یا تارپاکا، ویراکوچا-راپاچا یا پاچاکان می نامیدند…

در یکی از اسطوره ها گفته می شد که ثونوپا-ویراکوچا یک» مرد سفید پوست با قامتی بلند بوده، کسی که سیما و هیکلش احترام و پرستش را بر می انگیخت». در روایتی دیگر او اینگونه توصیف می شود: «مرد سفید پوستی با ظاهری همایونی، چشم آبی، ریش دار، بدون پوششی بر سر که جامه کاسما (Cusma) به تن دارد، لباسی بی آستین که تا زانو پایین آمده است». در توصیفی دیگر، که ظاهراً به اواخر دوران عمر او اشاره دارد، او اینگونه وصف می شود: » مشاوری خردمند در امور دولت» که بصورت «یک پیر مرد ریش دار که ردای بلندی بر تن دارد» به تصویر کشیده می شد.

ماموریت تمدن ساز

بیشتر از هر وصف دیگری، ویراکوچا را به عنوان یک معلم معرفی کرده اند. گفته می شد قبل از آمدن او «انسان در وضعیت هرج و مرج می زیست، بسیاری همچون وحوش برهنه بودند؛ آنان به غیر از غارها هیچ مکانی برای خانه و مسکن خود نداشتند، و از این غارها آنان به سمت سرزمینشان می رفتند تا چیزی برای خوردن بیابند».

ویراکوچا با آغاز دوران طلایی ای که اینک مدتهاست از میان رفته و نسلهای آتی را در نوستالژی (حسرت گذشته) خود باقی گذاشته، مسئول تغییر  نوع زندگی مردم شد. بیش از آن، تمامی اسطوره ها تایید می کنند که او ماموریت تمدن ساز خود را با نهایت شفقت به انجام رساند و تا حد ممکن از استفاده ی از قدرت و زور پرهیز می نمود: تعلیمات با دقت و مثالهای شخصی (خود را نمونه ی دیگران قرار دادن) روشهای اصلی ای بودند که به کمک آنها ویراکوچا مردم را با تکنیکها و دانش لازم برای فرهنگ دار شدن و خلاق بودن تجهیز می نمود. بصورت خاص، او را به عنوان کسی که مهارتهای مختلفی را به پرو آورد به خاطر سپرده اند، مهارتهایی همچون دارو و درمان، متالورژی، کشاورزی، اهلی سازی حیوانات، هنر نوشتن (اینکا ها می گویند که خط توسط ویراکوچا عرضه گردید و بعدها از یاد برده شد)، و فهم پیشرفته ای از اصول مهندسی و معماری.

من همچنان تحت تاثیر کیفیت آثار حجاری شده بر سنگ توسط اینکاها در شهر کازکو بودم. اما، آنچنانکه تحقیقات من در شهر قدیمی ادامه می یافت، از کشف یک موضوع غافلگیر شدم و آن این نکته بود که تمامی آثار حجاری و کار با سنگ که در اینجا به چشم می خورد بدون تردید و با هر درجه ای از یقین باستاشناسانه، به اینکا ها تعلق داشته است. این حقیقت داشته که آنان استاد ساختن اجسام سنگی بوده اند، و بسیاری از آثار باستانی به جا مانده در ناحیه ی کازکو بی چون و چرا کار آنان بوده است. گرچه، به نظر می رسد که بسیاری از سازه های برجسته و چشمگیر که ساخت آن بصورت روتین به اینکا ها ربط داده می شوند، در اصل توسط تمدنی قدیمی تر بنا شده اند؛ شواهد گواهی می دهند که اینکاها بیشتر در نقش بازسازنده ی این آثار ظاهر شده اند تا اینکه خود سازندگان اصلی آن باشند.

حقیقتی مشابه درباره شبکه ی راههایی که مناطق دور امپراطوری اینکاها را بهم ارتباط می داده اند نیز مطرح است. خوانندگان کتاب به یاد می آورند که این راهها به شکل دو خط موازی از شمال تا جنوب کشیده شده بودند و یکی از کنار ساحل و دیگری از دل کوههای آند عبور می نمود. تا قبل از ورود فاتحان اسپانیایی، در کل بیش از 15000 مایل (24140 کیلومتر) از راههای تسطیح شده بصورتی کارآمد و همیشه گی مورد استفاده بوده اند، و من فکر می کردم که اینکاها در اصل مسئول تمامی این امور بوده اند. اما اینک آموخته ام که اینکاها در واقع وارثان این سامانه بوده اند. نقش آنان بازسازی، رسیدگی و یکپارچه سازی شبکه ای بوده است که از قبل در آنجا وجود داشته است. در حقیقت، هیچ متخصصی نمی تواند به درستی از قدمت این شاهراههای حیرت آور سخن به میان آورد یا اینکه بگوید این آثار توسط چه کسانی خلق شده اند، گرچه که هیچ کس به این مهم توجه نمی کند.

با رجوع به رسومات به جا مانده از اینکاها معما عمیقتر می شود جایی که اظهار می دارد نه تنها سیستم راه ها و معماری های پیشرفته «در زمان اینکاها آثاری کهن بوده اند»، بلکه هر دوی آنها «کار مردانی سفید پوست، با موهای طلایی بوده» که هزاران سال قبل از اینکاها در آن سرزمینها می زیستند.

یکی از افسانه ها ویراکوچا را وصف می کند که توسط «پیام آورانی» از دو نوع همراهی می شده است، «سربازان وفادار» (هووامینکا Huaminca) و «یگانه درخشندگان» (هایهوای پانتی Hayhuay-panti). وظیفه آنان رساندن پیام اربابشان به جای تا جای جهان بوده است.

جای دیگر جمله ای می گوید: «کُن تیکی بازگشت … با تعدادی از ملازمانش»؛ » سپس کن تیکی همراهانش را خطاب کرد، که نامشان ویراکوچا بود»؛ «کن تیکی به تمامی ویراکوچا ها به استثنای دو تن فرمان داد تا به شرق بروند…»؛ » آنجا از درون یک دریاچه اربابی با نام کن تیکی ویراکوچا بیرون آمد و تعداد معینی از مردم را نیز با خود آورد…»؛ » سپس آن ویراکوچاها به نقاط مختلفی رفتند که ویراکوچا برای آنان تعیین کرده بود…».

آیا کار دیوها بوده است؟

ارگ کهن ساکسایهیوامان (Sacsayhuaman) دقیقاً در شمال شهر کازکو واقع است. ما حوالی عصر به آنجا رسیدیم زیر آسمانی که تقریباً تمام آن با ابرهای نقره ای تیره شده بود. آنچنانکه من پلکانی را رو به بالا می پیمودم باد سردی در آن ارتفاعات تندرا می وزید، از زیر دروازه ی سنگی ای که برای غولها ساخته شده بود عبور کردم، و در طول یک ردیف از دیوارهای عظیم که بصورت زیگ زاگ بنا شده اند گام زدم.

گردنم را کشیدم و به قطعه گرانیت بزرگی نگریستم که مسیر من از زیر آن می گذشت. قطعه گرانیت با 12 فوت (3.6 متر) ارتفاع، و 7 فوت (2 متر) عرض و وزنی بیش از 100 تن، کاری از انسان بود و نه طبیعت. این سنگ برش خورده و بصورت هارمونی هم سازی از زوایا شکل داده شده بود، به ظاهر آنرا به راحتی دست کاری کرده بودند (گویی که با موم یا بتونه کار می کرده اند) و در کنار قطعات سنگی چند پهلوی مسئله دار دیگری که دیوار را تشکیل می دادند ایستاده بود، برخی از بلوکها بالای این گرانیت قرار گرفته بودند و بعضی هم در زیر آن، برخی هم به پهلوهای آن تکیه داده بودند اما در کل به حد نهایت متعادل شده و به خوبی در مجاورت هم قرار گرفته بودند.

از آنجاکه یکی از این بلوکهای سنگی شگفت آور ارتفاعی برابر 28 فوت (8.5 متر) داشت و وزن آن نیز 361 تن برآورد شده بود (تقریباً برابر با وزن پانصد اتومبیل خانوادگی)، به نظرم رسید که پاره ای از سئوالات بنیادی برای پاسخ شیون سر داده اند.

 

چگونه اینکاها و یا نیاکانشان قادر بوده اند با سنگهایی اینچنین عظیم الجثه کار کنند؟ آنان چگونه توانستند این بلوکهای جسیم سنگی را برش داده و شکل دهند؟ آنان چگونه توانستند این سنگها را ده ها کیلومتر، از مبدا تا مقصد جابجا کنند؟ با چه ابزاری آنان بوسیله ی این سنگها دیوار ساخته اند، بلوکهای جداگانه سنگی را بصورت در هم آمیخته بر روی هم چیده و بر فراز زمین به بالا برده اند با چنین سهولتی که از ظواهر کار نمایان است؟ آنان حتی نمی بایست چرخ را در اختیار داشته باشند، چه رسد به ماشین آلاتی که قادر به حمل و یا شکل دهی تعداد زیادی بلوکهای سنگی 100 تنی ای باشد که هریک فرم هندسی مختص به خود را دارد، و سپس آنها را در یک پازل پیچیده ی سه بعدی جای دهد.

