اثر انگشت خدایان – بخش دوم , حبابهای دریا – پرو و بولیوی – قسمت 9


قسمت 9

پادشاه حال و آینده          

طی سفرم به منطقه ی آند به دفعات وقت پیدا کردم تا روایت عجیبی که به ویراکوچا اشاره دارد را دوباره مطالعه کنم. در این روایت، که از ناحیه ای به نام کولائو (Collao) در حوالی دریاچه تیتیکاکا بر گرفته شده است، رب النوع تمدن ساز قهرمان را ثونوپا می نامیدند:

ثونوپا در دوران کهن در آلتیپلانو ظاهر شد، به همراه پنج تن از هوادارانش از شمال آمد. مردی سفید با ظاهری مقتدرانه، چشم آبی، ریش دار، او عاقل و میانه رو بود، پاک دین بود و بر علیه مستی، چند همسری و جنگ موعضه می نمود.

پس از سفرهایی به دورترین مناطق آند، جاییکه او پادشاهی ای صلح ورز ایجاد نمود و به مردم هنر تمدن را آموخت، ثونوپا از سوی گروهی از حسودهای توطئه گر مورد حمله قرار گرفت و شدیداً زخمی شد:

آنان پیکر خجسته اش را در یک قایق ساخته شده از گیاه توتورا نهادند و بر دریاچه تیتیکاکا شناورش نمودند. آنجا … او با چنان سرعتی از ساحل دور شد که تمام آنانکه قصد کشتنش را داشتند در وحشت و بهت زدگی عقب ماندند – چرا که آب این دریاچه ساکن است و در آن جریانی در حرکت نمی باشد… قایق به سواحل کوچامارکا (Cochamarca) رسید، جاییکه امروز رود دسگواردرو (Desguardero) واقع است. رسومات سرخپوستان نقل می کنند که قایق با چنان قدرتی به ساحل برخورد کرد که باعث به وجود آمدن رود دسگواردرو گردید، که تا قبل از آن وجود نداشت. و بر روی آبهایی که آزاد شد پیکر مقدسش بسیاری از متحدین را به سوی سواحل آفریقا راند…

قایقها، آب و رستگاری

در آیینهای به جا مانده از مردم آند می توان روایاتی را یافت که با داستان اوزیریس (Osiris) خدای معظم مرگ و رستاخیز در نزد مصریان باستان، موازی می باشند.کاملترین روایت از اسطوره ی اصیل مصری، این شخصیت مرموز را از قلم مورخ یونانی پلوتارکوس معرفی می کند و نقل می نماید که، پس از اعطای موهبت تمدن به مردمش، آموختن تمامی مهارتهای مفید، منسوخ کردن آدمخواری و رسم قربانی کردن انسان، و ارایه اولین قانون نامه برای آنان، اوزیریس مصر را ترک گفت و به تمام جهان سفر نمود تا فواید تمدن را به دیگر ملل نیز منتقل سازد. او هیچگاه بربرهایی که در مقابلش قرار می گرفتند را وادار به پذیرش قوانینش نمی کرد، به جای آن ترجیح می داد تا با آنان به مباحثه بنشیند و به استدلالشان توجه کند. همچنین درباره ی او ثبت و نقل شده است که وی آموزه هایش را بصورت سروده های مقدس و نغمه هایی که با سازهای موسیقیایی همراهی می شدند به مردمش انتقال می داد.

گرچه، در زمانیکه او رفته بود، توطئه ای توسط 72 تن از اعضای دربارش بر علیه او به راه افتاد که توسط برادر زنش، ست، رهبری می شد. در زمان بازگشتش توطئه گران او را به ضیافتی دعوت کردند که در آنجا تابوتی پر شکوه ساخته شده از چوب و طلا آماده شده بود و قرار بود به کسی هدیه شود که دقیقاً درون آن تابوت جای بگیرد. اوزیریس نمی دانست که تابوت را دقیقاً بر اساس اندازه های قامت او ساخته اند. در نتیجه وقتی میهمانان یک به یک تلاش کردند تا درون تابوت جای گیرند، همگی ناموفق بودند. اما اوزیریس به راحتی دورن تابوت جای گرفت. پیش از آنکه وی فرصت کند تا از تابوت بیرون آید توطئه گران با شتاب به جلو دویدند، درپوش تابوت را محکم میخ کوبی کردند و حتی روزنه های آنرا با قلع مذاب مسدود نمودند تا راهی برای جریان هوا باقی نماند. سپس تابوت را به دورن رودخانه ی نیل افکندند. تصور می شد که تابوت در آب غرق شود، ولی با سرعت شناور شد، مسافت قابل توجهی را طی نمود و تا اینکه به ساحل دریا رسید.

در این مرحله، ایزیس، همسر اوزیریس، مداخله نمود. از تمام قدرت ساحری ای که آموخته بود استفاده کرد، تابوت را یافت و آنرا در مکانی سری مخفی نمود. اما، برادر خصمش (بد جنسش) ست، برای شکار به تالاب رفته بود، تابوت را یافت، بازش کرد، دیوانه وار از کوره در رفت، جنازه ی سلطنتی را به چهارده قسمت تکه تکه کرد و آن تکه ها را در سرتاسر سرزمین مصر پراکند.

یک بار دیگر ایزیس برای نجات همسرش اقدام کرد. او از نی پاپیروس قایقی کوچک ساخت، آنرا قیر اندود کرد، بر آن سوار شد و روی رود نیل به دنبال بازمانده ی بدن اوزیریس به جستجو پرداخت. وقتی که او همه ی تکه ها را یافت وردی قدرتمند به زبان آورد تا قطعات جدا از هم را به یکدیگر پیوند دهد که اینگونه شد و بدن اوزیریس به شکل گذشته در آمد. پس از آن، اوزیریس با پیکری سالم و کامل، به فرایند تولد دوباره ی اختری گام نهاد تا به مقام خدای اموات و پادشاهی دنیای زیرین نایل آید – افسانه ها می گویند که او گاه تا گاه از همانجا (دنیای زیرین) در لباس مبدل مردی فانی به زمین باز گشته است.

گرچه تفاوتهای بزرگی مابین رسومات به چشم می خورد اما این عجیب و غریب است که اوزیریس در مصر و ثونوپا-ویراکوچا در آمریکای جنوبی در موارد زیر با یکدیگر مشترکند:

  • هر دو تمدن سازهایی بزرگ بوده اند؛
  • بر علیه هر دو توطئه شده است؛
  • به هردو حمله شده است؛
  • هر دو درون یک محفظه یا چیزی شبیه قایق محصور شده اند؛
  • سپس هر دو به آب انداخته شده اند؛
  • هر دو بر روی آب رودخانه شناور شده اند؛
  • در نهایت هر دو به ساحل رسیدند.

آیا چنین تقارنهایی را می بایست با عنوان همرویدادی نادیده گرفت؟ یا اینکه می توان در آن نوعی رابطه زیربستری یافت؟

قایقهای ساخته شده از نی متعلق به سوریکویی

هوا به مانند کوهستان آلپ سرد بود و من جلوی یک قایق موتوری نشسته و با سرعت 20 گره دریایی (37 کیلومتر بر ساعت) طول دریاچه ی یخزده ی تیتیکاکا را می پیمودم. آسمان بالای سر آبی و صاف بود و ته رنگ فیروزه ای و کبود نواحی ساحلی را بازتاب می داد، و سطح پهناور دریاچه نیز به رنگ مس و نقره می درخشید و به نظر می رسید که تا بی نهایت پیش رفته است …

روایاتی که در اساطیر درباره ی قایق ساخته شده از نی سخن به میان آورده اند را می بایست مورد تحقیق قرار دهم زیرا می دانستم که «قایق ساخته شده از گیاه توتورا» روشی سنتی برای جابجایی درون دریاچه به شمار می رفته است. گرچه، مهارتهای کهنی که برای ساخت این نوع قایق لازم است در سالهای اخیر از یادها رفته است اما اینک ما به سمت جزیره سوریکویی (Suriqui) می رفتیم، تنها جایی که هنوز این قایقها به همان شکل قدیمی شان ساخته می شوند.

 در جزیره سوریکویی، در دهکده ای نزدیک ساحل دریاچه تیتیکاکا، من دو سرخپوست مسن را یافتم که از نی های به هم بند شده ی گیاه توتورا قایق می ساختند. قایق زیبا، که به نظر ساخت آن تمام شده می رسید، تقریباً 15 فوت (4.5 متر) طول داشت. این قایق در قسمت میانی عریض بود اما در دو سر قایق عرض آن کم می شد.

برای لحظاتی نشستم و نظاره کردم. قایق ساز مسن تر، که کلاهی به رنگ قهوه ای را بر روی کلاهی دیگر از جنس پشم بر سر داشت، مکرراً پای چپ برهنه اش را بر پهلوی قایق می فشرد تا در هنگامیکه او رشته هایی که دسته های نی را در کنار هم نگاه می داشتند را می کشید و محکم می کرد، از آن (فشار پای چپ) به عنوان اهرم کمکی بهره گیرد. گاه به گاه متوجه می شدم که او طول رشته را به پیشانی عرق کرده اش می مالد – به این ترتیب آنرا مرطوب می کرد تا چسبندگی اش بیشتر شود.