 

 

می دانستم که مورخین اوایل دوران مستعمراتی به مانند من از آنچه می دیدند بهت زده شده بودند. برای مثال، گارسیلاسو دلاوگا ی محترم، که در قرن شانزدهم به اینجا گام نهاد، با حیرت از دژ ساکسایهیوامان سخن به میان می آورد:

برای کسی که اینجا را ندیده است، تناسبات معماری بسیار غیر قابل تصور اند؛ و وقتی کسی به آنها از نزدیک نگاه کرد و همه چیز را به دقت بررسی نمود، سنگها و سازه ها چنان خارق العاده اند که گویی کسی با جادوگری به ساختن این آثار مبادرت نموده است؛ که این می بایست کار دیوها باشد و نه کار انسان. این آثار از چنان سنگهای بزرگی ساخته شده، و آنقدر تعداد آن زیاد است، که هر کسی در لحظه به حیرت می افتد که سرخپوستان چگونه توانسته اند آنها را استخراج کرده و حمل نمایند… و چگونه آنان قادر بودند که این سنگها را تراش داده و هریک را بر روی دیگری با دقت تمام سوار کنند. چرا که آنان آهن و یا فولاد در اختیار نداشتند که با آن بتوانند سنگها را سوراخ کرده، برش داده و سیقلی کنند؛ همچنین آنها گاری یا گاو نر قوی نداشتند که با آن این سنگها را جابجا کنند، و ، در واقع، در سراسر جهان چنین گاری یا گاو نری وجود نداشت که با آن بتوان چنین کار دشواری را انجام داد، این سنگها بس عظیم بوده اند و راههای کوهستانی ای که می بایست سنگها را از آن عبور می دادند بس صعب العبور…

گارسیلاسو همچنین نکته ی جالب توجه دیگری را نیز گزارش می دهد. در ژورنالی به نام Royal Commentaries of the Incas او ماجرایی را از دوران تاریخ قدیم اینکاها نقل می کند که چگونه یکی از شاهان اینکا تلاش کرد تا از موفقیتهای نیاکانش تقلید کند، از آنان که ساکسایهیوامان را بنا کرده بودند. تلاش وی فقط شامل حمل یک قطعه سنگ عظیم از کیلومترها دورتر و افزودن آن به یک دژ موجود در آنجا بود: «این سنگ عظیم در طول کوهستان توسط 20000 سرخپوست کشیده می شد، از دره و بلندی ها عبور می کرد… تا اینکه در یک نقطه ی مشخص، در یک سراشیبی تند سنگ بزرگ از دستان آنان رها شد و درجا بیش از 3000 نفر را به کشتن داد. در تمام تواریخی که من مطالعه کردم، این تنها گزارشی است که اشاره دارد به اینکه اینکاها چیزی را با سنگهای عظیمی همچون سنگهای بکار رفته در ساکسایهیوامان ساخته و یا خواسته اند که بسازند. گزارش مطرح می کند که آنان تجربه کافی از تکنیکهای لازم را در اختیار نداشتند و اقدامشان در نهایت ختم به فاجعه شد.

البته، این موضوع به خودی خود چیزی را ثابت نمی کند. اما داستان نقل شده از گارسیلاسو شک مرا درباره دژهای عظیمی که بر فراز سر من بالا رفته بودند تشدید نمود. همانطور که به دژها می نگریستم بیشتر احساس می کردم که در واقع این آثار قبل از عصر اینکاها و توسط نژادی بسیار کهن و البته از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته بنا شده اند.

برای چندمین بار به یاد آوردم که باستانشناسان چقدر تعیین عمر آثار مهندسی مانند راه ها و دیوارهای ساخته شده از سنگ را دشوار یافته اند چراکه هیچ ترکیب اورگانیکی در آنها یافت نمی شوند. در چنین شرایطی تعیین عمر به روش رادیو کربن و یا نورتابی حرارتی (Thermo-Luminescence) نیز بی فایده است.

و در زمانیکه آزمونهای جدیدی مانند Chlorine-36 Rock-Exposure برای تعیین عمر برخی از آثار در حال شکل گیری هستند، هنوز نمی توان از قدمت آثار با خبر شد. در این شرایط «متخصصین تاریخ دان» همچنان به گمانه زنی بر سر آنچه غیر عینی است می پردازند. از آنجاکه می دانستیم اینکا ها بسیار زیاد از ساکسایهیوامان بهره می جستند این حدس نیز زده شده است که خود آنان این اثر را بنا کرده اند. اما بین این دو گزاره نمی توان رابطه ای ضروری یا بدیهی یافت. اینکاها این آثار را همینطور که هست یافته و به آنجا نقل مکان کرده اند.

اگر این چنین بوده، پس سازندگان اصلی چه کسانی بوده اند؟

اسطوره های کهن می گویند ویراکوچا های ریش دار سفید پوست غریبه، «یگانه درخشندگان»، «سربازان وفادار» سازندگان این آثار بوده اند.

همچنانکه به سفرمان ادامه می دادیم من مطالعه ی برخی از اسناد متعلق به ماجراجویان و قوم شناسان قرن شانزده و هفده اسپانیایی را ادامه دادم، کسانی که با وسواس و وفاداری کامل به ثبت آداب و رسوم کهن سرخپوستان پرویی مبادرت ورزیدند. آنچه بویژه درباره این رسومات قابل توجه بود تکرار موکد این نکته بود که آمدن ویراکوچاها با سیل عظیم و ویرانگری که زمین را به گرفتاری کشاند و بخش بزرگی از بشریت را نابود کرد، همراه و همزمان بوده است.

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 5

قسمت 5

رد پای اینکاها تا گذشته    

هیچ مصنوع ساخت انسان یا بنای یادبودی، هیچ شهر یا معبدی تاب و توان گذر زمان را بیشتر از مرتجع ترین آداب و رسوم بشری ندارند. خواه این آیین و رسوم در متون اهرام مصر نقل شده باشد خواه در کتاب مقدس عبریان یا در ودا های هندیان به هر حال این رسومات، زوال ناپذیرترین خلقت انسان بوده اند: رسومات، آیینها و ادیان به مانند مرکبی برای دانش بوده اند که طی اعصار گوناگون آنرا نسل به نسل منتقل کرده اند.

اینکاها آخرین قیم های میراث کهن مذهبی پرو بوده اند، مردمی که باورهای بت پرستانه شان ریشه کن شد و گنیجنه هایشان به دنبال تهاجم سی ساله ی فاتحان اسپانیایی در سال 1532 به تاراج رفت. گرچه، تعدادی از مسافران اولیه ی اسپانیایی به موقع اقدام به تلاشی خالصانه نمودند و آداب و رسوم اینکا ها را قبل از اینکه به کلی فراموش شوند مستند کردند.

اما در آنزمان توجه اندکی صرف شد، برخی از این رسومات مستقیماً از تمدنی بزرگ سخن به میان می آورند که باور شده است در هزاران سال قبل در پرو می زیسته اند. حافظه های قدرتمندی که توانسته اند این تمدن را طی اعصار مختلف حفظ کنند، نقل می نمایند که این تمدن بدست ویراکوچاها پایه گذاری شده است، همان موجودات مرموزی که ساخت خطوط نازکا را به ایشان ربط می دهند.  

«حبابهای دریا»   

وقتیکه فاتحان اسپانیایی به این ناحیه رسیدند، امپراطوری اینکاها در طول ساحل دریای آرام و ارتفاعات آند در آمریکای جنوبی گسترده بود، از مرزهای شمالی اکوادور شروع می شد و از تمامی پرو عبور می نمود و در جنوبی ترین نقطه یعنی حاشیه رودخانه مایولی در مرکز شیلی خاتمه می یافت. ارتباط بخشهای مختلف این امپراطوری وسیع به وسیله سامانه ای از راههای پیچیده میسر می گشت: برای مثال، دو مسیر موازی شمال به جنوب وجود داشت که یکی از آنها با طولی برابر با 3600 کیلومتر از حاشیه سواحل دریای آرام و دیگری با همین مسافت از دل کوه های آند گذر می کردند. هر دوی این شاهراهها مفروش بوده و با تعداد زیادی راههای ارتباطی به یکدیگر متصل می شدند. بعلاوه، این راهها بازه ی شگفت انگیزی از شاخص های طراحی و مهندسی را به نمایش می گذاشتند مانند پلهای معلق و تونلهایی که در دل کوههای صخره ای ایجاد شده بودند. به وضوح این آثار محصول جامعه ای توسعه یافته، منظم و با انگیزه بوده است. به نحو طعنه آمیزی، خود اینکا ها نقش موثری در راستای سقوطشان ایفا کردند: قوای اسپانیایی ها به رهبری فرانسیسکو پیزارو از آنان بهره بردند تا بتوانند هرچه سریعتر به پیشروی بی رحمانه شان به قلب سرزمینهای اینکاها ادامه دهند.

پایتخت امپراطوری اینکاها شهر کازکو (Cuzco) بود، نامی که به زبان بومی کوئچویا (Quechua) به معنی «وسط زمین» بوده است. بر اساس افسانه ها این شهر به دست دو فرزند خورشید یعنی مانکو کاپاک (Manco Capac) و ماما اوکلو (Mama Occlo) بنا گردیده بود. گرچه اینکاها خورشیدخدای را با نام اینتی (Inti) می پرستیدند، ولی رب النوع دیگری را نیز در جایگاه مقدس تراز همگان می ستودند. این رب النوع ویراکوچا بود، کسی که «ساخت خطوط نازکا» را به همنامانش ربط می دهند و کسی که معنی نامش «حبابهای دریا» (Foam of the Sea) است.

شکی نیست که این فقط یک تصادف است که آفرودیت الهه یونانی نیز از حبابهای دریا زاده شده است، و به همین دلیل این نام را دریافت کرده است چراکه او از » حبابهای (Foam=Aphros) دریا شکل گرفته و خلق شده است». درکنار این باید یادآور شوم که مردم آند همواره و با قطعیت ویراکوچا را به شکل مذکر تصویر کرده اند. درباره او به یقین تا همین اندازه می دانیم. اما هیچ تاریخ دانی قادر نیست بگوید که قبل از ورود اسپانیایی ها و خاتمه یافتن تمدن اینکا، فرهنگ متصل به این رب النوع تا چه اندازه کهن بوده است. این بدان دلیل است که آیین ویراکوچا از گذشته های دور همواره در آن امپراطوری جاری و ساری بوده است؛ درواقع، مدت طولانی ای قبل از اینکه اینکاها ویراکوچا را با جهان بینی شان همراه سازند و برایش معبدی جذاب در کازکو بنا کنند، شواهدی وجود دارند که نشان می دهند خدای معظم ویراکوچا بوسیله تمامی تمدنهایی که در طول تاریخ در پرو می زیسته اند مورد پرستش واقع می شده است.

ارگ ویراکوچا   

چند روزی پس ز آنکه نازکا را ترک کردیم، من و سانتا وارد شهر کازکو شدیم و فوراً مسیر رسیدن به کوریکانچا (Coricancha) را پیش گرفتیم، معبد عظیمی که وقف ویراکوچا شده و در دوران قبل از کلمبیاییها بنا گردیده است. البته معبد کوریکانچا از بین رفته بود. یا برای اینکه واضح تر گفته باشم، این معبد آنچنان هم نابود نشده بود بلکه زیر لایه هایی از آثار معماری جدیدتر مدفون شده بود. اسپانیایی ها فونداسیون فوق العاده ی ساخت اینکا ها به انضمام بخشهای تحتانی دیوارهای ستبر و افسانه ای معبد را نگاه داشتند و سپس بر روی آن ارگ مستعمراتی بلند و بالای خود را ساختند.

در حالیکه به سمت ورودی این ارگ گام برمی داشتم، به یاد آوردم معبد اینکاها که زمانی در اینجا ایستاده بود با 700 ورقه ی طلا (هریک به وزن 2 کیلوگرم) پوشانده شده بود و حیاط جادار و وسیع معبد نیز شامل مزرعه ای می شد که به جای گیاه ذرت از نمونه های ساخته شده از طلای این گیاه پوشیده بود. من نمی توانستم کاری برای آثار از بین رفته انجام دهم اما به یاد آوردم که گفته می شد معبد سلیمان در اورشلیم نیز با ورقه های زرین و مزرعه ای متشکل از درختهای ساخته شده از طلا تزیین شده بود.

زمین لرزه های سالهای 1650 و دوباره 1950 در مقیاسی بزرگ ارگ اسپانیایی سانتو دومینگو که بر روی معبد ویراکوچا بنا شده بود را به ویرانی کشاندند، به نحوی که در هردو زمان ارگ نیاز به بازسازی داشت. به لطف طراحی متمایز با استفاده از سیستم برازنده و کارآمدی که سنگهای چند پهلو را در کنار یکدیگر قفل می کرده است، فونداسیون و دیوارهای ساخت اینکاها از دست این بلایای طبیعی بصورت بکر نجات یافتند.

 

 

 

نمای کلی از ارگ اسپانیایی سانتو دومینگو/معبد اینکایی کوریکانچا

 

به غیر از سکوی سنگی خاکستری رنگی که به شکل یک هشت ضلعی در مرکز حیاط مستطیلی شکل معبد قرار دارد که زمانی با 55 کیلوگرم طلا پوشیده شده بود، این سنگهای چند پهلوی دیوارها و طرح کلی زیربنای معبد تنها چیزهایی هستند که از سازه ی اصلی باقی مانده اند. در هرسوی حیاط اتاقکهایی قرار داشتند که متعلق به معبد اینکاها بوده اند، با مشخصه های معماری ناب مانند دیوارهایی که به سمت بالا کشیده شده اند و طاقچه هایی که به زیبایی از دل یک قطعه سنگ گرانیت یکپارچه تراشیده و کنده کاری شده اند.

ما شروع به گام زدن در کوچه های باریک و سنگفرش شده ی کازکو کردیم. وقتی به اطراف با دقت نظر کردم، متوجه شدم که این فقط ارگ اسپانیایی ها نیست که خود را بر بالای یک فرهنگ کهنتر تحمیل نموده است: کل شهر کمی دو شخصیتی (شیزوفرنیک) به نظر می رسید. خانه های مستعمراتی جادار و بالکن دار با سایه رنگهای خفیف و قلعه هایی که بالای سر من قد برافراشته اند و تقریباً تمامی بناهای ساخته شده در کازکو بر روی فونداسیونهای اینکاها و یا دیوارهایی ساخته شده از قطعات سنگی چند پهلو شبیه به آنچه در کوریکانچا استفاده شده است، بنا گردیده اند. در یکی از کوچه ها که به نام هاتونرومیوک (Hatunrumiyoc) شناخته می شود، ایستادم و شروع کردم به بررسی معمای سردرگم و بغرنج دیواری که از تعداد بیشماری بلوکهای سنگی ساخته شده بود و همگی به خوبی در کنار هم محکم شده بودند، هر یک اندازه و شکلی مجزا از دیگری داشت و در ردیفهای حیرت آوری از زوایا در کنار یکدیگر قفل شده بودند.  

      

 

نمایی از کوچه هاتونرومیوک (Hatunrumiyoc)، کازکو

 

تراش دادن تک تک بلوکهای سنگی، و چیدمانشان در قالب یک سازه ی پیچیده فقط می تواند توسط استاد صنعتهایی میسر شود که از مهارت بسیار بالایی برخوردار بوده و قرنها تجربه ی معماری را به خود یدک می کشند. من بر روی یکی از سنگها 12 زاویه و پهلو شمردم آنهم در یک سطح، و من حتی نتوانستم یک ورق کاغذ را به شیار مابین این بلوک با بلوکهای دیگر فرو برم چراکه اتصالات به خوبی به هم فشرده شده و هیچ فضای خالی ای مابین سنگها باقی نمانده است.

غریبه ی ریش دار  

به نظر می رسد که در اوایل قرن شانزدهم، قبل از اینکه اسپانیایی ها با حرارت هرچه تمامتر اقدام به نابودی تمدن پرو کنند، یک بت متعلق به ویراکوچا در قدس الاقداس (مقدس ترین مکان هر مکان مقدس) کوریکانچا افراشته شده بود. بنا به متن معاصر آن دوران، Relacion anonyma de los costumbres antiguos de los naturales del Piru، این بت به شکل مجمسمه ای مرمرین از یک خدا تراشیده شده بود – مجسمه ای که به واسطه ی شکل موها، رنگ چهره، ریخت و ترکیب سیما، جامه و صندلهایش دقیقاً به مانند نقاشی است که از بارتولومیو قدیس (Saint Battholomew) به جا مانده است. توصیفات دیگری که از ویراکوچا باقی مانده است ظاهر او را شبیه به توماس قدیس (Saint Thomas) شرح می دهند. من چندین نمونه از کتب خطی نقاشی شده ی کلیسایی را بررسی کردم که در آنها تصویر این دو قدیس نگارگری شده بود؛ هردوی آنها بصورت روتین لاغر، سفید پوست و ریش دار، میانسال، با صندلهایی بر پا و جامه ای بلند و سفید بر تن به تصویر درآمده بودند. همانطور که در ادامه خواهیم دید، اسناد تایید می کنند که این دقیقاً همان شکل ظاهری است که پرستندگان ویراکوچا برای او قائل بودند. بنابراین، او هر که بوده است نمی توانسته یک سرخپوست آمریکایی بوده باشد: آنان مردمی تیره پوست با ریشهایی بسیار کم پشت بر چهره بوده اند. ریش بلند ویراکوچا و رخسار رنگ پریده اش او را بیشتر شبیه به هندواروپاییان سفید پوست تصویر می کند.

در گذشته، در قرن شانزدهم، اینکاها نیز تصوری مشابه از ویراکوچا در ذهن داشتند. در حقیقت اساطیر و باورهای مذهبی باعث شد که اینکاها از بابت شکل ظاهری ویراکوچا مطمئن باشند، امری که موجب گشت تا آنها اسپانیایی های سفید پوست ریش داری که در سواحل سرزمینهایشان پدیدار شدند را با ویراکوچا و نیمه خدایان همراهش اشتباه گیرند، رخدادی که از زمانهای بسیار دور نسبت به آن بشارت داده شده بود چراکه در تمام آیینهای مرتبط، ویراکوچا وعده ی بازگشت داده بود. این تصادف خوش یمن به پیزارو و همراهان فاتحش امکان داد تا استراتژی فریبنده ای بکار گرفته و به لبه های روانشناختی اینکا ها نفوذ کنند و بدین ترتیب در جنگی که پیش رو بود بر شمار بیشتر نفرات آنان قلبه نمایند.