 

 

 

قایق ساز های سوریکویی – عکس از سانتا فاییا

قایق، با مرغها احاطه شده بود و گاهی هم یک آلپاکای (نوعی شتر بدون کوهان و با پشم های بلند در آمریکای جنوبی) خجالتی در حال چریدن که میان دور ریزهای نی ها در حیاط کوچک یک خانه رعیتی نا استوار ایستاده بود به آن سرک می کشید. این یکی از معدود زمانهایی بود که من فرصت مطالعه پیدا کردم، گرچه هر آنچه پیش رویم بود بدون اشتباه متعلق به مردم آند بود، اما من بارها احساس کردم که در حس دژاوو (آشنا پنداری) از زمان و مکانی دیگر غوطه ورم. علت این بود که قایقهای توتورای ساخت سوریکویی، در روش ساخت و ظاهر نهایی شان، بسیار شبیه به قایقهای زیبای ساخته شده از نی پاپیروس بودند که هزاران سال پیش فراعنه از آنها برای قایق رانی بر روی رود نیل بهره می بردند. طی سفرهایی که به مصر داشتم تعداد زیادی از تصاویر نقاشی شده از این قایقها بر روی دیوارهای مقبره های کهن را مورد ارزیابی و بررسی قرار داده بودم. وقتی این قایقها را در جزیره ی دور افتاده ای در دریاچه تیتیکاکا می دیدم که اینگونه رنگ گرفته و جاندار شده اند در ناحیه ستون فقراتم چیزی تیر می کشید – با وجودیکه تحقیقاتم منرا برای مواجهه با چنین تقارنهایی مهیا کرده بود. می دانستم که هیچگاه هیچ توضیح رضایت بخشی درباره ی اینکه چگونه چنین شباهتهایی در طراحی قایق می تواند در دو مکان به واقع دور از هم پدید آمده باشد ارائه نشده است.

قایق بوریایی متعلق به نیل کهن، و قایقهای ساخته شده از نی متعلق به دریاچه تیتیکاکا (که سرخپوستان محلی تاکید دارند طرح آن توسط مردم ویراکوچا به آنها اعطا شده است) در موارد دیگری نیز با هم اشتراک دارند. برای مثال، هر دوی آنها مجهز به بادبانهایی بودند که بر روی یک دکل عجیب و غریب با دو پایه ی گشاد از هم نصب شده بودند. هردوی این قایقها برای طی مسافتهای طولانی و حمل مصالح سنگین ساختمانی مورد استفاده قرار می گرفتند: حمل ستونهای هرمی سنگی و بلوکهای عظیم الجثه ی سنگی برای معابد جیزه و لاکسور و ابیدوس از یک سو و برای بناهای راز آلود در شهر تیاهوانکو از سوی دیگر.

در آن روزگار قدیم، قبل از اینکه دریاچه تیتیکاکا یکصد فوت (30 متر) کم عمقتر شود، تیاهوانکو بر لبه ی آب ایستاده و نظاره گر چشم اندازی از یک زیبایی مقدس بود. اینک بندر بزرگ، پایتخت شخص ویراکوچا، در میان تپه های زوال یافته و دشتهای خالی باد زده گم شده است.

در راه تیاهوانکو   

پس از بازگشت از سوریکویی به سمت سرزمینهای اصلی، ما جیپ اجاره ای مان را در طول آن دشتها به حرکت در آوردیم و ابری از گرد و خاک به دنبال خود به راه انداختیم. مسیرمان ما را به سوی شهرهای پوکارانی و لاها کشاند، جاییکه ساکنانش سرخپوستان بی حال آیمارا (Aymara) بودند که به آرامی در کوچه های باریک سنگفرش شده گام می زدند و با متانت در میدانهای کوچک آفتاب گیر می نشستند.

آیا این مردم نوادگان سازندگان تیاهوانکو بودند، آنچنانکه محققین بر آن پافشاری می کنند؟ یا اینکه آیا افسانه ها حقیقت داشته اند؟ آیا می شود که این شهر کار خارجیانی با قدرتهای خداگونه بوده باشد که در روزگاری بس کهن در این مکان ساکن شده اند؟

منبع:     http://hancock.persianblog.ir

*******************************************************************

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

 

Posted on سپتامبر 5, 2012, in اثر انگشت خدایان. Bookmark the permalink. ۱ دیدگاه.

بیان دیدگاه