مدل نمونه ای که شکل ویراکوچا از روی آن کپی برداری شده بود، توسط چه کسانی به اینکا و اجدادشان منتقل گشته بود؟   

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 4

بخش دوم

حبابهای دریا

پرو و بولیوی

قسمت 4

پرواز کرکس

من در جنوب پرو هستم و مشغول پرواز بر فراز خطوط نازکا (Nazca Lines).

زیر پای من، پس از وال و میمون، مرغ مگس خوار وارد شعاع دید می شود، بالهایش را می گسترد و در اهتزاز باقی می ماند، در حالیکه نوک خود را به سوی یک گل خیالی اشاره می برد. سپس ما به سمت راست پیچیدیم و وقتی که از فراز بزرگراه متروک و غم بار پان آمریکن عبور می کردیم دیدم که سایه ی کوچک هواپیمایمان ما را تعقیب می کرد، و بدنبال آن یک گذرگاه ما را به سمت «آلکاتراز» گردن ماری هدایت نمود: یک حواصیل 900 فوتی (275 متری) که در ذهن یک استاد هندسه نقش بسته است. ما دوری زدیم و مجدداً از روی بزرگراه گذشتیم، از روی آرایشی شگفت انگیز از شکل ماهی و مثلثهایی که اطراف یک پلیکان چیده شده بودند عبور کردیم، با گردش به چپ به ناگاه خود را بر فراز تصویری عرشی از یک کرکس با پرهایی گسترده شده به نشان پرواز یافتیم.

 

همینکه خواستم نفس خود را تازه کنم، کرکسی دیگر از ناکجا پدید آمد و گویی که می خواست به ما برخورد کند، اینبار کرکسی واقعی، مغرور به مانند فرشته ای فروافتاده که اینک راه بهشت را پیش گرفته است. خلبان من با هیجان تلاش کرد تا آن کرکس را تعقیب کند. برای یک لحظه من بارقه ی چشمانی روشن و خونسرد را دیدم که بر ما سنگینی می کرد و ما را مشتاق و خواهان یافته بود. سپس به مانند وهمی وام گرفته از اساطیر کهن، آن موجود مغرور بی اعتنا به ما روبه خورشید کرد و ما را در هواپیمای سسنای تک موتوره مان در ارتفاع پایین تنها گذاشت.

اینک زیر پای ما یک جفت خط موازی به طول تقریبی 2 مایل قرار داشت و مستقیماً به سمت نقطه ای محو شونده در افق اشاره می نمود. دورتر در سمت راستمان، یک دسته از شکلهای انتزاعی با مقیاسی بسیار عظیم چیده شده بود – و با دقت فراوان به اجرا درآمده بودند – که به نظر غیر قابل باور می آمد که این آثار مخلوق دست انسان بوده باشند.

چیستان خطوط نازکا

فلات نازکا در جنوب پرو مکانی متروک و حزین، پژمرده و نامهربان، سترون و بیسود است. جمعیت انسانی هیچگاه در این مکان تجمیع نیافته است، و در آینده نیز چنین نخواهد شد: به نظر می رسد که سطح کره ماه به سختی می تواند از فلات نازکا بدتر باشد.

گرچه اگر برحسب اتفاق شما هنرمندی باشید با طرحهایی بزرگ، این دشتهای مرتفع و وحشتناک به مانند پارچه ی کرباسی کارآمد جلوه می کنند، با مساحتی برابر با 200 مایل مربع متشکل از زمینهای هموار دست نخورده و شما اطمینان خواهید داشت که شاهکار هنری تان بوسیله ی سرمای بیابان از بین نرفته و یا ماسه های روان روی آنرا نخواهند پوشاند.

این حقیقت است که در اینجا بادهای مرتفع می وزند، اما به یمن یک تصادف فیزیکی از شدت این بادها در سطح زمین آن ناحیه کاسته می شود: سنگلاخهایی که در سرتاسر دشت گسترده اند گرمای خورشید را جذب و در خود نگاه می دارند، که نتیجتاً باعث می گردد تا جریانی از هوای گرم از سطح زمین رو به بالا در حرکت باشد. بعلاوه، خاک این ناحیه حاوی گچ می باشد که سنگهای کوچک را بر بستر دشت می چسباند و  از تاثیر ناشی از شبنم صبحگاهی این چسبندگی خاک هر روز تازه می شود. وقتیکه این اشکال در اینجا کشیده شده اند، قرار بر این بوده که برای همیشه باقی بمانند. در این مکان به سختی باران می بارد؛ در واقع، با بارش های اندک و پراکنده ای که هر ده سال در اینجا رخ می دهد می توان گفت که صحرای نازکا یکی از خشکترین نقاط زمین به شمار می رود.

ازینرو، اگر شما هنرمند بوده و موضوعی مهم و بزرگ برای بازگو کردن داشته باشید، و اگر مایل باشید که اثرتان برای ابد قابل رویت باشد، این فلات غریب و تنها می تواند پاسخی باشد به دعا های شما.

کارشناسان بر سر تعیین قدمت خطوط نازکا اظهاراتی داشته اند که بر مبنای باقیمانده های سفالینی که در دل برخی از خطوط دفن شده بودند و یا به کمک نتیجه رادیوکربن از بازمانده های اورگانیکی که در آنجا یافت شده بود، محاسبه شده اند. تواریخ بدست آمده بازه ای از زمان را شامل می شد که از 350 قبل از میلاد آغاز و تا 600 میلادی ادامه می یافت. حقیقت اینست که این شواهد نمی توانند تاریخ دقیق ترسیم خطوط را تعیین نمایند، چراکه این خطوط از سنگ ساخته شده اند و سنگ را نمی توان تعیین عمر نمود. آنچه که با اطمینان می توانیم بیان کنیم اینست که این خطوط حداقل به 1400 سال قبل باز می گردند، اما بصورت نظری این امکان وجود دارد که خطوط به مراتب قدیمی تر از این تاریخ باشند – چراکه به سادگی می توان فرض کرد که اشیاء پیدا شده در اطراف خطوط نازکا توسط مردمانی متاخر به آنجا برده شده اند.

 

 

نقشه ای از نگاره های عمده در فلات نازکا

اغلب طراحی ها در منطقه ای کاملاً تفکیک شده در حد فاصل «ریو اینجنیو» از شمال و «ریو نازکا» در جنوب گسترده شده اند که به مانند یک پارچه کرباس مستطیلی شکل ساخته شده از صحرای خاکی رنگ به چشم می آید در حالیکه بزرگراه 46 کیلومتری پان آمریکن این دشت را بصورت مورب از بالا-وسط تا پایین –راست قطع نموده است. در این مکان، گویی صدها نگاره بصورت تصادفی (رندوم) پخش شده اند. برخی از نگاره ها حیوانات و پرندگان (مجموعاً هجده گونه ی مختلف از پرندگان) را نمایش می دهند. اما کمی دورتر نگاره ها به اشکال منظم هندسی بدل گشته اند مانند ذوزنقه، مستطیل، مثلث و خطوط راست. وقتی که از بالا به این خطوط راست نگاه شود، به چشم مدرن ما به مانند مسیرهایی در هم آمیخته جلوه می کنند، گویی یک مهندس شهرسازی که مجنون انجام کارهای بزرگ است اجازه یافته تا رویاهای پر زرق و برق خود از طرح یک فرودگاه را به اجرا گذارد.

وقتیکه می دانیم انسان تا قبل از آغاز قرن بیستم قادر به پرواز نبوده است بنابراین چندان هم جایی برای غافلگیری وجود ندارد که برخی از ناظران خطوط نازکا را بعنوان باند فرود سفینه های فرازمینیان شناسایی نموده باشند. این اندیشه ای اغوا کننده است اما به نظر من دشتهای نازکا جای مناسبی برای یافتن شواهدی از حضور فرازمینیان به حساب نمی آید. برای مثال، این دشوار است که بفهمیم چرا فرازمینیان پیشرفته ای که قادرند صدها سال سفرهای بین کهکشانی را انجام دهند، کلاً نیاز به باند فرود دارند. یقیناً آنان استاد فنونی هستند که به کمک آن بشقاب پرنده هایشان را بصورت عمودی فرود بیاورند.

وانگهی، جای پرسش نیست که خطوط نازکا هیچگاه بعنوان باند فرود – خواه برای بشقاب پرنده ها و یا برای هر شئی پرنده ی دیگری- مورد استفاده قرار نگرفته است ولو اینکه از بالا اینچنین به چشم می آید. چنانچه از سطح زمین به این خطوط نگاه شود مشخص می گردد که این خطوط خراشهایی بر سطح زمین اند که با تراشیدن هزاران تن از سنگریزه های سیاه آتشفشانی و نمودار کردن زیر بستر رنگ پریده ی متشکل از خاک زرد و گِلِ دشت نازکا، به وجود آمده اند. هیچیک از این نگاره های تراشیده شده عمقی بیشتر از چند سانتیمتر نداشته و تمامی این اشکال برای تحمل وزن سنگین چرخهای یک وسیله ی پرنده بسیار نرم و شکننده می باشند. ماریا رایشه ریاضی دان آلمانی که حدود نیم قرن از وقت خود را وقف مطالعه بر روی خطوط کرده بود، تنها فرد منطقی ای بود که با طرح یک جمله نظریه حضور فرازمینیان در این منطقه را رد نمود: «من می ترسم که موجودات فضایی در اینجا گیر کنند».

چنانچه این خطوط باند فرود ارابه های خدایان فرازمینی نبوده اند پس به چه منظور خلق شده اند؟ حقیقت اینست که هیچ کس از هدف خلق این آثار خبر ندارد همانطور که از عمر آن نیز بی اطلاعیم؛ این یک راز واقعی از دوران گذشته است. هرچه از نزدیکتر به آن نگاه می کنیم بیشتر ما را در سردرگمی خود تنها می گذارد.

برای مثال، این واضح است که نگاره های حیوانات و پرندگان قبل از خطوط هندسی (باند مانند) به وجود آمده اند زیرا برخی از اشکال هندسی مانند ذوزنقه ها، مثلث ها و خطوط راست این نگاره های پیچیده تر را به دو نیم تقسیم کرده و یا در بعضی موارد قسمتی از اشکال حیوانات را محو نموده است. این نتیجه ای بدیهی بدست می دهد و آن اینکه آثار هنری دشت نازکا آنچنانکه ما امروز می بینیم طی دو مرحله تولید شده اند. بیش از آن می توان استنتاج نمود که مرحله ی اول تولید این آثار از سطحی پیشرفته تر برخوردار بوده گرچه که این امر با قوانین فنی پیشرفت و توسعه در تضاد است (چراکه اول می بایست آثار ساده تر خلق شوند و پس از آن اشکال پیچیده تر به وجود آیند اما اینجا کاملاً برعکس بوده است). اجرای نگاره های این خدایان مجسم به شکل جانوران بر روی زمین نیاز به مهارت و فن آوری بالایی نسبت به رسم خطوط راست دارند. اما هنرمندان اولیه و هنرمندان متاخر چه مقدار با یکدیگر فاصله ی زمانی داشته اند؟

محققین خود را به دام این پرسش نمی اندازند. به جای آن تلاش می کنند که هر دو فرهنگ را با یکدیگر ادغام کرده و آنرا «نازکاها» خطاب کنند و آنان را به عنوان مردم قبیله ای بدوی نشان دهند که تکنیکهای پیچیده غیر قابل توضیحی را برای اظهار ایده های هنریشان ابداع نمودند، و سپس صدها سال قبل از اینکه وارثان شناخته شده شان یعنی اینکاها پا به عرصه بگذارند، از صحنه تاریخ پرو ناپدید شدند.

این اقوام بدوی نازکا تا چه اندازه پیچیده بوده اند؟ آنان می بایست به چه نوعی از دانش دست یافته باشند تا قادرشوند اینگونه امضای غول آسای خود را بر پهنه ی این فلات حک نمایند. برای شروع، به نظر دکتر فیلیس پیتلوگا از افلاک نمای Adler در شیکاگو رجوع می کنیم که می گوید: به ظاهر آنان ستاره شناسان رصدگر بسیار ماهری بوده اند. پس از آنکه خانم پیتلوگا درمورد تطبیق مکان ستاره گان با موقعیت اشکال موجود در دشت نازکا مطالعات فشرده ای را با کامپیوتر انجام داد نتیجه گرفت که نگاره معروف عنکبوت به عنوان نموداری زمینی از منظومه غول پیکر اوریون (شکارچی) به تصویر کشیده شده است، و آن خطوط راست تیر مانندِ مرتبط به نگاره عنکبوت به نظر می رسد که به منظور ردگیری انحرافات سه ستاره ی کمربند اوریون (Orion Belt) در طی اعصار گوناگون ترسیم شده اند.

نکته ی متمایز و شاخص در کشف دکتر پیتلوگا در ادامه مشهودتر خواهد شد. در همین اثنا، اجازه دهید ذکر کنم که عنکبوت عظیم نازکا با دقت تمام، گونه ای از عنکبوتهای شناخته شده را به تصویر کشیده است: Ricinulei . این یکی از نادرترین گونه های عنکبوت در دنیا به شمار می رود، آنقدر نایاب که فقط آنرا می توان در نقاط غیرقابل دسترس و بسیار دور جنگلهای بارانی آمازون یافت. چگونه هنرمندان نازکای به ظاهر بدوی توانسته اند به جایی دور از موطنشان سفر کنند، از موانع صعب العبور کوه های آند بگذرند تا در نهایت به نمونه ای از این عنکبوتها دست یابند؟ بعلاوه، چرا آنان خواسته اند که چنین کارهایی بکنند و آنان چگونه توانستند با دقت فراوان جزییاتی از آناتومی بدن عنکبوت ریسینولی را به تصویر بکشند که فقط زیر میکروسکوپ قابل رویت است، مثلاً آلت تناسلی این حیوان که در انتهای پای راستش قرار دارد؟

 

چنین رازهایی در نازکا چند برابر می شوند و هیچیک از نگاره ها، شاید به جز تصویر کرکس، به نظر نمی رسند که متعلق به جانورانی باشند که در این ناحیه ساکنند. مانند عنکبوت آمازونی، وال و میمون هم قطعاً در این نواحی خشک نمی زیسته اند. نگاره ای از یک انسان کنجکاو در آنجا به چشم می خورد که دست راست خود را به نشانه سلام و تهنیت بالا برده است، چکمه هایی سنگین بر پا دارد و با چشمانی باز مانند جغد به جلو می نگرد. به نظر نمی رسد که این انسان به هیچ دوران و یا فرهنگ شناخته شده ای تعلق داشته باشد. و دیگر تصاویری که از انسان نماها در آنجا حک شده است نیز به همین اندازه عجیب و غریب هستند: سر آنان در هاله ای از نور احاطه شده است و آنان به واقع به ملاقات کنندگانی از سیارات دیگر شبیه اند. اندازه های کلی این نقوش نیز به همان اندازه قابل توجه و غیر مانوس اند. مرغ مگسخوار 165 فوت (50 متر) و عنکبوت 150 فوت (45 متر) درازا دارند، همچنین طول کرکس همانند پلیکان از نوک تا انتهای پرهای دمش 400 فوت (122 متر) می باشد، و مارمولکی که دمش بوسیله بزرگراه پان آمریکن به دو نیم تقسیم شده است طولی برابر با 617 فوت (188 متر) دارد. تقریباً تمامی این تصاویر از مقیاسی کلان برخوردارند و همگی به یک روش ترسیم شده اند: این تصاویر از امتداد یک خط منفرد و به هم پیوسته تشکیل شده اند گویی که قلم در ابتدای خطوط به زمین گذاشته شده و در پایان طرح از زمین برداشته شده است.

 

 

توجه به ظرایف و دقایق را می توان در ترسیم اشکال هندسی نیز یافت. برخی از این اشکال هندسی به فرم خطوط مستقیمی ترسیم شده اند که بیش از 5 مایل طول دارند، مانند راه های رومی در دل دشت رژه می روند، به بستر خشک شده ی رودخانه وارد می شوند، بر موانع و برجستگی های صخره ای فائق می آیند، بدون اینکه در مسیر خود کوچکترین انحرافی داشته باشند.

با اتکا به اصطلاحات سنتی برگرفته شده ازعقل سلیم و قضاوت عام، سخت می توان این دقتها را در اشکال نازکا توضیح داد، اما توضیح آن غیر ممکن نیست. اما آنچه بیشتر ما را در سردرگمی قرار می دهد نگاره های جانورسانانی است که در آنجا ترسیم شده اند. این تصاویر چگونه می توانستند خلق شوند وقتی که خالقان آنها بدون داشتن وسیله ای برای پرواز، امکان چک کردن روند کار را از منظری مناسب (در ارتفاع) نداشته اند؟ هیچیک از این طرحها آنقدر کوچک نیستند که از روی زمین قابل رویت باشند، در حالیکه از زمین، این تصاویر به مانند یک سری رد بدون شکل از تایر خودرو که از پهنه ی دشت عبور کرده است جلوه می کنند. این نقوش وقتی چهره ی واقعی خود را برملا می سازند که از فاصله چندصد متری از سطح زمین دیده شوند. در آن ناحیه هیچ ارتفاعی یافت نمی شود که بتواند این منظر مناسب را فراهم سازد.

رسامان خطوط، نقشه کشها

من بر فراز خطوط نازکا پرواز می کنم و برای یافتن توضیحی منطقی برای تمام این آثار در تلاشم.

خلبان من رادولفو آریاس، بازنشسته ی نیروی هوایی پرو است. پس از سالها کار با جتهای جنگنده او هواپیمای سسنای کوچکش را به حد کافی آرام و بدون هیجان یافت پس از آن به عنوان تاکسی بالدار استفاده نمود. به مجرد اینکه مجدداً بر فراز تصاویر نازکا قرار گرفتیم پنجره ای را گشودیم تا همسرم سانتا بتواند دوربینش را بصورت عمودی قرار داده از حجاریهای دلفریب عکاسی نماید. اینک ما به تجربه ی دیدن این مناظر از ارتفاعات مختلف پرداختیم. در ارتفاع 200-300 متری به نظر می رسید که ریسینولی، عنکبوت آمازونی، درحال شکار کردن است و گویی که ما را در آرواره هایش گیر انداخته است. در ارتفاع 500 فوتی (152 متری) می توانیم چندین نگاره را در یک لحظه مرور کنیم: یک سگ، یک درخت، یک جفت دست عجیب، کرکس، و برخی از ذوزنقه ها و مثلث ها. وقتی که به ارتفاع 1500 فوتی (457 متری) اوج گرفتیم، نگاره های جانورسانان که تا آنموقع بر تمام دشت مسلط بودند، بصورت واحدهای کوچک که در سرتاسر آن نواحی گسترده شده اند به چشم می آمدند که بوسیله ی اشکال هندسی بسیار بزرگ و حیرت آوری احاطه شده اند. این اشکال هندسی اینک کمتر به باند پرواز شبیه و بیشتر به مانند گذرگاههایی بودند که توسط غولها ساخته شده اند- گذرگاههایی که بصورت متقاطع سطح فلات را در می نوردند و متشکلند از مجموعه ی شگفت انگیزی از شکلها، زوایا و اندازه های گوناگون.

به موازات اینکه ما از زمین دورتر می شدیم و همانطور که منظر دیدمان روی خطوط نازکا به مانند چشمان عقاب عریض تر و عمیق تر می شد، من درگیر این موضوع شدم که شاید در آخر هیچ روش مشخصی یافت نشود که بتواند این خطوط مورب و خراشهای روی زمین را به درستی توضیح دهد. من به یاد نقطه نظری از خانم ماریا رایشه افتادم، ریاضی دانی که از سال 1946 به منظور مطالعه خطوط نازکا در آنجا زیسته بود. از منظر وی :

رسمهای هندسی احساس یک متن مقدس رمزگذاری شده را منتقل می سازد بصورتی که گویی کلمات با حروفی بسیار بزرگ نوشته شده باشند. آنجا ترکیبی از خطوط وجود دارد که بصورت گروهی از سایزهای مختلف به نمایش درآمده اند درکنار اشکالی مشابه. تمام طراحی ها از تعداد مشخصی عناصر پایه ای ترکیب و تشکیل شده اند…

آنچنانکه سسنا اوج می گرفت و در دل ابرهای آسمان پنهان می شد، من نیز به یاد می آوردم این یک تصادف نبوده که خطوط نازکا در قرن بیستم بصورت صحیح شناسایی شد چراکه عصر پرواز از این قرن آغاز گردید. در اواخر قرن شانزدهم یک قاضی به نام لوئیز دمونزون اولین مسافر اسپانیایی ای بود که با خود گزارش عینی درباره این «علامتهای عجیب بر سطح دشت» را به سوغات آورد و تلاش نمود تا گوشه هایی از رسومات بومی را در آنجا فراگیرد؛ این رسومات بومی همگی وجود خطوط نازکا را به ویراکوچاها ربط می دادند. گرچه، تا زمانیکه پروازهای تجاری مابین لیما و آرکوییپا در سال 1930 به راه افتاد هیچکس کوچکترین ایده ای از وجود بزرگترین اثر هنر گرافیکی جهان در این نقطه از جنوب پرو نداشت. توسعه صنعت هوانوردی باعث بروز دگرگونی شد و به مردان و زنان قدرتی خداگونه داد تا بتوانند به پرواز درآیند و چیزهای زیبا و حیرت آوری را مشاهده کنند که تا آنزمان برایشان مخفی و ناپیدا بوده است.

یکبار دیگر رادولفو در دایره ای بزرگ بر فراز تصویر میمون پرواز نمود – یک میمون بزرگ که در بین اشکال هندسی گرفتار شده است. این کار ساده ای نیست که احساس وهم انگیز این نگاره را توصیف کنم: نگاه کردن به این نگاره بسیار پیچیده و اغوا گر بوده و در نگاه اول بصورت توصیف نشدنی ای گمراه کننده است. بدن میمون با یک خط پیوسته و شکسته نشده ترسیم شده است. و بدون اینکه خدشه ای در روند رسم این خط یگانه وارد شود، پس از اینکه دم مارپیچی شکل میمون تصویر شد در ادامه از روی تصویر چند هرم گذر کرده و سپس به شکل زیگ زاگ هایی در می آید، بعد ازآن خط باز می گردد تا از اطراف خمیده گی های تندی به شکل ستاره عبور کند. این می تواند شاهکار یک نقشه کش باشد که تمام هنرش را بر روی یک تکه کاغذ پیاده کرده است، اما اینجا دشت نازکا است که همه چیز در آن با مقیاسی عظیم تصویر شده است، و اندازه های میمون برابر است با 400 فوت (122 متر) طول و 300 فوت (92 متر) عرض…

 

آیا رسامان خطوط همان نقشه کشها بوده اند؟

و چرا آنان را ویراکوچا خطاب می کردند؟

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اثر انگشت خدایان – بخش اول، معرفی: معمای نقشه ها – قسمت 3

قسمت 3

اثر انگشت علم گمشده      

دیدیم که نقشه 1569 مرکاتور شامل تصویری دقیق از سواحل قطب جنوب می شد که آنجا را به شکلی که در هزاران سال پیش قابل رویت بود، در زمانیکه هنوز یخ تمام آن نواحی را فرا نگرفته، به تصویر کشیده است. اما نکته ی جالب اینست که همان نقشه در به تصویر کشیدن نواحی دیگر به میزان قابل توجهی کم دقت بوده است، مثلاً سواحل غربی قاره آمریکای جنوبی، از نقشه ی قدیمی تری که در سال 1538 توسط خود مرکاتور ترسیم شده بود، با دقت کمتری به نمایش در آمده اند.

دلیل آن به ظاهر اینست که جغرافی دان قرن شانزدهم نقشه ی 1538 خود را بر مبنای اسناد کهنی که وی در اختیار داشته است ترسیم نموده است، در حالیکه نقشه ی  1569 را بر اساس مشاهدات و اندازه گیری های کاشفان اسپانیایی غرب آمریکای جنوبی کشیده بود. از آنجاکه این کاشفان می بایست اطلاعات جدیدی را از آن نواحی به اروپا آورده باشند، مرکاتور را نمی توان به دلایلی که نقل می کنیم متهم نماییم. در این راستا می توان گفت که عدم دقت در نقشه وی ناشی است از: در سال 1569 ابزار مناسب برای بدست آوردن طول جغرافیایی دقیق وجود نداشته است، اما به نظر می رسد که چنین ابزاری در سالهای بسیار دور مورد استفاده قرار گرفته و به کمک آن نقشه ی مرجعی خلق شده است که مرکاتور از روی آن نقشه 1538 خود را رسم کرده بود.

 

معمای طول جغرافیایی  

اجازه دهید تا مشکل طول جغرافیایی را بازگو کنیم. طول جغرافیایی به فاصله ی درجات غربی یا شرقی از نصف النهار مبدا گفته می شود. خط نصف النهار مبدا پذیرفته شده در جهان امروز ما یک منحنی فرضی است که قطب شمال را به قطب جنوب متصل می سازد و از رصدخانه سلطنتی در گرینویچ لندن می گذرد. بنابراین گرینویچ در مدار صفر درجه از طول جغرافیایی واقع است و برای مثال نیویورک در 74 درجه ی غربی، و کانبرا (پایتخت استرالیا) در 150 درجه شرقی قرار گرفته اند.

 

می توان در تشریح طول جغرافیایی و اینکه برای بدست آوردن طول دقیق جغرافیایی یک نقطه بر روی سطح زمین می بایست چه کارهای دقیقی صورت پذیرد، سطور مبسوطی را نگاشت. اما آنچه که اینجا مورد توجه ما می باشد واقعیتهایی است که به رشد علم انسان درباره معماهای طول جغرافیایی اشاره دارند ولی با اطلاعات فنی این موضوع کاری نداریم. در بین این واقعیتها، این نکته از همه مهم تر است: تا زمان اختراعی که در قرن هجدهم صورت پذیرفت، نقشه کشان و ناوبرهای قدیم از بدست آوردن طول جغرافیایی با هر دقتی عاجز بودند. آنان فقط می توانستند مکان خود را نسبت به طول جغرافیایی حدس بزنند که معمولاً با هزاران مایل خطا صورت می پذیرفت، زیرا تکنولوژی لازم هنوز رشد نیافته بود تا به آنها امکان دهد که این کار را با دقت به انجام برسانند.

محاسبه عرض جغرافیایی در شمال یا جنوب خط استوا کار چندان دشواری نبود: این کار با محاسبه زاویه ی خورشید و ستارگان در آسمان و با ابزاری نه چندان پیچیده صورت می پذیرفت. اما برای محاسبه طول جغرافیایی به ابزاری نیاز است با کالیبراسیون پیچیده، که بتواند محاسبات مکانی را با محاسبات زمانی ترکیب نماید. طی دوران تاریخ شناخته شده ی ما اختراع چنین ابزاری فراسوی توانمندیهای دانشمندان بود، اما با آغاز قرن هجدهم و ازدیاد ترافیک دریایی، حالتی از بی طاقتی و تعجیل بروز نمود. بنا به اظهارات یکی از مقامات در آن دوران، » سایه ی جستجو برای یافتن طول جغرافیایی بر سر هر انسان دریا نوردی افتاده است تا با کمک آن ایمنی کشتی خود و محموله های درون آنرا حفظ نماید. محاسبه دقیق آن به شکل رویایی غیرممکن درآمده بود و کشف طول جغرافیایی در جراید، هم ارز پرواز کردن خوک شده بود».

آنچه بیشتر از هر چیز مورد نیاز بود، ابزاری برای نگاه داشتن زمان (از نقطه عزیمت) بود که با دقت بتواند در طول سفر دریایی کار کرده و از حرکات کشتی، شرایط گوناگون آب و هوایی، گرما و سرما، خشکی و رطوبت دچار آسیب و بی دقتی نشود. آنچنانکه آیزاک نیوتن در هیات رسمی و دولتی «طول جغرافیایی» در سال 1714 اظهار داشت: چنین ساعتی تا کنون ساخته نشده است.

البته که چنین ساعتی اختراع نشده بود. ساعتهای ساخته شده در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم وسایلی ناپخته بودند که عموماً روزی یک ربع ساعت یا جلو می افتادند یا عقب می ماندند. اما در مقابل یک کورنومتر دقیق دریایی این میزان از اختلاف زمان و عدم دقت را طی سالها از خود نشان می دهد.

اما تا سال 1720 هیچ کس اقدام موثری برای رفع این عیب ننمود تا اینکه ساعت ساز انگلیسی، جان هریسون اقدام به کار بر روی اولین سری از این کورنومترهای دقیق دریایی نمود. هدف او کسب جایزه ی 20000 پوندی ای بود که از سوی هیات تعیین طول جغرافیایی برای کسی در نظر گرفته شده بود که » وسیله ای اختراع کند که به کمک آن بتوان طول جغرافیایی را با دقت سی گره دریایی آنهم در پایان یک سفر دریایی شش هفته ای محاسبه نمود». کورنومتری که به کمک آن بتوان به این هدف نایل شد می بایست کمتر از 3 ثانیه در روز خطا داشته باشد. تقریباً چهل سال طول کشید تا هریسون بتواند از پس آزمون و خطا های بیشمار نهایتاً به این استانداردها دست پیدا کند. در آخر، در سال 1761 کورنومتر زیبای شماره 4 بر عرشه کشتی HMS Deptford نصب گردید و در حالیکه پسر هریسون، ویلیام، یکی از سرنشینان آن کشتی بود، بریتانیا را به مقصد جامائیکا ترک کرد. پس از 9 روز سفر، ویلیام بر مبنای محاسبه ی طول جغرافیایی که به کمک کورنومتر به انجام رسانده بود به کاپیتان گفت که تا صبح فردا جزیره «مادیرا» در افق دید خواهد بود. کاپیتان با وی پنج به یک شرط بست که او اشتباه می گوید اما قول داد تا مسیرش را تغییر ندهد. ویلیام شرط بندی را برد. دو ماه بعد در کشور جاماییکا کورنومتر را آزمودند و مشخص شد که طی این مدت فقط 5 ثانیه خطا داشته است.

هریسون با موفقیت شرایط هیات تعیین طول جغرافیایی را پشت سر گذارده بود. اما به دلیل مشکلات بروکراتیک دولت بریتانیا، هریسون تا سه سال مانده به مرگش در تاریخ 1776 موفق به دریافت جایزه ی 20000 پوندی نگردید. هریسون تا زمانی که تمامی وجه جایزه را دریافت ننموده بود از افشای راز کورنومتر خودداری کرد که امری توجیه پذیر و قابل فهم است. اما به دلیل این تاخیر هریسون، کاپیتان جیمز کوک در اولین سفر اکتشافی اش در تاریخ 1768 از موهبت داشتن این کورنومتر برخوردار نبود. ولی در زمان انجام سومین سفرش (9-1778)، او قادر شد با استفاده از کورنومتر به محاسبه دقیق عرض و طول جغرافیایی تمامی جزایر و سواحلی که در مسیرش واقع بودند، پرداخته نقشه دقیقی از اقیانوس آرام بدست آورد. از این پس به لطف توجه کاپیتان کوک و کورنومتر هریسون… دیگر هیچ ناوبری برای ناکامی در یافتن جزایر دریای آرام بهانه ای نداشت … یا برای به گل نشستن در سواحلی که نمی شناختند نیز دیگر دلیلی وجود نداشت.

 

کورنومتر شماره 4 هریسون

 

 درواقع، به کمک طول جغرافیایی دقیق، می بایست نقشه های کوک از اقیانوس آرام را بعنوان اولین نمونه از نقشه برداری دقیق در دوران مدرن ما طبقه بندی نمود. بیش از آن، آنان به ما آموختند که تهیه کردن یک نقشه ی به واقع کارآمد حداقل سه عامل کلیدی را می طلبد: سفرهای اکتشافی بزرگ؛ مهارت درجه یک در ریاضیات و نقشه برداری؛ کورنومترهای پیشرفته.

تا قبل از اینکه کورنومتر هریسون در سال 1770 بصورت عمومی در اختیار همگان قرار گیرد، سومین نیازمندی جدی برای نقشه برداری دقیق مهیا نشده بود. این اختراع نبوغ انگیز کار محاسبه طول جغرافیایی را برای نقشه برداران ممکن کرد، کاری که سومریان، مصریان باستان، یونانیان، رومیان و ما بقی تمدنهای شناخته شده تا قبل از قرن ههجدهم به ظاهر از انجام آن عاجز بودند. پس از اینرو این موضوعی شگفت آور و هیجان انگیز است که بدانیم تعداد قابل توجهی از نقشه های کهن با دقت امروزی به ارائه طول و عرض جغرافیایی پرداخته اند.

ابزار دقیق     

این طول و عرض های جغرافیایی دقیق و غیر قابل توضیح در در تمامی اسنادی که حاوی اطلاعات پیشرفته جغرافیایی بودند و توسط من ارائه شدند، به چشم می خورند.

به عنوان مثال، نقشه 1513 پیری رییس، قاره آمریکای جنوبی و آفریقا را در طول جغرافیایی صحیح قرار داده است که این اقدام بصورت تئوریک برای علم آن دوران امری غیر ممکن بوده است. اما پیری رییس داوطلبانه اظهار داشته که نقشه اش بر مبنای یک مرجع قدیمی تر ترسیم شده است. آیا امکان دارد که او از یکی از همین نقشه های قدیمی طول جغرافیایی را استخراج کرده باشد؟

همچنین نقشه ی دیگری که اصطلاحاً «دولسِرت پورتولانو» خوانده می شود و به سال 1339 ترسیم شده است و بر اروپا و شمال آفریقا تمرکز دارد یکی از موارد قابل توجه به شمار می رود. در این نقشه عرض جغرافیایی در فواصل طولانی به درستی محاسبه شده است در حالیکه طول جغرافیایی دریاهای مدیترانه و سیاه با اختلاف نیم درجه در نقشه ترسیم شده اند.

 پروفسور هاپگود اظهار می دارد که تهیه کنندگان نقشه ی اصلی ای که نقشه ی دولسرت پورتولانو از روی آن کپی برداری شده است به علمی دقیق دست یافته بودند که به کمک آن می توانستند نسبت دقیق عرض جغرافیایی به طول جغرافیایی را بدست آورند. تهیه کنندگان نقشه اصلی می بایست اطلاعات دقیقی از عرضهای جغرافیایی ای داشته باشند که به نقاط گسترده ای در پهنه ی اروپا، از ایرلند تا روسیه مربوط باشند.

            نقشه دولسرت پورتولانو 1339

نقشه ای موسوم به زنو متعلق به سال 1380 میلادی نیز معمایی دیگر است. این نقشه که اراضی وسیعی از شمال اروپا را تا گرینلند به تصویر کشیده است، بسیاری از نقاط متفرق بر روی نقشه را در عرض و طولهای جغرافیایی ای ترسیم کرده است که به نحو حیرت آوری صحیح می باشند.

هاپگود می افزاید، این غیر قابل باور است که شخصی در قرن چهاردهم توانسته باشد عرض جغرافیایی دقیقی را بدست آورد حال آنکه این نقشه طول جغرافیایی مناطق را نیز با صحت عنوان کرده است.

 

 

نقشه زنو 1380

 

در این رابطه، نقشه جهان ارونتئوس فینایئوس نیز دقت بیشتری می طلبد: این نقشه با موفقیت سواحل قاره جنوبگان را در طول و عرض جغرافیایی صحیح به تصویر کشیده و به درستی توانسته است مکان کل قاره را در نیم کره جنوبی زمین مشخص نماید. تهیه ی این نقشه نیاز به اطلاعات جغرافیایی دارد که تا قرن بیستم بدست نیامده بود.

وقتی که به دنبال طول و عرض جغرافیایی صحیح بر روی نقشه های قدیمی می گردیم، بدون شک یکی از شاخص ترین آنها نقشه جهان اثر ایهودی ابن بن زارا می باشد. طول جغرافیایی کامل مابین گیبرالتار و دریای آزوف بر روی این نقشه با نیم درجه خطا ترسیم شده است، در حالیکه در سرتاسر نقشه معدل خطا در محاسبه طول جغرافیایی کمتر از یک درجه بوده است.

این چند مثال نمونه هایی بودند از دریای اسناد و مدارک چالش برانگیزی که هاپگود جمع آوری نموده بود. لایه به لایه، از مجموع آنالیزهای ریزبینانه و طاقت فرسایی که هاپگود به انجام رساند می توان نتیجه گرفت که چنانچه ما بیاندیشیم که تا قبل از قرن هجدهم ابزار دقیق جهت محاسبه طول جغرافیایی در اختیار مساحان دوران کهن نبوده است، خود را به گمراهی کشانده ایم. در مقابل، نقشه ی پیری رییس و دیگر نقشه های از این دست به ظاهر نشان می دهند که چنین ابزار دقیقی مجدداً اختراع گشته است، چراکه این ابزار در گذشته ی بسیار دور وجود داشته و توسط مردم متمدنی که اینک در پهنه تاریخ گم شده اند مورد استفاده قرار می گرفته تا به کمک آن به اکتشاف و نقشه برداری از کره زمین به پردازند. بیش از آن، به نظر می رسد که این مردم نه تنها قادر به طراحی و ساختن ابزارهای تکنولوژیک پیشرفته ی مکانیکی بوده اند بلکه آنان اساتید علم «نابهنگام بدست آمده» ی ریاضیات نیز بوده اند.

ریاضی دانان گمشده

برای فهم چرایی، ما می بایست اول یک اصل بدیهی را با خود یادآوری کنیم: زمین یک کره است. وقتی که صحبت از به نقشه درآوردن زمین می شود، فقط یک نقشه ی کروی شکل می تواند مکان دقیق جغرافیایی مناطق گوناگون را به درستی نشان دهد. انتقال دادن اطلاعات دقیق جغرافیایی از روی یک نقشه ی کروی شکل بر پهنه ی یک کاغذ مسطح بطور ناخواسته مشکلاتی را پدید می آورد و زمانی این امر دشوار میسر می شود که از ابزار پیچیده و دست ساز مکانیکی و ریاضیاتی استفاده شود که به آن «سیستم ترسیم نقشه» (Map Projection) می گویند.

سیستم های ترسیم نقشه ی گوناگونی وجود دارند. سیستم ترسیم نقشه مرکاتور شاید آشنا ترین آن باشد زیرا هنوز در اطلسهای جغرافی از آن استفاده می شود. دیگر اقسام سیستم های ترسیم نقشه شامل اند بر: Azimuthal، Stereographic، Gnomonic، Azimuthal Equidistant، Cordiform و الی آخر اما در این مجال با این سیستمها کاری نداریم. فقط می بایست یادآوری کنیم که تمامی سیستم های ترسیم نقشه موفق نیاز به استفاده از روشهای پیشرفته ی ریاضی ای دارند که به ظاهر در دوران قدیم ناشناخته بوده اند (مشخصاً در سالهای 4000 قبل از میلاد وقتی که موکداً هیچ تمدنی به وجود نیامده بوده است، حال آنکه تمدنی باشد که قادر به توسعه و استفاده از ریاضیات و علم هندسه بوده باشد).

چارلز هاپگود مجموعه ی جمع آوری شده از نقشه های کهن را برای ارزیابی دقیق تر و اظهار نظر توسط پروفسور ریچارد استراچان به انستیتوی تکنولوژی ماساچوست ارسال کرد. نتیجه کلی واضح بود، اما هاپگود می خواست دقیقاً بداند که چه سطحی از علم ریاضیات لازم بوده است تا آن نقشه های مرجع را به وجود آورد. به تاریخ 18 آوریل 1965 استراچان پاسخ داد که به واقع سطحی  بالا از دانش ریاضی لازم بوده است. برخی از نقشه ها با وجودیکه سالها از نقشه ی مرکاتور قدیمی تر اند اما از سیستم ترسیم نقشه ی مرکاتور استفاده کرده اند. پیچیدگی مرتبط با این سیستم ترسیم نقشه بدان معنا است که تهیه کننده آن از روشهای پیچیده مثلثاتی بهره برده تا بتواند نقشه ی کروی زمین را در سطح توزیع نماید.

دلایل دیگری که به کمک آن می توان استنتاج نمود که نقشه کشان کهن در اصل ریاضی دانان ماهری نیز بوده اند به این شرح است:

1-      تشخیص مکانی یک نقطه در یک قاره حداقل نیازمند روشهای هندسی مثلث بندی است. در فواصل طولانی (بیش از 1000 مایل) تصحیح مکانی می بایست بر اساس انحنای زمین صورت گیرد، که به فهم عمیقی از دانش مثلثات کروی نیاز دارد.

2-      مکان دقیق قاره ها به نسبت یکدیگر نیازمند این پیش فرض است که زمین کروی بوده و همچنین بدست آوردن جای صحیح این مناطق نیازمند استفاده از علم مثلثات کروی است.

3-      فرهنگهایی با این سطح از دانش، بعلاوه دارای ابزار دقیقی که به کمک آن بتوان جای هر نقطه را بر روی نقشه محاسبه نمود، می بایست از تکنولوژی ریاضی در تهیه نقشه ها بهره برده باشند.

هاپگود شواهد خود را به متخصص شناسایی در نیروی هوایی ایالات متحده ارسال نمود تا نظر استراچان مبنی بر اینکه نقشه ها، از منبع تمدنهای راز آلودی که از نظر تکنولوژی بسیار پیشرفته بوده اند، به دست کپی برداران قرون پانزده و شانزده رسیده است را با وی در میان بگذارد. لورنزو باروفز، رییس واحد نقشه برداری اسکادران فنی شناسایی 8 واقع در پایگاه هوایی وست اور، مطالعه ای مشخصاً عمیق را بر روی نقشه ارونتئوس فینایئوس آغاز نمود. او اظهار داشت که نقشه های مرجعی که از روی آن نقشه ی ارونتئوس کپی برداری شده است، می بایست بر اساس سیستم ترسیم نقشه ای رسم شده باشند که امروزه با نام Cordiform Projection یا سیستم ترسیم نقشه ی Cordifrom شناخته می شود. باروفز می افزاید:

این کار استفاده از ریاضیات پیشرفته را مطرح می سازد. پیشتر، شکل ظاهری ای که برای قاره قطب جنوب در نظر گرفته شده است به این احتمال اشاره دارد که نقشه های مرجع اصلی بر مبنای سیستم ترسیم نقشه Stereographic و یا Gnomonic ترسیم شده اند که نیازمند دانش مثلثات کروی است.

ما قانع شدیم که یافته های شما و همکارانتان معتبرند، و اینکه این موارد منجر به طرح سئوالات مهم و تاثیر گذاری درمورد زمین شناسی و تاریخ دوران کهن می گردد…

  اما هاپگود در حال کشف دیگری بود: یک نقشه ی چینی متعلق به سال 1137 میلادی که بر بدنه ی یک ستون سنگی حک شده و خود آن نیز از نسخه ای قدیمی تر گرته برداری شده بود. این نقشه نیز همان اطلاعات دقیقی که درباره طول جغرافیایی در نقشه های دیگر وجود داشت را در خود جای داده بود. این نقشه خطوط شطرنجی مشابهی را در خود داشت که در دیگر نقشه ها نیز به چشم می خورد و ترسیم آن نیاز به علم مثلثات کروی داشته است. در واقع، با معاینه و بررسی دقیق، معلوم شد که نقشه ی چینی بسیاری از شاخصه های نقشه های اروپایی و خاورمیانه ای را در خود جای داده و تنها یک توضیح بصورت مناسب و شایسته این پیچیدگی را شرح می دهد: این نقشه (چینی) و دیگر نقشه ها همگی از یک منبع نشات گرفته اند.       

به نظر می رسد که یکبار دیگر ما با قطعات و اجزای باقی مانده از دانسته های علمی تمدنی گمشده مواجهیم. بیش از آن، مشهود است که آن تمدن گمشده می بایست به نحوی به اندازه تمدن امروزی پیشرفته بوده باشد که نقشه بردارانش تمامی کره زمین را با سطحی عمومی از فن آوری متحد الشکل، با روشهای مشابه، دانش ریاضی برابر و احتمالاً با ابزاری مشابه ابزار امروزی ما مساحی نموده و نقشه برداری کرده اند.

نقشه ی چینی همچنین چیز دیگری را نشان می دهد: میراثی جهانی می بایست نسل به نسل منتقل شده باشد – میراثی با ارزشی فوق العاده که علوم و فرهنگ بشری را فراسوی دانسته های پیشرفته جغرافیایی به یکدیگر پیوند زده است.

آیا می شود که بخشی از همین میراث در دوران ما قبل تاریخ کشور پرو توسط به اصطلاح «ویراکوچا» ها توزیع شده باشد، بیگانگان ریش دار رازآلودی که از آن سوی دریاها، در دوران تاریکی به آنجا سفر کردند تا تمدن را پس از یک دوره ی آشوب و برهم ریختگی در زمین، به جای خود بازگردانند؟

من تصمیم گرفتم تا به پرو سفر کنم که ببینم چه خواهم یافت.  

منبع:     http://hancock.persianblog.ir 

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE