بایگانی دسته‌ها: سفر واقعي در زمان

هاکان مسافر زمان واقعی

https://i0.wp.com/www.iforidiot.com/wp-content/uploads/2014/12/derr.jpg

هاکان نوردویست (Hakan Nordkvist) اهل سوئد است. او ادعا میکند که ناخواسته به آینده سفر کرده و با خودش که ملاقات کرده و فیلم یادگاری هم ضبط کرده است. به گفته او یک روز که وارد آشپزخانه منزلش می شود متوجه می شود که لوله زیر سینک ظرفشویی دچار مشکل شده و آب از می چکد. بنابراین وسایل لوله کشی خود را می آورد تا آنرا تعمیر کند. او به منظور یافتن محل نشتی آب به زیر سینک می رود ولی به محض خزیدن به زیر نوری را مشاهده میکند و احساس میکند که فضا بزرگتر شده است و قادر به ایستادن است. او وقتی می ایستد خود را دربرابر خودش که یه پیرمرد تقریبا هفتاد ساله بود می یابد. هاکان با ناباوری با نمونه پیرمرد خودش صحبت میکند و و بعد از بحث و گفتگو درباره خاطرات مشترک به این باور می رسد که اون خود اوست و واقعا به آینده سفر کرده است. او با نمونه پیرمرد خودش در حالیکه خوش و بش میکنند ویدئو ضبط کرده و حتی خالکوبی های روی بازوی راست خودش را در کنار هم قرار میدهند که به نظر کاملا مطابق هم هستند.

Time Travelling Tattoo?
ویدئوی فوق به شدت در دنیای مجازی با نام «هاکان مسافر زمان واقعی» منتشر شد و محل بحث و جنجال بسیاری گردید. تا کنون موافقان و مخالفان بسیاری در صف اظهار نظرکنندگان درباره صحت یا جعلی بودن این داستان و ویدئو وجود دارند. برخی افراد معتقدند این ویدئو ساختگی است. در حقیقت هاکان به یک شرکت بیمه بازنشتگی به نام AMF که یکی از بزرگترین شرکتهای بیمه بازنشتگی در سوئد است نزدیک است و مخالفان معتقدند که این ویدئو و داستان آن حربه ای تبلیغاتی است که توسط این شرکت تهیه شده است . برخی دیگر از مخالفان دقیقا دست بر روی شباهت غیر طبیعی پیرمرد به هاکان گذاشتند. آنها معتقدند این غیر ممکن است که انسان بعد از چهل سال اینقدر به سی سالگی خودش شباهت داشته باشد حتی خالکوبی روی بازوی آنها بسیار به هم شبیه است در حالیکه بعد از گذشت اینهمه سال بایستی چین و چروک و لک هایی روی صورت و رنگ پریدیگی خالکوبی پدید می آمد. ولی موافقان بسیاری هم وجود دارند که طرفدار حقیقی بودن این ویدئو هستند. آنها به امکان سفر در زمان باور دارند و معتقدند یافتن کسی که اینقدر به هفتاد سالگی هاکان شباهت داشته باشد امری بسیار نادر است. به علاوه پیش از هاکان نیز افراد بسیاری ادعای سفر در زمان را داشته اند. به هر حال بحث های ضد و نقیض پیرامون داستان هاکان و ویدئوی شگفت انگیزش همچنان داغ است. قضاوت با شما.

https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=qBUv4j3DINE

http://cow-flipper.hubpages.com/hub/The-Time-Travel-Story-of-Hakan-Nordkvist

با تشکر فراوان از دوست عزیزم بابک برای ترجمه و ارسال مطلب.

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

اندرو دی باشاگو ،وکیلی که مدعی است در زمان سفر کرده است.

برای بسیاری اعتماد به وکلا کار نسبتا سختی است، اما به وکیلی که ادعا می کند هنگامی که پسر بچه ای بیش نبوده ، بخشی از برنامه ی سری دولت در سفر زمان بوده چطور؟

150-ANDREW_BASIAGO

از سال ۲۰۰۴ وکیلی در سیاتل بنام Andrew Basiago( اندرو دی باشاگو) مدعی این هست که از ۷ تا ۱۲ سالگی در پروژه ی سری دولت آمریکا به نام Pegasus (همان اسب بالدار افسانه ای) شرکت کرده است، پروژه ای که تحت نظر سازمان پروژه های تحقیقاتی پیشرفته وزارت دفاع بر پدیده های Teleportation یا همان دورنوردی [مفهومی است که به جابه‌جایی ماده در فضای غیرمادی اشاره می‌کند. به عبارت بهتر انتقال یک ماده بدون عبور از فضای فیزیکی از یک نقطه به نقطه دیگر است] و همچنین سفر در زمان، آزمایشات و تحقیقاتی را انجام می داده است.

اندرو باسیاگو به نشریه ی هافینگتن پست می گوید: آنها کودکان و همچنین بزرگسالان را تمرین می داده اند تا از تاثیرات فیزیکی و روانی که سفر در زمان بر آنها می گذارد آگاه شوند، همچنین کودکان این برتری را نسبت به بزرگسالان داشتند که راحت تر بر کشش و فشار حاصل از “سفر بین گذشته و آینده” فائق آیند.

به سادگی متقاعد نمی شوید؟ شما تنها نیستید، فیزیکدان هنگ کنگی Shengwang Du سال گذشته مقاله ای را مبنی بر غیر ممکن بودن سفر در زمان در لس آنجلس تایمز منتشر کرد، چرا که هیچ چیز سریع تر از نور حرکت نمی کند. با این وجود ادعای باسیاگو ازحمایت Alfred Webre برخوردار است، webre وکیلی است متخصص در “Exopolitics” یا همان (نتایج و عواقب سیاسی پیرامون حضور فرا زمینیان بر روی زمین).

آلفرد وبر می گوید در حدود ۴۰ سال است که این مسئله وجود دارد اما بجای بهره برداری از این پدیده در جهت خدمت به بشر ، وزارت دفاع آن را تحت انحصار خود در آورده است. دورنوردی روشی است کم هزینه و بدون هیچ ضرری برای محیط زیست که می توان از آن برای جابجایی کالا و اشخاص استفاده کرد. به گفته وی دونالد رامسفلد وزیر دفاع پیشین آمریکا برای فرستادن نیروی نظامی به میدان نبرد از آن استفاده کرده است.

باسیاگو مدعی است که ۸ تکنولوژی متفاوت سفر در زمان را در آن دوران تجربه کرده است، وی می گوید که تکنولوژیی که از طریق آن در زمان سفر می کرده اند، بر پایه ی مقالات علمی و تکنیکی است که دولت آمریکا در منزل نیکلا تسلا (مهندس برق و مکانیک) بعد از مرگش در ۱۹۴۳در نیویورک پیدا می کند.

به گفته باسیاگو دستگاهی متشکل از دو میله ی خاکستری بیضوی به طولی در حدود ۲٫۵ متر و به فاصله ۳ متر جدا از یکدیگر، و در بین آن یک پرده با نوعی نور سوسو کننده که به گفته ی تسلا “انرژی تابان” را منتشر می کرد.

انرژی تابان نوعی از انرژی است که تسلا کشف کرد، که در همه جای جهان هستی وجود دارد و در میان ویژگی های خود، توانایی شکست مکان -زمان را نیز دارد ، افراد شرکت کننده در این پروژه از میان این “انرژی تابان” به یک تونل که نقش درگاه را داشت می پریدند، و وقتی که تونل بسته می شد ما خود را در مقصد مورد نظر می یافتیم. افراد معمولا این حس را داشتند که با سرعت بسیار زیادی در حرکت هستند یا اصلا هیچگونه حس جابجایی نداشتند، همچنان که جهان حول نقطه ای که آنها حضور داشتند می پیچید.

باسیاگو مدعی می شود که در ۱۹۷۲ از طریق نوعی اتاق پلاسمایی واقع در هانوفر شرقی در نیوجرسی به گذشته رفته است، و تصویرش در عکس آبراهام لینکلن در گتیسبورگ در ۱۸۶۳ دیده می شود.

“من لباس پیش آهنگان شیپور زنی آن دوران را پوشیده ام ، و در محوطه سخن رانی گتیسبورگ خیلی جلب توجه کردم، و کفش های مردان خیابانی بزرگتر از سایزم را پوشیده ام، محوطه دایس را ترک کردم و حدود ۱۰۰ قدم دور شدم، جایی در گیتسبورگ که از من عکس گرفته شد.(پسر بچه سمت چپ در عکس) بعلاوه وی ۵، ۶ بار در شب قتل لینکلن به سالن تئاتر فورد رفت، اگرچه شاهد قتل لینکلن نبود، ولی می گوید وقتی در سالن تئاتر بود صدای شلیک و همچنین صدای هیاهوی بعد از قتل را شنیده است.

باسیاگو می گوید هر کدام از این سفر ها به گذشته متفاوت بوده است، همانند اینکه آنها ما را به واقعیت های متناوب اندکی متفاوت در خطوط زمانی مجاور می فرستادند. “همچنانکه این سفر ها ادامه پیدا کرد، دو بار من مجددا به ابتدای سفر به گذشته برگشتم، به این معنی که مجددا به همان لحظه و به همان مکان در گتیسبورگ برگشتم” ، ولی از نقاط ابتدایی متفاوتی در زمان ، و این منجر شد به اینکه دو موجودیت از خود باسیاگو در یک زمان در ۱۸۶۵ در سالن تئاتر فورد حضور داشته باشد. بعد از بار اول از آن دو بار مواجهه با خودم بود که نگران این بودم که پوششم از بین برود، بر خلاف پرش اول به گتیسبورگ که در آن من نامه ای را به فرمانده ی ارشد نیروی دریایی Gideon Welles دادم تا در صورتی که من دستگیر شدم به من کمک کند هیچگونه توضیحی (مانند آن نامه) هنگامی که به سالن تئاتر فورد فرستاده شدم نداشتم.

و چگونه این مسافرین زمان به لحظه ی حال بر می گشتند؟ طبق صحبت های باسیاگو نوعی تکنولوژی هولوگرافیکی به آنان اجازه می داد تا هم به گونه ای مجازی و هم فیزیکی به زمان حال برگردند. ” اگر برای ۱۵ دقیقه یا کمتر در هولوگرام قرار می گرفتیم، هولوگرام فرو میپاشید و بعد از ۶۰ ثانیه ایستادن در میدان ذرات فوق باردار، مجددا به زمان حال بر می گشتیم.

وی می گوید این تکنولوژی فقط باید برای دورنوردی در زمان حقیقی استفاده شود و در غیر این صورت بسیار پر درد سر خواهد بود.

باسیاگو و آلفرد وبر اخیرا سمیناری را در ونکوور برگذار کردند که بر الزام و اهمیت افشاء و بکارگیری این تکنولوژی تمرکز میکرد، وبر می گوید این تکنولوژی باید در هر شهری نصب شود تا بواسطه آن کالا و افراد نه در زمان بلکه در حوزه ی مکان براحتی جابجا شوند، و این می تواند فضای شهری بسیار زیادی را که توسط فرودگاه ها و ایستگاه های قطار و … اشغال شده است را آزاد کند.

تمام این موضوع بسیار خارق العاده است، البته اگر درست باشد، اما متخصصینی مانند سرهنگ بازنشسته ی ارتش John Alexander ، مدیر پیشین دفترمفاهیم سیستم های پیشرفته، تحت فرماندهی آزمایشگاه ارتش آمریکا، با شک به این موضوع می نگرد، وی به هافینگتن پست می گوید “اگر این شدنی بود، حتی اگر شخصی فقط یک ثانیه می توانست به آینده برود، ما اکنون جهان را در تصاحب خود داشتیم، ”کامپیوتر هایی در بورس وال استریت وجود دارند که مزیت های شگرفی ایجاد می کنند”

به گفته ی باسیاگو در حدود ۱۰۰ نفر بر روی این پروژه کار کرده بودند، الکساندر می گوید که شک دارد که این تعداد زیاد راز را برای بیشتر ۴۰ دقیقه نگه دارند، چه برسد به ۴۰ سال. ” در واشنگتن گفته ای وجود دارد، که می گوید وقتی یک چیز را ۲ نفر می دانند، آن دیگر راز نیست، اگر از این تکنولوژی توسط وزارت دفاع استفاده شد، چگونه است که سلاح های کشتار جمعی در عراق را از دست دادیم؟ یا سقوط شاه ایران را؟

باسیاگو می گوید لفاظی های الکساندر توسط تناقض های زنجیره ی زمان-مکان یا همان (time-space continuum) پاسخ داده می شود.

” من فقط میدانم که چگونه تکنولوژی سفر در زمان طی دوره ای که من درگیر پروژه پگاسوس  بودم استفاده شد، این محتمل است که نوعی هوش از پیش نشان داد که عراق سلاح کشتار جمعی دارد، اما نیروی نظامی ما به آنجا رفت و قبل از اینکه صدام از آنها استفاده کند وی را سرنگون ساخت.”

منبع :هافینگتن پست

http://www.huffingtonpost.com/2012/04/28/andrew-basiago-seattle-attorney-time-travels_n_1438216.html

با تشکر فراوان از میلاد عزیز برای ترجمه و ارسال مطلب.

آیا دراویش راز سفر در زمان را می دانستند ؟

آیا دراویش راز سفر در زمان را می دانستند ؟


ترجمه آزاد از مقاله رقص کرمچاله به قلم ویلیام هنری

رقص کرمچاله


دانلود لینک مطلب با فرمت PDF:

آیا دراویش راز سفر در زمان را می دانستند ؟

منبع: مجله آتلانتیس ریسینگ           شماره 48

پ . ن : با تشکر فراوان از الهام عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب.

اگر کسی از خوانندگان عزیز برای دانلود مشکلی داشت به ایمیل وبلاگ یک ایمیل بزنید تا برایتان ارسال کنم.

***********************************************************

آیا دراویش راز سفر در زمان را می دانستند ؟

وبلاگ دنیای اسرار آمیز      http://www.ufolove.wordpress.com

ترجمه آزاد از مقاله رقص کرمچاله به قلم ویلیام هنری

رقص کرمچاله

آیا دراویش راز سفر در زمان را می دانستند ؟

 

چرخ زنان از دل هیچ ، از میان ستارگان بیرون می آئیم .ستارگان یک حلقه و در میان حلقه ها در رقصیم.

مولانا

 

تصور کنید کشتی در کناره رود نیل و زیر چتر ستارگان لوکسور، شهر آرام شمال مصر کناره گرفته است . رقصنده ای را تصور کنید که روی عرشه به چرخش در می آید . پاهایش با مهارت در جهت خلاف عقربه های ساعت قدم بر می دارند . در مقابل چشمانتان دامن رنگین رقصنده با مهارت به دور پاهایش می تابد و باز می شود و شکل یک بشقاب پرنده یا مرکابا ( mer-ka-ba  ) را به خود می گیرد .

در مقابل چشمانتان درویش در حال سماع دامن  دومی را می گشاید و می چرخاند . دامن دوم به شکل بشقاب پرنده در می آید . رقصنده ، این دامن را به بالای سرش هدایت می کند . هر دو دامن هم زمان با یک سرعت و ریتم می چرخند .

دو بشقاب در مقابل چشمانتان شما را به یاد کرمچاله می اندازند . ترکیب دو دامن به شکل ستاره ی داوود در می آید نشانه ی دیگری از مرکابا  . اتصال دنیای بالا و دنیای پایین .

 

 

کرمچاله انسانی

کرمچاله ها در اصل تونلهای زمان و فضا هستند . در تصاویری که در پی می آید صفحه بالا و پایین توسط یک کرمچاله به هم وصل شده اند . دو صفحه ممکن است نمایانگر دو جهان مختلف، یا دو بخش یک جهان باشند که کرمچاله، فاصله بسیار زیاد آنها را از بین برده به هم وصلشان کرده است . وقتی این فکر به ذهنم  رسید با رقصنده ای که هنرنماییش را تماشا کرده بودم صحبت کردم و او به من گفت، رقص او داستان اتصال آسمان به زمین است . این رقصنده عضو گروه القنوزه و نام رقص، رقص درویش است . مهارت ویژه ی این رقصندگان چرخش در خلاف جهت عقربه های ساعت در یک نقطه ثابت است ، بیست تا سی دور در دقیقه و رقصی که می تواند ساعتها ادامه پیدا کند . این چرخ زدنهای درجا بازسازی سمبلیک ریشه گرفتن جهان از یک نقطه است، نقطه ی مرکزی چرخش . و چرخش این رقصندگان نوعی دعا به درگاه الله است ، تلاش برای ورود به سطح آگاهی و هشیاری بالاتر و مصور کردن عشق .

کلمه فارسی درویش به زبان عربی و ترکی نیز راه یافته است . این کلمه برای نامیدن صوفیانی به کار می رود که در آستانه دریافت حقیقت هستند . درویش که بخشی از آن کلمه ی فارسی » در» است فقیری است که تقاضای مرحمت خداوند را دارد . می توان گفت که درویشی دری است وجود خالصی است که جهان مادی و جهان کیهانی را به هم متصل یا با هم متحد میکند . با چرخش خود به جایی می رسد که خودخواهی و خودبینی از بین می رود و روحش با جهان هستی هم نوا می شود . عقیده ی عمومی بر این است که درویش با رها کردن وجود، خود را برای دریافت انرژی خداوند می گشاید . هدف این چرخش آیینی خالی کردن خود از همه افکاری است که تمرکز را از او می گیرد . او سازی می شود که خدا ( الله ، نور) در آن می نوازد . نیرویی که چنین چرخش او را در بر می گیرد و سپس او را ترک می کند مورد پرسش قرار نمی دهد.

 

به نقل از مقاله رقص چرخشی مسیح و مسلوب کردن او به نقل از سنت جان به قلم مکس پلور چاپ شده در اسرار مکتوب از سالنامه ارانوس مسیح رقص مشابهی را اجرا کرده است.

شاید دلیل اینکه من اولین نفری هستم که رقص دراویش را با کرمچاله مربوط می بینم تماشای رقص گروه القنوره بوده که با رقص سنتی دراویش تفاوتهایی دارد . برای قرنهای متمادی دراویش هنگام رقص ردایی مشکی به نشانه قبر می پوشیده اند. با از تن در آوردن این ردا به صورت سمبلیک خود را از جهان مادی آزاد می کنند .

وقتی درویش هنگام رقص کرمچاله را می بندد روح کودکی از کرمچاله خارج و خلق می شود. این دایره سمبل زنانگیست. کودک به وجود آمده سمبل ارتباط بین درویش چرخان (درگاه ارتباط با خدا, کرمچاله) و مادر مقدس است. به نقل از باربارا واکر صوفی گری سامانه عرفانی عربی در دل اسلام است, فرم غیر اسلامی از پرستش الهه و زن.

هنر مسیحی و بودایی نیز این مفهوم تولد کودک الهی از دروازه را به تصویر میکشند. در تصویر زیر

 

مریم مسیح را از دهانه ورودی جهان که به شکل بادام است به دنیا می آورد. دهانه کرمچاله نیز مانند بادام است. صوفیان عقیده دارند نیروهای مونث جهان را به هم پیوسته نگاه می دارند. آنها اعتقادات خود را در قالب مجموعه بزرگی از اشکال و سمبلها پنهان کرده اند. سر ریچارد برتون به نقل از باربارا واکر میگوید صوفی گری والد شرقی فراماسونری است.

کلمه صوفی به عقیده برخی, از کلمه عربی صوف به معنی جامه پشمین درست شده و به عقیده برخی دیگر از کلمه یونانی صوفیا به معنی خرد ریشه گرفته است. دو حکایت درباره منشاگرفتن رقص دراویش از ریسیدن پشم توسط دوک نخ ریسی وجود دارد, ریسیدن رشته طلائی به دور دوک.

 

داستان سوم قدمت این رقص را تا قرن سیزدهم میلادی عقب می برد, زمانی که مولانا جلال الدین رومی که زاده بلخ بود در دوره امپراطوری عثمانی در بازار طلاسازان قونیه (کیمیا گران) با شنیدن صدای چکش طلاسازان به رقص درآمد و این گونه رقص چرخان دراویش متولد شد.

پدر مولانا که معلم دین بود اصرار داشت فرزندش به تعلیم معنویات بپردازد.مولانا در دهه سی مدرس معتبر دین بود. طی کردن این مسیر آماده سازی او برای برخورد با استاد بزرگی به نام شمس تبریز بود.دیدار با شمس بزرگترین اتفاق زندگی مولانا بود.

در سن سی و هفت سالگی مولانا استاد خانه به دوش شمس را ملاقات کرد. این ملاقات مشابه داستان ابراهیم ونردبان ملشیزدک –Melchizedek-  – است که به آسمان ختم میشد. ملشیزدک و شمس به عنوان اساتیدی شناخته شده اند که آگاهی را برای آنان که آماده هستند, آنان که کاملا پر یا کاملا خالی هستند به ارمغان می برند.

 

محقیقینی مانند زکریا سیچین و لارنس گاردنر به تکرار حرف «ش» در نام شمس و نام افراد یا مکانهای خاصی مانند شمن و شامبالا اشاره کرده اند.  پس از این همسوئی شمنی مولانا به شاعری محبوب تبدیل شد. او در اشعارش موسیقی را ابزار تعالی معنوی و رسیدن به قلمروهای بالاتر و آهنگ درهای بهشت میداند. میعادگاه دراویش, مدارس آموزش موسیقی و رقص هستند.

درویش یک شاگرد است, شاگرد درسی که تا پایان زندگیش او را تامین خواهد کرد, درسی که به عقیده من همان کیمیاگری است. درس دراویش در مدارس خاصی آموزش داده میشود. برخی دروس را می توان به تنهایی آموخت اما درس درویشی باید در رابطه شاگرد و شیخ, مرید و مراد و در حلقه صوفیان آموخته شود.

یکی از معروفترین حلقه های صوفیان مولویه است که در سال 1273 میلادی توسط برخی شاگردان مولانا و فرزندش سلطان ولد تاسیس شد. دروایش مولویه معتقدند وحدت با خدا از طریق رقص سماع (که از نظر لغوی بسیار به «شما» shema  نزدیک است) ممکن است. سماع تصویر گر سفری عرفانی است, عروج معنوی انسان با ذهن و عشق به سمت کمال. با رو کردن به حقیقت, رشد صوفی از طریق عشق, رها کردن نفس, یافتن حقیقت و رسیدن به کمال ممکن می شود. آنان که از این سفر بازمی گردند آماده عشق ورزیدن, خدمت کردن به تمام خلقت و مخلوقات صرف نظر از اعتقاد, نژاد, طبقه اجتماعی و ملیتشان هستند.

 

 

مرکابا

 

صوفی گری تنها راه رسیدن به این شیوه زندگی شمنی نیست. اگر در قلمرو معنویات جستجو کنید به آثار و شواهد بسیاری از این رقص چرخشی خارج از قلمرو اسلام برخواهید خورد. در عرفان یهودی روح باید به سمت مرکابا یا تخت عروج کند. لغت مصری مرکابا که غالبا به صورت ارابه ترجمه می شود خودروی نور است که در کتاب مقدس یهودی/مسیحی ازاکیل که حاوی باستانی ترین آموزه های کابالاست از آن نام برده شده است و آن را معادل «شم» آنوناکی میدانند.

مرکابا به صورت نور چرخنده در جهت مدام تغییر کننده توصیف شده که بر روح و بدن همزمان تاثیر می گذارد. مهمترین مطلب این مبحث ستاره داوود یا شش ضلعیی است که هنگام رقص چرخان رقاص را در احاطه اش میبینیم, تصویری از مرکابا. همان تصویردیسک مانندی است که از کهکشانمان داریم یا از سفینه های بشقاب مانند خدایان باستان. وسیله نقلیه ای که میتواند روح و جسم سرنشینش را به ابعاد یا دنیاهای دیگر ببرد. بعضی معتقدند که این وسیله نه تنها خدایان و فرشتگان را جابجا میکرده بلکه وسیله جابجایی پیامبران هم بوده است.

عارفان مرکابا معتقد بودند میتوانند با گذر از مکانهای آسمانی و انجام عروج شمنی به تخت خداوند (احتمالا مرکز راه شیری برسند). در چندین جلد از کتابهایم این مکانهای آسمانی را کرمچاله یا مکانهایی در فضا توصیف کرده ام.

شاید جالبترین ارجاع به مرکابا در کتاب مقدس یهودی/مسیحی مربوط به بخش پادشاهان و داستان الایجا باشد, پیامبری که هرگز نمرد و ممکن است در غالب جان باپتیست که مقدم بر مسیح بود و مسیر را برای او گشود دوباره به زمین برگشته باشد. در این بخش از کتاب مقدس میخوانیم که خداوند الایجا و جانشین و شاگردش الایشا را به مکانی به نام بت-ال فرستاد (بت-ال به معنای خانه خدا) که با نام «لوز» (نور) نیز شناخته می شود و عارفان یهودی آن را یکی از جایگاههای فنا ناپذیران میدانند. همان جایی که یعقوب نردبان آسمان را مشاهده کرد. شامبالا نیز همان طور که میدانیم مکان بی مرگان است.

در بت-ال فرزندان پسر یا برادران هم پیمان یا پیامبران به خوشامد گویی به الایجا آمدند. پنجاه تن از برادران هم پیمان الایجا و الایشا را تا رود اردن همراهی کردند. الایجا و الایشا از رود اردن گذشتند. این رود نام خود را از اریدانوس, رود حیات, یا راه شیری گرفته است.

الایجا قبایش را بالا زد و قصد عبور از آب کرد. آب از میان دو پاره شد و به کنار رفت و دو پیامبر از رود گذشتند. ناگهان مرکابایی آتشین پدیدار شد و الایجا در میان گردباد ناپدید شد.  الایجا از بعد سوم واقعیت ناپدید شد. آیا از راه شیری گذر کرده بود؟

بیشتر شارحین کتاب مقدس این آیات را به صورت زیر شرح میدهند: الایجا تصویری از ارابه اتشین را در خیالات و اوهام خود (گردباد) دید.

اگر گردباد را مرگز انرژی گردنده در جهت مدام تغییر کننده بدانیم یا دهانه یا آستانه درگاه خداوند, آنگاه همه چیز تغییر شگرفی میکند. در این صورت حلقه هایی که از مرکز به هم وصلند نه تنها میتوانند چرخه انرژی باشند بلکه میتوانند دایر های چرخان به دور رقصنده یا دهانه کرمچاله باشند.

پنجاه عضو گروه برادران هم پیمان که بودند؟ عدد رازآمیز 50 قابل تطبیق با 50 آنوناکی است که سوار بر شمس shems  از آسمان به زمین آمدند. همین طور با 50 آرگونات که به همراهی جیسون در دریاها به جستجوی رشته طلائی (صوف, پشم, صوفی) درآمدند. شاید این پنجاه هم پیمان اعضای گروهی سری بودند, مشابه مدارس رازآمیز دراویش در مصر یا ایران. جایی که شاید سفر بین بعدها تدریس میشده است.  اگر چنین باشد شاید الایجا هم رقص کرمچاله را اجرا کرده باشد.

حال که دنیا درگیر تضادها و دشمنی های مسیحیت/یهودیت با اسلام است, شاید رقص دراویش راهی شمنی برای چرخاندن دنیا و ارتقا آن به مدارج بالاتر درک و تفاهم متقابل باشد.

منبع: مجله آتلانتیس ریسینگ           شماره 48

 

پ . ن : با تشکر فراوان از الهام عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب.

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

ایمیل  وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

مسافر زمان که پس از 74 سال برگشت در سن 31سالگی درگذشت

مسافر زمان که پس از 74 سال برگشت در سن 31سالگی درگذشت

داستانهای مربوط به مسافران زمان قرنهاست که بر سر زیانهاست . یکی از بهترین این داستانها ,  بسیاری از مردم از جمله پلیس نیویورک را متقاعد نمود که داستان مسافر زمان نه تنها افسانه نیست بلکه واقعیت دارد.

 

وب سایت  اسپانیایی sinmisterios.com    داستان مستند وقوع سفر در زمان  را به صورت  تاریخ ثبت شده بازگوکرده است. این حادثه پس از 74 سال توسط شاهدان تائید شده است.

تمام جزئیات این واقعه در دفاتر رسمی دولتی ثبت شده است.

رادولف فنز پدر در سال 1876 ناپدید شد. علیرغم جستجوی پلیس او هرگز پیدا نشد. اما خانواده وی همواره  امیدوار بودند که این مهاجر اروپایی روزی برخواهد گشت . نمام اعضاء خانواده در حالیکه همچنان امیدوار به بازگشت رادولف عزیزشان بودند یک به یک از دنیا رفتند .

بازگشت رادولف فنز

سالها بعد,  پس از مرگ تمام اعضا فامیل وی , رادولف  با  باورنکرد نی ترین شیوه ممکن بازگشت . رودولف Fenz به طور ناگهانی در ژوئن سال 1950 در وسط خیابان شلوغ پنجم در مرکز شهر منهتن  74 سال پس از غیبتی که  کوچکترین نشانی از خود برجای نگذاشته بود , پدیدار شد .

https://i0.wp.com/magonia.haaan.com/wp-content/uploads/2010/08/timessquare.jpg

 

وی چند ثانیه پس از ظاهر شدن در میان ترافیک سنگین در یک حادثه رانندگی جان باخت .

زمان ترفند بی رحمانه ای بر Fenz  زده بود ، او را سه چهارم قرن به سمت اینده  سوق داده تا مقابل خودرویی که با سرعت در حال حرکت بود پرتاب کند ..

زبده ترین نیروهای  نیویورک پی گیر این حادثه شدند .
پلیس نیویورک از همان آغاز تحقیقات در مورد  مرگ عجیب و غریب این  مرد با ظاهر عجیب، متوجه شد  که این یک پرونده کاملا استثنایی است .

موتور سواری که با عابر عجیب و غریب تصادف کرده و باعث مرگ وی شده بود  ؛ شهادت داد که مرد مذکور حالت گیج و منگ داشت . راننده قسم خورد که وی بطور ناگهان و به یکباره در مقابل وی ظاهر شده بود .

جسد خود یک معما بود

هرچند لباسهای متوفی نو به نظر می رسید اما پلیس پس از تحقیقات مشخص نمود که لباسهای این مرد افسانه ای که در وسط خیابان جان باخته بود مربوط به یک قرن پیش بودند.

بنا بر شواهد پلیس , که توسط مامور بازرسی در صحنه تصادف نگاشته شده بود , مرد متوفی کت مشکی , کلاه لبه دار ؛ شلوار و کفشهایی که با قلابهای بزرگ کهنه مربوط به قرن 19  بسته می شد بر تن داشت. سن وی حدود سی و اندی به نطر می رسید .

پلیس چند سکه قدیمی از رده خارج ولی نو در جیبهای وی پیدا کرد. در کیف چرمی چندین اسکناس امریکایی مربوط به  تاریخ 1870 میلادی و چند کارت تلفن که نام رادلف فنز بر روی ان حک شده بود پیدا کرد .

در گزارش افسر مامور , بین اشیاء پیدا شده ,رسید  حمل اسب و نگهداری چمدان نیز به چشم می خورد .

حقیقت شگفت انگیز کشف شد

در حالیکه پلیس قادر به کشف محل اقامت رودلف فنز یا یکی از وابستگان وی نبود ؛مورد در حال بررسی را به هربرت راین  یکی از محققان مرد گمشده واگذار کرد . هربرت راین با استفاده از شواهد موجود در دفتر دولتی نیویورک ؛ با همکار خود در کشورهای اروپایی شامل اطریش و المان با هدف یافتن خویشاوندی از فربانی مذکور تماس گرفت  .

ظاهرا تحقیقات راین به جایی نرسید .

بالاخره راین در حالیکه ناامید شده بود درخواست بررسی دفترچه قدیمی اطلاعات تلفن شهر نیویورک مربوط به سال 1939 را نمود. در این دفترچه تلفن ؛ مامور تحقیق به یک کلید مهم دست یافت : در این کتابجه اسم رودلوفو فنز قید شده بود .

به دنیال این کشف و با زحمت و تلاش بسیار پلیس , راین با همسر پیر و بیوه رادولف فنز پسر اشنا شد .

دراین مقطع,  داستان به عجیبترین و غیر معمولترین نفطه خود رسید . کشف واقعیت افسران پلیس را حیرت زده کرد .

طی مصاحبه های طولانی با بیوه رادولف فنز پسر , او به محققین پرونده عنوان کرد که پدر شوهر وی  در حالیکه مشغول پیاده روی روزانه خود بوده ,  ناپدید شده بود. در همان موقع پسر او و همسر این خانوم ,  چهارساله بوده است . مورد گمشده توسط خانواده به پلیس گزارش وپیگیری شد ولی هرگز اثری از پدرشوهر گمشده به دست نیامد .

این اتفاق در سال 1876 به وقوع پیوسته و رادولف فنز در ان زمان 31 سال سن داشت .

پس از این ماجرا , راین به بایگانی دفتر مفقودین شهر نیویورک مراجعه کرد. در انجا وی در کمال حیرت و ناباوری به نام رودلف فنز که توسط خانواده به عنوان گمشده گزارش شده بود برخورد .. در انجا قید شده بود ه  که وی در حالیکه مشغول پیاده روی روزانه بوده گم شده بود .

https://i0.wp.com/www.thetruthbehindthescenes.org/wp-content/uploads/2012/01/time-traveller-rudolf-henz.jpg

 

عکس متعلق به روداف فنز پدر ( مسافر زمان ) می باشد.

یک عکس قدیمی از رودلف فنز ضمیمه گزارش مفقودی شده بود . این عکس کاملا شبیه مردی بود که در خیابان شلوغ شهر نیویورک جان باخته بود.

ایا فنز بیچاره در حین پیاده روی روزانه , توسط گرداب زمان ربوده شده و به دنیای بیگانه اینده و فقط برای مواجهه با یک مرگ بی رحمانه و سریع پرتاب شده بود ؟

اگر این حقیقت داشته باشد , رودلف فنز پدر , که فقط 31 سال سن داشت , 105 سال پس از تولدش جان باخته بود.

منبع:    http://www.thetruthbehindthescenes.org

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

پ . ن : با تشکر فراوان از شیرین  عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب .

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

نیکلا تسلا و آزمایش برای سفر در زمان

نیکلا تسلا و آزمایش برای  سفر در زمان

نویسنده: فرمانده ایکس (Commander X) نویسنده  کتاب نیکلا تسلا

ترجمه: بابک نامی

بعد از آزمایش مرموز فیلادلفیا، نیکلا تسلا اینبار طرح آزمایش بسیار مهمی را داشت که زائیده دانسته ها و ادراک وی از چگونگی سفر انسان در زمان بود. او راز این کار را کاملاً اتفاقی دریافته بود. او قوانین ابدی چهارچوب کیهان یعنی در هم تنش زمان و فضا را دستخوش تغییر کرد.

https://i0.wp.com/spotonli.com/wp-content/uploads/2011/10/Nikola-Tesla-nikola-tesla-6200205-500-373.jpg

کسانی که کتابهای مرا قبلاً مطالعه کرده اند چندان شوکه نخواهند شد. تسلا مردی با هوشی فرا انسانی و نبوغی ذاتی بود. بعضی وقت ها که درباره چنین انسانهایی می اندیشم، فکر می کنم که آنها موجوداتی از آنسوی کهکشانها هستند . شاید متعلق به این سیاره انسانی نبوده اند. اعتراف می کنم از اینکه نیکلا تسلا را مردی فرا زمینی می پنداشتم احساس خرسندی می کردم. درباره این مرد مرموز صدها سوال بی پاسخ در ذهنم انباشته شده است اما از این مطمئنم که عمر من آنقدر کفاف نخواهد داد تا شاهد پاسخ هایی برای بسیاری از این سوالاتم باشم. بنابراین چند سالی است تحقیق درباره او را به کلی کنار گذاشته ام. دورانی که دانش آموز ابتدایی بودم نیکلا تسلا چندان شخصیت دوست داشتنی ای نبود و کلمه تسلا همردیف با توطئه گر سیاه یا جادوگر تاریکی تعبیر میشد. حتی با وجود کارهای شگفت انگیزی که درعلم الکتریسیته و مغناطیس انجام داده بود اسم تسلا به ندرت در کتابهای درسی دیده میشد و آموزگاران سعی می کردند درباره او و کارهای او چیزی نگویند.

https://i0.wp.com/www.reformation.org/tesla-coils.jpg

اما جای شکر بسیار هست که بعضی افراد پی به این بی انصافی هایی که در حق تسلا روا داشته شد بردند و به او و خدماتش اینبار در مقام یک دانشمند نابغه توجه نشان دادند. به جرات می توانم بگویم تسلا پایه گذار قرن بیستم است. این شایعات درباره او نه تنها منجر به خدشه دار شدن چهره وی شده بلکه چهره انسانیت را نیز خدشه دار کرده بود. دولت ایالات متحده آمریکا بسیاری از اختراعات تسلا را به نام خود وی ثبت کرده است  و مجوز تولید دستگاه های اورا صادر کرده بود. این اخراعات تسلا و سرمایه گذاران حامی او را خشنود می کرد. موتور جریان متناوب که بسیار کارآمد تر از موتورهای ساخت رئیسش توماس ادیسون بود به عنوان بهترین اختراع آن دوران نام او را بر سر زبانها انداخت. علاوه براین او چندین اختراع مهم هم داشت که معمولا ادیسون آنرا تغییر داده و به نام خودش ثبت می کرده است (شما اسمش را بگذارید دزدی علمی). من بخوبی می دانم که تسلا علاوه بر کار در کارگاه ادیسون مواقعی را به طراحی و ساخت دستگاه های جدید در خفا و دور از چشم دیگران اختصاص می داد. درباره چیستی این اختراعات تسلا اطلاعات چندانی در دست نیست. اینها طرح هایی بود از ذهن و خیالپردازی های خود تسلا نشات می گرفتند و بسیاری از آنها قبل از اینکه به واقعیت بپیوندند دور انداخته و یا نیمه کاره متوقف می شده است. از این دست طرح ها می توان به جارو برقی بسیار پر قدرت با مکش زیاد، موتور پیشران موشکی، مبدل انرژی خورسید و نور به الکتریسیته و بسیاری دیگر نام برد. اینها تنها بخشی از تراوشات ذهنی تسلا بود که با سالهای اول قرن بیستم همخوانی نداشت. او بسیاری از یافته ها و طرح های خود را به مهندسان دیگر واگذار می کرد و بسیاری را نیز در روزنامه ها می نوشت و بصورت کاملا رایگان در اختیار مردم و رقیبان خودش قرار میداد زیرا که این طرح ها برای ذهن مهندسی چون او کوچک و خفیف می نمود. او تفکرات عجیبی مثل غلبه بر جاذبه زمین، نامرئی کردن انسان و اشیا و سیاحت در زمان را در سر می پروراند. این تفکرات نه تنها در دوران او بلکه در دوران ما نیز ادعاهایی بلند پروازانه و بسیار گستاخانه به نظر می رسند. در زمانی که به عنوان افسر اطلاعات ارتش آمریکا خدمت می کردم از نزدیک شاهد بعضی از کارهای محرمانه تسلا که برای دولت انجام میداد بودم. آمریکا و روسیه از اوایل دهه هفتاد میلادی سلاح پرتوی ذره ای که تسلا مخترع آن بود را استفاده و آزمایش می کنند.

https://i0.wp.com/badasshistory.com/tesla1.jpg

امروزه نمونه هایی از اختراعات تسلا توسط بعضی از کشورها دوباره بازبینی شده و ارتقا داده می شوند. دولت ها بودجه های هنگفتی برای شبیه سازی آنچه که تسلا انجام داد اختصاص می دهند. جالب اینجاست که با وجود اینهمه سرمایه گذاری و خرج نیروی زیاد کاری بسیاری  از این شبیه سازی ها با شکست مواجه می شوند. زیرا این در سال 1895 و با به وجود نیکلا تسلا بود که آزمایشی کوچک به منجر به اختراعی بزرگ می شد. یکی از مهمترین کارهای مهم تسلا تولید موتور مغناطیسی بود که انرژی الکتریکی را به انرژی میکانیکی تبدیل می کرد. تسلا با توجه به این ایده اش که اجسام رسانا بر روی تشکی از میدان مغناطیسی در هوا می چرخند موتور الکتریکی را ساخت که هم اکنون نیز در بسیاری از وسایل الکتریکی خانه ما کاربرد دارد. از دیگر تلاش های او که جلب توجه میکند فرکانس رادیویی و انتقال برق از طریق اتمسفر و ایجاد یک شبکه برقی الکتریکی هوایی در سرتاسر زمین بود. رویایی که هیچ وقت به واقعیت نپیوست. اما تسلا این تلاش ها را رها کرد به دلیل اینکه پروژه ای تازه را شروع می کرد، پروژه ای مالیخولیایی و آمیخته با دیوانگی انسان برای سفر بین گذشته، حال و آینده. اما چه چیز او را به فکر انجام چنین کار به ظاهر نا ممکنی انداخته بود؟ و چرا تسلا فکر می کرد می تواند در زمان سفر کند. پاسخ بسیار شگفت انگیز است. زیرا او چندین سال قبل از اینکه بودجه این پروژه را از دولت آمریکا دریافت کند طرح خود را ریخته بود و آزمایشاتش را مو به مو انجام داده بود. او به راز سفر در زمان دست یافته بود. او در آزمایشاتش از ولتاژ بسیار بالا و میدانهای مغناطیسی در جهت های مختلف استفاده کرد و شکافته شدن زمان و فضا را به عینه دید. تسلا موفق شده بود دریچه ورود به تونل زمان ایجاد کند. او با روی هم گذاشتن مشاهدات خود نتیجه گرفت پی به راز اینکار برده است و به همین دلیل تن به آزمایشات وحشتناک سپرد.

در حقیقت اولین آزمایش های  تسلا برای سفر در زمان، از سال 1895 شروع شد. یک روزنامه نگار مجله نیویورک هرالد در شماره روز 13 مارس 1895 چنین می نویسد: «من با تسلا در یک کافه کوچک آشنا شدم. او با من دست داد و به من گفت امشب همراه خوبی برای شما نخواهم بود چون واقعه شگفت انگیزی  را تجربه کردم. من در حال یک آزمایش  وارد یک میدان مغناطیسی جریانی با اندازه 3.5 میلیون ولتی شدم یکی جرقه بزرگ به شانه چپم خورد و مرا چند فوت آن طرف تر پرتاب کرد. اما خود را به یکباره در بیرون از آزمایشگاهم یافتم. برای چند لحظه بدنم فلج شده بود و دچار سوختگی شده بودم. دستیارم دیده بود که چگونگی غیب شدنم را دید. اگر جریان را قطع نکرده بود فکر می کنم می میمردم.». این شرحی است که روزنامه نگار  از تجربه ای که تسلا در یک آزمایش داشت در روزنامه آن چاپ کرد البته با کمی دست اندازی و لحنی که این ادعای تسلا را مسخره می کرد.

در این گزارش می بینیم که تسلا وقتی در آزمایشگاهش حضور داشت، بعد از برخورد جرقه خود را در خیابان می یابد در حالی که دچار سوختگی شده بود. این وضعیت سالها بعد در آزمایش فیلادلفیا هم تکرار شد. اما متاسفانه اتفاقی که برای تسلا افتاده برای ملوانان آن کشتی به مدت طولانی رخ داده و کشتی با همان شرایط غیب شده و کیلومترها دورتر ظاهر شده بود. این آزمایش با فلاکت همراه بود و ملوانهایی که در آزمایش شرکت کرده بودند یا در اثر جراحات سوختگی مردند و یا اینکه حافظه وعقل و خود را برای همیشه از دست داده دیوانه شدند. شاید چیزی که این قدر تسلا را در آن زمان دچار منفوریت کرده بود این بود که دانسته ها و یافته های او به دست انسانهایی افتاده بود که هرگز به اندازه خود تسلا خیرخواه نبوده اند. به هر حال کارهایی که تسلا برای سفر در زمان انجام داده بود هنوز هم برای بسیاری از انسانها بصورت رازی بزرگ در هاله ای از شگفتی قرار دارد.

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

پ . ن : با تشکر فراوان از بابک  عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب .

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

آنان كه ناگهان بازگشتند

» آنان كه ناگهان بازگشتند «.

در صبح 25 اکتبر سال 1593 در میدان روبروی کاخ سلطنتی واقع در شهر مکزیکوسیتی پایتخت مکزیک نگهبانان در حال تعویض کشیک بودند. در زیر آفتاب درخشان یکی از این سربازان در میان بقیه نمایانتر بود و تعجبی هم نداشت. چون او جامه مخصوصی که جلوه و شکوه خاصی داشته و کاملا با دیگران فرق داشته بر تن کرده بود، حتی تفنگ وی نیز از مدل متفاوتی بود و کاملا واضع بود که خودش هم گیج شده است. وقتی او را برای بازجوئی به مقامات محلی بردند، چنین اظهار داشت: اسم من » گیل پرز » است این که چرا اینجا کشیک ایستاده ام بخاطر این است که به من دستور داده شده است. همین امروز صبح من به عنوان محافظ اسب سوار درب کاخ فرمانداری » مانیل » تعیین شدم. من اکنون بخوبی میدانم که اینجا کاخ فرمانداری نبوده و من در مانیل نیستم، چرا و چگونه به اینجا امده ام, خودم هم نمیدانم!! ولی خوب اینجا هستم و اینجا هم خوب یک قصر است. پس وظیفه ام را مطابق دستور انجام میدهم.!  او در خاتمه افزود: دیشب سر فرماندار » فیلیپین » یعنی اعلیحضرت » دون گومز پرز داسماریناس » با تبر مورد حمله قرار گرفت و بر اثر این ضربه جان سپرد.  به آن سرباز خاطر نشان شد که او اینک در مکزیکوسیتی که هزاران مایل دورتر از مانیل است، بوده و سخنان وی قابل باور نمیباشد. او توسط شخص فرماندار کل و مشاورش مورد بازجویی قرار گرفت. آنها هم مثل آن سرباز گیج و سر درگم بودند. در نهایت توسط کلیسا مورد مواخذه قرار گرفت و به زندان افکنده شد و معمایی برای همه اشخاص که با آن سر و کار داشتند، لاینحل باقی ماند. آیا او واقعا از مانیل تا مکزیکوسیتی را یکشبه منتقل شده بود.؟ امری که در سال 1593 محال مینمود. آیا او یک جنایتکار فراری بود یا یک دیوانه… و یا فقط یک دروغگوی فطری.؟ مدت دو ماه گیل پرز در یک زندان محبوس بود تا اینکه یک کشتی از فیلیپین از راه رسید و خبر قتل فرماندار «داسمار یناس » که در » مولوکاس » کشته شده بود را با خود آورد. طی اخرین تحقیقاتی که بعمل امد مشخص شد درست یکروز قبل از دستگیری گیل پرز در مکزیکوسیتی، او در مانیل بوده و همانطور که خودش عنوان داشته یکی از نگهبانان محافظ جلوی کاخ فرمانداری بوده است. مقامات که قادر به توضیح اینکه چه بر سر این مرد بیچاره آمده بود با دقت به ثبت جزئیات ان حادثه پرداختند و او را به مانیل عودت دادند. این اولین حادثه ثبت شده از این پدیده عجیب است که » چارلز فورت » آنها را جمع آوری کرده است.

لخت  در وسط خیابان.

مدارک و شواهدی متعددی وجود دارد که نشان میدهد افرادی به درون این حفرهای اسرار امیز لغزیده اند و دیگر بار، روزنه ای برای بازگشت به این جهان یافته و به دنیای ما گام نهاده اند. در روز ششم ژانویه 1945 مردی که لخت مادرزاد بود و هیچ لباسی به تن نداشت ناگهان در وسط خیابان » های استریت » در شهر کنت واقع در انگلیستان ظاهر شد. این واقعه هنگامی رخ داد که هوا بسیار سرد بود. با اینحال این مرد عجیب بی آنکه پوششی به تن داشته باشد دیوانه وار به هر سو میدوید و رفتاری از خود نشان میداد که انگار از سیاره ای دیگر به آنجا آمده است. رهگذرانی که از آن خیابان عبور میکردند بعدا شهادت دادند که این مرد بطور ناگهانی در برابر دیدگان آنان ظاهر گشته است و اصلا متوجه نشده اند که از کجا آمده است. آری این مرد ناگهان در وسط خیابان سبز شده بود و چهره ای مات و مبهوت و وحشت زده داشت. این مرد برهنه همچنان سراسیمه به طرف بالا یا پائین خیابان میدوید تا آنکه پلیس او را دستگیر کرد و به پاسگاه پلیس منتقل ساخت بدنش را با پتوئی پوشاندند و دنبال پزشک مخصوص فرستادند. این مرد بینوا انچنان شوکه شده بود که یارای تکلم نداشت و نمیتوانست به سئوالات ماموران پلیس و پزشکانی که او را معاینه قرار داده بودند پاسخی دهد سرانجام پزشکان او را دیوانه تشخیص دادند.

نقل و انتقال «درون بعدی «.

تا امروز 48 مورد مستند از انتقال افراد از نقطه ای به نقطه دیگر به ثبت رسیده. در این میان 18 مورد انتقال جانواران عجیب که مختص مناطق مخصوص میباشند در این نقل و انتقال دیده شده است. آخرین آن در نوامبر سال 1998 مشاهده شد. بنقل از بی بی سی هنگامیکه هواپیمای اکتشافی بر فراز یک منطقه قطبی در قطب جنوب به پرواز در آمده بود یک شی سیاه رنگ را در میان برفها شناسائی کرد. نزدیکترین نقطه به آنجا یک پایگاه هواشناسی بود که افرادی برای آگاهی به آن نقطه اعزام شدند، اما در کمال تعجب آنها با «کوروکودیلی» غول پیکر مواجه شدند که مختص مناطق افریقائی بود. پس برسی فراوان مشخص شد آن تمساح غول پیکر حدود  5 ساعت قبل جان داده است، آخرین نکته عجیب آن بود که زیست شناسان با برسیهای تخصصی پی بردند که این تمساح از رودخانه » مارا » به انجا امده است. چگونه؟ این همان معمائیست که تا امروز حل نشده. اما در این رابطه دانشمندان تئوریهای مختلفی دارند. دسته اول که اکثریت را تشگیل میدهند این پدیده را به فرازمینیها نسبت میدهند. آنها اعتقاد دارند این جابجائیها بخاطر این است که فرازمینی ها انسانها و حیوانات را برای انجام آزمایش به آزمایشگاهای سیار خود که همان بشقاب پرنده است میبرند و بعد از آزمایش انها را رها میکنند. من خودم شخصا این نظریه را بیشتر قبول دارم چراکه اکثر افراد هنگامیکه یافت شدند از سردرد عجببی رنج میبرند و حتا در میان آنها افرادی تا آخرین روز زندگی دچار فراموشی میشوند و انگار حافظه آنها را پاک کرده اند. اما دسته دیگری هم هستند که معتقدند که هنوز انسان چیزی از پیرامون خود نمیداند و اعتقاد دارند که حفره های وجود دارد که انسان درون ان سرنگون میشود. هر چه هست این پدیده نیز مثل پدیده های بیشماری که من تا امروز در وبلاک قرار دادم ناشناخته و لاینحل مانده. البته یکی از بازدیدکنندگان نظریه ای داشت و آن این بود که آنها توسط اجنه ها ربوده و سپس رها میشوند و این نیز برای خود نظریه ای میباشد.

 منبع : http://www.yahoo2.blogfa.com

*****************************************************************

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

افرادی که هیچگاه بازنگشتند

» افرادی که هیچگاه بازنگشتند «

موضوع ناپدید شدن افراد، هر از چندگاه بر سر زبانها میافتد. فیلمهای علمی- تخیلی درباره این موضوع بر روی پرده سینما یا تلوزیون به معرض نمایش گذاشته میشود و پس از چندی دیگر بار همه این هیاهوها خاموش میگردد. اما در همه حال یک پرسش همچنان باقی میماند: » آیا ناپدید شدن ناگهانی افراد واقعیت دارد؟ » مدارک و شواهدی در دست است که نشان از واقعیت اینگونه حوادث را میدهد. و ما نمیتوانیم با نادیده گرفتن ان کمکی به این پدیده عجیب نمائیم. من نمیدانم چه نامی باید بر این پدیده نهاد. القابی مثل » دروازه شیطان «. » دروازه زمین » یا نامهای مشابه، من هم نمیدانم. اما ان چیز که مرا راحت نمیگذارد این است که این پدیده وجود دارد.

بر سر لشکریان زرد پوست چه آمد.؟

یکی از شگفت انگیزترین ماجراهائی که در این زمینه وجود دارد, رویداد تاریخی است که در زمان جنگ جهانی و در خلال نبرد چین و ژاپن اتفاق افتاد . اما با گذشت اینهمه سال هنوز راز ان فاش نشده و همچنان در پرده اسرار باقی مانده است!  در سال 1939 هنگامیکه نیروهای چینی در برابر پیشروی منظم ارتش مکانیزه ژاپن مقاومت میکردند, به سربازان چینی فرمان داده شد که در منطقه » تانکینگ » همچنان به پایداری خود ادامه دهند . در 16 مایلی منطقه یک موضع مهم نظامی که در نزدیکی تنها پل انجا قرار داشت، 3100 سرباز چینی تحت فرماندهی کلنل «لی فوسین » خود را برای یک نبرد سخت اماده کرده بودند. کلنل » لی فو سین » به دقت موقعیت کلیه افراد خود را مورد بازرسی قرار داد و سپس به قرارگاه خود که در حدود یک مایلی با صفوف ارتش فاصله داشت عزیمت نمود. بامداد روز بعد هنگامیکه کلنل از خواب برخاست دستیارانش به او اطلاع دادند که جناح راست خط دفاعی لشگر به علائم انان پاسخ نمیدهد . کلنل از این پیام سخت حیرت کرد و دوباره برای سرکشی به انجا رفت, اما در کمال تعجب مشاهده نمود که از این تعداد فقط 112 تن نزدیک پل موضع گرفته اند و از 2988 نفر بقیه کمترین اثری وجود ندارد. آنها بکلی ناپدید شده بودند! اسلحه سربازان هنوز دست نخورده در انجا به چشم میخورد و چای و برنجی که روی اجاقهای کوچک اماده شده بود هنوز گرم بود. هیچگونه آثاری از کشمکش و جدال که امکان داشت در تاریکی شب صورت گرفته باشد بچشم نمیخورد و تمام تجهیزات و وسایل نظامی و شخصی نیز که سربازان شب گذشته برجای گذاشته بودند,همچنان در اطراف اجاق ها دیده میشد. اما با اینحال یک لشکر کامل ناپدید شده بود! چه اتفاقی رخ داده بود؟ هیچکس نمیدانست. حادثه چنان با سرعت اتفاق افتاده بود که حتی افراد باقیمانده نیز اظهار بی اطلاعی میکردند!!  درباره این رویداد بسیار عجیب میتوان چند حدس زد. بیائید این حدس و گمان ها و ابعاد گوناگون این حادثه را مورد برسی قرار دهیم: ابتدا تصور کنید که جنگجویان ژاپنی با استفاده از تاریکی شب موفق شده باشند بی انکه توجه نگهبانان را جلب کنند ماهرانه از پل گذشته یا شنا کنان خود را به ان سوی رودخانه رسانده باشند . سپس به اردوی چینی ها شبیخون زده باشند در این صورت چگونه میتوان باور کرد که یک دسته کماندوی ژاپنی هر قدر هم که زبده و ورزیده بوده باشند—بتوانند در حدود 3000 سرباز اماده نبرد را بی انکه قطره خونی ریخته شود اینطور بی سر و صدا ربوده و با خود ببرند و همه این کارها انچنان برق اسا صورت گرفته باشد که حتی یکی از سربازان نتواند خود را به اسلحه اش رسانده و شلیک نماید. برای انجام چنین عملیاتی دستکم به تعداد قابل ملاحظه ای کماندوی ژاپنی نیاز است تا بتوانند چنین برق اسا در حدود 3000 سرباز چینی را دستگیر ساخته و بربایند. از این گذشته اگرم فرض کنیم که یک چنین عملیات قهرمانانه ای صورت گرفته باشد, بعید بنظر میرسد که ژاپنی ها چنین موفقیت بزرگی را مسکوت گذاشته و در تبلیغات جنگی خود انرا منعکس نکنند!!! حال فرض کنیم که سربازان ارتش چین بصورت دستجمعی مواضع خود را ترک گفته و به خطوط ژاپنی ها گریخته و تسلیم شده باشند. بازهم چنین اقدام بزدلانه ای خوراک خوبی برای اسیاب تبلیغاتی ژاپن بشمار خواهد رفت. در چنین مواقعی دستکم گزارش عملیاتی یا گزارش مربوط به دستگیری و یا تسلیم 2988 سرباز چینی بی درنگ به مقامات مافوق داده خواهد شد. در حالیکه در مدارک رسمی ژاپن چنین گزارشی منعکس نشده است. دسته ای از سربازان چینی که روی پل موضع گرفته بودند، همچنین افرادی که در ان شب به نگهبانی مشغول بودند سوگند یاد کردند که در ساعات تاریکی هیچ صدائی نشنیده و هیچ حرکت مشکوکی مشاهده نکرده اند. انان بر این گفته تاکید داشتند که در شب حادثه هیچکس – چه دوست و چه دشمن از پل عبور نکرده است . دستیاران کلنل نیز قسم میخوردند که هیچ بیگانه ای به اردوگاه انها نزدیک نشده است. با اینحال 2988 سرباز چینی – بی انکه کوچکترین نشانه ای از خود باقی گذارند—ناپدید شدند و محض نمونه حتی از یکنفر انها خبری بدست نیامد.. این موضوع باعث شد تا امروز فیلم های بسیاری از این پدیده باور نکردنی ساخته شود…

برخی اوقات وقتی کسی ناپدید میشود مثل این است که ازصحنه روزگار محو شده است. چنین موردی برای»دیوید لا نگ»مصداق دارد که ناپدید شدن کلاسیک وی همانطوریکه درقطعهزمینی در ایالات»تنسی»امریکا عبور میکرد توسط پنج شاهد عینی گزارش شده استمورد دیگر در صحرای»بین النهرین»واقع در خاور میانه اتفاق افتاد. روز ۲۴ ماه ژوییهسال ۱۹۲۴یکی دیگر از روزهای داغ » بین النهرین «بود عربها دوباره خود را مسلح کرده بودند وانگلیسی ها تا آنجا که میشد مراقب آنها بودند. در آن روز ستوان پرواز» دبلیو. تی. دی» و افسر خلبان» استیوارت» برای یک ماموریت شناسایی معمولی با هواپیمای یک موتوره شان عازم صحرا شدند.مدت این پروازشان ۴ ساعت تخمین زده میشد ولی آنها تا به امروز باز نگشته اند. وقتی که هواپیمایشان روز بعد پیدا شداین معما پیچیده تر گشت.چرا که درباک هواپیما به اندازه کافی سوخت وجود داشت و وضع موتور آن هم کاملا روبه راه بود وسریعا روشن میشد. هیچ نشانی هم از اثر گلوله نبود. ولی گروه اکتشاف چیز دیگری پیدا کرد که علامت سوال دیگری را باز کرددر کنار بدنه هواپیما رد چکمه هایی وجود داشتند که آن دو خلبان در هنگام پریدن از هواپیما بجا گزاشته بودند.رد پاها نشام می داد که آنها هوپیما را ترک کرده وبرای حدود۴۰یاردی کنار هم پیشرفته اند.ترتیب قرارگیری رد پاهانشان می داد که آنها دریک جاتوقف کرده ودر حالیکه کنار هم ایستاده بودند همان جا و در همان حال غیب شده اند.کامیون های مسلح و هواپیماها و حداقل شش گشت اکتشافی از قبایل بدوی آنجا برای چندین مایل اطراف را جست وجوکردند ول هیچ ردی از خلبانان پیدا نشد. جایی که رد پاهایشان در میان ماسه هاختم شده بود حیاتشان هم خاتمه پیدا کرده بود.

 

» وقتی مهمان سفیر ناپدید شد «

در سال 1988 یک مهمانی بزرگ از طرف سفیر کوبا در سفارت آن کشور در شهر لندن برگزار شد. در این مهمانی، مهمانان مختلف لشکری و کشوری و افراد سایر سفارتخانه ها جمع شده بودند. آنها تصور نمیکردند اتفاقی عجیب مهمانی انشب را دگرگون کند. » چارلز اشمور » که از تاجران و بازرگانان انگلیسی که سالهای متمادی با کشور کوبا مبادلات تجاری داشت مهمان آنشب سفیر کوبا بود. او پشت مبلی ایستاده بود و مشغول تماشای یکی از تابلوهای روی دیوار بود، ناگهان چنان سرنگون شد که گوئی زمین زیر پای او خالی شده است و بعد از آن اثری از » چارلز اشمور » نبود، گوئی او آب شده و در زمین فرو رفته است. مهمانانی که برای شادی و تفریخ به آنجا رفته بودند چنان وحشت زده شده بودند که با سرعت تالار سفارت را ترک گفتند. پلیس بهمراه تجیهزات مختلف از جمله سگهای ردیاب ساعات زیادی به جستجوی اشمور پرداخت اما کوچکترین نشانی از او پیدا نکرد. در بازجوئی ها تمام مهمانان یک جمله برای گفتند داشتند. » او بطرز عجیبی ناپدید شده بود «!! این اخرین مقاله ای بود که «لیلیا نومیرداک» در ماهنامه علمی » جهان تازه » به ان اشاره کرده بود. تا امروز بیش از 376 مورد از ناپدید شدن عجیب افراد در کشورهای مختلف به ثبت رسیده  در  کالیفرنیا و در جنگل ملی » انجلز » بیش از 17 مورد ناپدید شدن افراد گزارش شده که مهمترین آنها ناپدید شدن 23 نوجوان 14 تا 16 ساله که برای برگزاری اردو به انجا رفتند میباشد. نکته مهم اینکه اکثر این اتفاقات در ضلع غربی پارک اتفاق می افتد و بخاطر همین نام این قسمت را » دروازه شیطان «. » دریچه جهنم »  گذاشته اند. اما نکته ای را که باید خدمت شما خوبان عرض کنم این است که این پدیده عجیب که محققان نام » تونل در بعد زمان » را بر ان نهادند شاید یکطرفه نباشد. حتما میگوئید یعنی چه.؟ برای پاسخ این سئوال مطلب بعدی وبلاک را از دست ندهید. نام مطلب بعدی » آنان که ناگهان بازگشتند » میباشد.

 منبع : http://www.yahoo2.blogfa.com

*****************************************************************

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

 

گزارش مونتاك سفري در زمان – قسمت سوم

گزارش مونتاك سفري در زمان – قسمت سوم

قسمت دوم مصاحبه ها: “حقایق آشکار می شوند “

پروژه Montauk سفری در زمان ( قسمت 3)

نویسنده مقاله و سری کتابهای مونتاک : پیتر مون

ترجمه / ویرایش / گرافیک تصویری : فرهاد سدادی

( کارشناس علوم ارتباطات اجتماعی ،” گرایش روابط عمومی “، مترجم و پژوهشگر  )

آدرس الکترونیکی : fsat_2012@yahoo.com

لینک منبع مطلب: http://www.alienshift.com/id33.html

تاریخ ترجمه ویرایش نهایی (قسمت سوم) : آذرماه 1389خورشیدی

استفاده از این مطلب با درج منبع www.ufolove.wordpress.com آزاد است .

…از همین رو ، آنها به یک پورتال زمان کار آمد ودر حال کار ، دست یافتند ..

در یک نقطه ، آنها موقعیتی را فراهم ساختند ، و آن جایی بود ، که آنها هیولای شناسه داری( (ID TYPE را بوجود آوردند ، که ناگهان به میانشان آمد و هرکسی را که در سیستم بود به وحشت انداخت . آنها فرستنده امواج را خاموش کردند . “مخلوق ” ایجاد شده ، اکثر افراد و تجهیزات آزمایشگاه را بلعید واز بین برد ! آنها مجبور بودند ، به گذشته برگردند و “واحد فیلادلفیا ” را از کار بیندازند ، با هدف اینکه ، در آینده این واحد تعطیل شود . بنابر این و در نهایت ، در طی این مراحل ، آنها باید این “موجود ” را در سال 1983 متوقف می کردند …

این اتفاق ، در 12 اوت 1983 افتاد ، ” گرداب زمان “ برروی تاریخ 12 اوت 1943 قفل شد ، تست گردید و ” حلقه ی زمان “ تشکیل شد . همه ی اینها ” واقعا ” اتفاق افتاد .زیرا شخصی فکری را در ذهن اپراتور نشسته در صندلی مخصوص کنترل فکر ، برای تولید این ” موجود هیولا وش” کاشته بود.

عده ای از مردم و افراد معتقد بودند ، که پروژه خیلی بیش از حد ، زیاده روی کرده است .

 

…زمانی که من (پرستون بی نیکولز ، دانکن کامرون یا آل بیلک ؟-مترجم )در حوالی سالهای 1971 الی 1983 برایشان کار می کردم ، وقتی از محل کار به خانه برمی گشتم ، بقدری خسته می شدم ، که دیگر رمقی برایم نمی ماند …بعدها ، فهمیدم که آنها چه بلایی سرم می آوردند ! آنچه که آنها انجام می دادند این بود :

زمانی که ماموریت کاری من به پایان می رسید ، آنها مرا به نقطه ای حدود چند میلی ثانیه قبل از اینکه کارم را ترک کنم بر می گرداندند ، آن ، همیشه از چشم اندازی برای من ظاهر می شد ، که من هرگز نمی توانستم ولش کنم …! البته پس از اینکه من کارم را آنجا تعطیل کردم ، همه ی اینها متوقف شد.

@ آیا این  همین دلیلی است که همه ی این چیز ها اتفاق افتاده است ؟

اگرشما به انتهای آزمایش فیلادلفیا ، و به عقب برگردید ( که آن آغاز تمامی این فعالیتهاست )

شخص می تواند ، از طریقی ، ببیند و دریابد که چه نقشه ای کشیده شده بود و چه مانوری در این زمینه داده شده بود …و نیرویی مافوق وجود داشت ، که همه چیز را ، در جای خودش چیده بود ، زیرا که آن هرگز به این طریق اتفاق نمی افتاد : آن در 2 تاریخ مشکوک ومبهم انجام شد .، با 40 سال جدایی منطبق با هم ، بین 2 آزمایش ، پروژه ای که به نام ” آزمایش فیلادلفیا ” شناخته شده (یا پروژه ی رنگین کمان ) در سال 1943 و پروژه ی  “مونتاک ” در 1983 میلادی …

اگر ممکن است ، من چیزی را اینجا با شما در میان بگذارم …نفطه ای حدودا در قسمت 3/2 مسیر تونل وجود دارد ، و آنجا جایی است که وقتی شخص  در میان تونل قدم گذاشته و بدانجا می رسد ، در آن نقطه ، صدای ” تالاپ ” مهیبی به گوش می رسد …” آگاهی ” اشخاص در این نقطه ، بدنشان را ترک می کند ، تمایلی برای دیدن چیزهایی بر پایه هایی گسترده تر ، وجود پیدا می کند .

من مطمئنم ، بعضی از” موجودات با شعور  “ آنجا حضور داشتند ، با نگاهی به سابقه ی تجربیات من ، من مطمئنم برخی از موجودات هوشمند آنجا بودند ومن برای تشخیص و به رسمیت شناختنشان دچار مشکل شدم وبه زحمت افتادم .

آنچه که آنها در تلاش بودند در مونتاک انجامش دهند ، اثبات ” فرایند ادراکی “ بود ، که بصورت “خروج از بدن” رخ می داد.آنها در تلاش بودند ، آنرا به چند دلیل ، آشکار کنند …ما نمی دانیم که هدفشان چه بود .

@ بیگانگان فضایی ، چه نقشی در کل این ماجرا داشتند ؟ حالا ، به غیر از ارایه نمونه ی اولیه ی ” صندلی  آمپلی فایر ذهنی ” ؟

این مربوط به بخش دیگری می شود ، که ما هنوز به آن نپرداخته ایم … بیایید نگاهی  بیندازیم به آن چیزی که آزمایش فیلادلفیا را از آن لحاظ ” فنی ” کرده بود .

آن آزمایش ، نقطه آغازی برتمامی این وقایع و اتفاقات بود . هسته ی اصلی آزمایش فیلادلفیا ، در دهه ی 1930 و با مشارکت 3 دانشمند در شیکاگو شکل گرفت ، دکتر جان هاتچینسون (DR.JOHN HUTCHINSON )که رییس دانشکده فیزیک دانشگاه شیکاگو بود ، نیکولا تسلا (NICKOLA TESLA  )و دکتر کورتن آئر (DR. KURTENAUR ) که فیزیکدانی اتریشی بود واز کارکنان آن دانشگاه .

آنها ، تصمیم به انجام آزمایشاتی با گمانه زنی و حدس وگمان در مورد ، مفهوم و ماهیت اشیاء و افراد ، برای

” نامریی شدن ” گرفتند . این موضوع نامریی شدن ، برای چندین سال ، مورد بحث و گفتگو بوده است .

آنها در سال 1931 یا 1932 باهم و به منظور انجام برخی تحقیقات در دانشگاه شیکاگو همکاری داشتند .

در سال 1933 ، موسسه ی علمی تحقیقات پیشرفته در پرینستون تشکیل شد .

پروژه ی ” نامریی شدن ” در سال 1934 شکل گرفت . یکی از افراد هیات علمی موسسه ی فوق ، دکتر جان اریک فون نویمان از بوداپست مجارستان بود.

Von Neumann

John Von Neumann

او مدرک خود را در رشته ی شیمی در سال 1925 و ((PHD دکترایش را در سال 1926 از رشته ی ریاضیات گرفته بود . او پس از 4 سال تدریس در دانشگاه های اروپا ، به آمریکا نقل مکان کرد و پس از 3 سال آموزش در مقطع کارشناسی ارشد ، از او برای پیوستن به موسسه ی علمی فوق دعوت به عمل آمد .

از دیگر افرادی که در این انستیتوی علمی کار میکردند ، آلبرت انیشتین بود که در سال 1930 آلمان را به مقصد آمریکا ترک کرده بود . او به انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا رفت ، ودر آنجا 3 سال به تدریس مشغول شد و سپس  طبق دعوت و پذیرش آنها از او ، به انستیتوی علمی فوق ملحق گردید .

افراد بیشماری ، در طول زمان به آنجا آمدند . زمان گسترش و توسعه ی پروژه سال 1936 بود .

در ضمن اینکه نیکولا تسلا بعنوان مدیر پروژه معرفی شده بود . او دوست پرزیدنت فرانکلین روزولت بود وباب آشنایی شان زمانی بود ، که نیکولا تسلا در سال 1917 ، روزولت را که سمت وزارتی در نیروی دریایی آمریکا داشت ، ملاقات کرده بود .

در آن زمان ، از تسلا برای انجام برخی کارها برای دولت ، منجمله : ” چالشها و تلاشهای جنگی /نظامی “

دعوت به همکاری شده بود که اونیز آنهارا انجام داد. او پذیرفت ، که “مدیر پروژه ی نامریی شدن ” باشد و این کار را تا سال 1942 که زمان استعفایش بود ، انجام داد.

در سال 1936، پس از مطالعاتی فشرده ، آنها تصمیم به آزمایش اولیه ی فعالیتشان گرفتند ، آنها به بعضی اثرات نامریی شدن جزیی دست یافتند…نیروی دریایی ، و هرکس دیگری برای ادامه ی کار تشویق شده بود، از این رو ، نیروی دریایی ، پشتیبانی لازم مالی را برای تحقیق فراهم کرد .

سیل دانشمندان آلمانی به آمریکا سرازیر شد .تا سال 1939که جنگ توسط آلمان آغاز شد …در سال 1940 ، پس از پژوهش به شیوه های تسلا ، آنها تصمیم به انجام یک تست کامل در محوطه ی نیروی دریایی بروکلین گرفتند . آنها کشتی کوچکی داشتند ، ودر هر طرف ، کشتی های انباری / مناقصه ای موجود بودند.

یکی از کشتی ها ، برق را تامین می کرد وسایر کشتی ها بعنوان پشتیبانی ، وظیفه ی رساندن آن قدرت لازم برای بکار افتادن ” کوئل ” ها را داشتند .آنها کشتی آزمایشی را با کابل ها بهم ربط داده بودند .

این ایده ، بخاطر این بود که اگر در جریان آزمایش ، هر حادثه ی اشتباهی رخ دهد ، آنها بتوانند کابل هارا قطع کنند ، یا کشتی آزمایشی را غرق سازند . که البته همه چیز کار کرد و موفقیت پروژه اعلام شد.

نکته ی مهم درآزمایش سال 1940 این بود که ، هیچکسی در محدوده ی کانونی آزمایش نبود . آن بشدت اجرایی خشک ورسمی بدون حضور مردم (افراد ) بود.

این مهم است ، زیرا آنچه که بعدا اتفاق افتاد ، این موضوع را ثابت می کند .

افراد دیگری به جمع ملحق شدند . توماس تی براون( TOMAS T. BROWN) نیز به پروزه پیوست .

زیرا که او، یک کارشناس” اثرات الکترو گراویتی ” بود وبدلیل این تخصصش وارد گروه شد .

او وظیفه ی حل مشکل ” مین های مغناطیسی آلمانی ” را داشت ، مینهایی که بر حمل ونقل دول متفق وتلاش نیروی دریایی در جنگ تاثیر گذارده بودند.

این امر ، به ایجاد پروژه ای موازی منجر شد ، استفاده از DEGAUSSING کویل ها وکابلها برای انفجار مینهایی که در فواصل معین ، از کشتی ها قرار گرفته بودند.

نیروی دریایی امریکا ، چند نفر را به کار گمارد ، که بر روی ازمایشات ، نظارت داشته باشند.

این چگونگی آن مساله ای بود که من با قضیه در گیر شدم ….وظیفه ی من ، در پروژه ،” نگهداری و حفظ تفسیرها و نظرات فنی ” بود . بیایید نگاهی به نیکولا تسلا بیندازیم ، زمانی که پدرش در سال 1879 در گذشت ، اولین سالی بود که تحصیلاتش را در دانشگاه به پایان می رساند . او در سال 1884 به ایالات متحده آمد ، او بینش و بصیرت فوق العاده ای داشت . او سابقه ای کامل از خودش برجای گذاشته است .

قبل از آمدنش به امریکا ، او با دانشمندان زیر آشنا شده بود :

رابرت اوپنهایمر ، کسی که بعدها در پروژه ی منهتن وگسترش بمب اتمی کار می کرد ، دکتر دیوید هیلبرت

( DR. DAVID HILBERT) ریاضی دانی که مبدع معادلات ریاضی فضای هیلبرت بود ، کسی که فضاهای چندگانه (MULTIPLE SPACE) و واقعیتهای چندگانه MULTIPLE REALITIES)) زا به زبان ریاضی شرح داد . این معادلات ریاضی ، فضاهای چندگانه ، موضوع مهمی برای پروژه محسوب شدند دکتر فون نویمان ، هیلبرت را در سال 1927 ملاقات کرد وبسیاری از چیزهایی که از او آموخته بود ، را بکار گرفت . فون نویمان ، توسط آن اندوخته های علمی ، سیستمهای جدید دیگری از ریاضیات را توسعه داد.

فون نویمان ، یکی از برجسته ترین ریاضی دانان این قرن شناخته شده است ، برخی فکر می کنند که حتی او بهتر از انیشتین بوده است .یکی دیگر از ریاضی دانان این پروژه ، دکتر جان لوینسون (DR .JOHN LEVINSON )  بود ، که در سال 1912 بدنیا آمد ودر سال 1976 در گذشت ، اوسه کتاب در مورد ریاضیات  منتشر کرد . من تاریخچه ی دیگری از او در هیچ جای دیگری نیافتم .

لوینسون ، آنچه راکه بعدها ، ” معادلات زمان لوینسون ” نامیده شد ، توسعه داد.

با وجود همه این چیزهایی که در ماورای این قضیه قرار دارد، گروه ، همه ی آن چیزهایی که برای پیشرفت پروژه مورد نیاز بود را در اختیار داشتند . پس از آزمایش موفقیت آمیز 1940 نیروی دریایی ، بودجه ی نامحدودی برای پروژه اختصاص داد و پروژه را طبقه بندی کرد.

در 5 دسامبر 1941 من ( پرستون ؟/ دانکن ؟ /آل بیلک ؟ ) در سانفرانسیسکو بودم وماموران دولتی پیش من آمده و به من گفتند ، که تا 72 ساعت دیگر آینده جنگی بین ژاپن و ایالات متحده روی خواهد داد و انها نیازمند کمک ویاری من بودند ، در ژانویه 1942 کارم را در موسسه مطالعات پیشرفته به پایان رسانده بودم .

تسلا ، یک کشتی به همراه خدمه اش در اختیار گرفته بود وبرای  یک آزمایش کامل آماده شده بود .

تسلا ، یک کشتی جنگی را در نظر گرفته بود . تسلا وفون نویمان ، در بعضی چیزها ، باهم ، هم عقیده نبودند تسلا اصرار داشت که آنها ، قصد دارند برای پرسنل مشکلات جدی و شدید ایجاد کنند .

تسلا ، وقت بیشتری می خواست ولی نیروی دریایی آمریکا نمی خواست ، با او در این مورد به توافق برسد.

تسلا ، اعلان نامه هایی را در اواخر دهه ی 1930 و اوایل دهه 1940 درباره ی تماسش با گونه های خارج سیاره ی (off planet species) منتشر کرد.

او (تسلا) بافضای خارج در تماس بود . که در این خصوص ، اعتقاد داشت مشکلی در ارتباط با افراد دیگر بوجود خواهد آمد ، او تصمیم به خرابکاری آزمایش 1942 گرفت ودر تلاش برای متوقف کردن کل پروژه برامد .او ” تنظیم دوباره ای ” در مورد تاسیسات و تجهیزاتی که در آن مکان بود انجام داد …بطوری که هیچ چیز کار نکرد و پروژه با شکست مواجه شد ! پس از آن در مارس 1942 ، تسلا پروژه را به فون نویمان سپرد و پروژه را ترک کرد . فون نویمان به نیروی دریایی رفت وبرای بررسی مشکل ایجاد شده ، زمانی را در خواست کرد . و تعیین آنچه که باعث  اختلال پروژه شده بود .

فون نویمان ، تصمیم به ایجاد تغییراتی در بعضی از تجهیزات گرفت ، اودانست که نیاز به کشتی مخصوصی دارد که از کف عرشه تا بالای آن طراحی شده باشد . بدین منظور USS ELDERIGE انتخاب شد ، تجهیزات در داخل کشتی تعبیه شده بود و آنها کل ملزومات مورد نیاز وتجهیزات را در داخل کشتی فوق قرار داده بودند  . اکتبر 1941 فرارسید ، آنها 33 داوطلب برای خدمه ی کشتی را انتخاب کردند که در دسامبر 1942 فارغ التحصیل می شدند ما هنوز عکسی از آن کلاس داریم .

لینک های سودمند برای مطالعات بیشتر :

http://www.bielek-debunked.com/Cameron%20Issue.html

البته  این سایت نظرات متضادی  با پروزه مونتاک و آل بیلک دارد !

http://www.thephiladelphiaexperiment.com/

http://jf-themultiverse.blogspot.com/2009/10/philadelphia-experiment-1943.html

The USS Eldridge was part of {“an alleged naval military experiment at the Philadelphia Naval Shipyard in Philadelphia, Pennsylvania, sometime around October 28, 1943, in which the U.S. Navy destroyer escort USS Eldridge was to be rendered invisible (i.e. cloaked) to human observers for a brief period of time.”} http://en.wikipedia.org/wiki/Philadelphia_Experiment

http://www.americanantigravity.com/articles/inside-the-philadelphia-experiment.html

Hollywood_interpretation_and_the_Bielek_testimony

http://www.coasttocoastam.com/guest/bielek-al/6193

http://fusionanomaly.net/johnvonneumann.html

http://www.crystalinks.com/philaexperiment.html

http://viewzone2.com/philadelphiax.html

http://www.history.navy.mil/faqs/faq21-1.htm

http://www.enterprisemission.com/gtran7.html

http://enterprise.spawar.navy.mil/body.cfm?type=c&category=39&subcat=273

پس از اینکه کشتی از بار انداز dry dock)) خارج گردید ، آزمایش آغاز شد . در ماه می 1943 ، فون نویمان ، سومین ژنراتور را نصب کرد ، البته آن هرگز با 2 تای دیگری سنکرونیزه /همراستا و هم نوسان نشد …در یکی از روزها ، آن از کنترل خارج شد ویکی از افراد را “محو ” (zap ) کرد…

فون نویمان ، سومین ژنراتور را با هزینه ی خودش نصب و راه اندازی کرده بود .( زیرا تسلا ، فون نویمان را متقاعد کرده بود به اینکه ، مشکلات بالقوه ای با افراد وجود داشت .)

فون نویمان ، به طرح اوریژینال اولیه برگشت ، در اواسط ژوئن ، کشتی آزمایشات دریایی را پشت سر گذاشت . در 22 جولای 1943 آنها ” آزمایش ” را انجام دادند ، کشتی ، بین محدوده ی رادار و مکان نوری قابل رویت آن ، ” نامریی ” شد . آنها دریافتند که افراد (خدمه ) دیگر تعلقی به جایگاه و موقعیتشان ندارند …

نیروی دریایی ، خدمه را مرخص کرد وبا فون نویمان ( که در این خصوص ، درخواست زمان بیشتری برای این پروژه کرده بود ) مشاوره کرد .

نیروی دریایی پس از مشورت با مقامات مافوق ، اعلام کرد که 12 اوت 1943″ آخرین ضرب الاجل

(the drop dead date) است . فون نویمان بار دیگر ، نگرانی اش را ابراز کرد ، مبنی براینکه این زمان کافی نیست . نیروی دریایی ، تصمیم بر این گرفته بود که کشتی فقط از نظر راداری ناپدید شود نه اینکه به لحاظ نوری ( اپتیکال ) نامریی شدن رخ دهد ! روی همین اساس ،  تجهیزات توسط فون نویمان تغییر یافتند .

>> 12 اوت 1943 فرا رسید ، با اینکه ما میدانستیم که بعضی چیزها درست نبود ند ، با این وجود آزمایش آغاز شد و تقریبا برای یک دقیقه همه چیز خوب و روبه راه بود …خطوط محیطی (out line ) کشتی ها در آب دیده می شدند ، ناگهان فلاش آبی رنگی زده شد و کشتی بطور کامل از نظرها ناپدید شد !

ارتباطات رادیویی با ان غیر ممکن شد ، آن رفته بود ! … تقریبا ، سه  ساعت بعد از آن کشتی برگشت ، در حالی که یکی از دکل هایش شکسته بود ، برخی از افراد خدمه تا حدی ( نیمه ) در عرشه ی فولادی کشتی فرو رفته بودند ، عده ی دیگر در داخل وخارج کشتی ” محو ” ( fade) شده بودند …(مثل عکسبرگردان )

بعضی شان بطورکامل ناپدید شده بودند ، …وبسیاری شان هم عقلشان را از دست داده بودند …<<

نیروی دریایی ، خدمه ی باقیمانده را از آن مکان خارج کرد ودر طی 4 روز با برگزاری جلساتی ، شروع به تصمیم گیری در این مورد نمود که برای این مشکل چه را ه حلی بیندیشند ؟

آنها آنجا تصمیم گرفتند که آزمایش دیگری را انجام دهند ، که اجرایی رسمی و بدون پرسنل باشد.

آنها برای انجام این آزمایش رسمی ، تقریبا 1000 فیت ( حدود 304 متر ) کابل را که به کشتی دیگر منتقل کرده بودند ، انتقال دادند . اواخر اکتبر 1943 ، آزمایش انجام گرفت ، و اینبار کشتی به مدت 20 دقیقه ناپدید شد …وقتی که ان دوباره برگشت ، آنها تجهیزات گمشده شان رایافتند : کابینت های 2 فرستنده و 1 ژنراتور که از آزمایش قبلی گمشده بودند ، پیدا شدند . کابینت با “ژنراتور مرجع زمان – صفر” هم ، دست نخورده باقی مانده بود . در ان نقطه ، نیروی دریایی کشتی را از تجهیزات باقی مانده خالی کرد وپروژه را متوقف نمود . ناو USS ELDERIGE  در جنگ به خدمت گرفته شد ، ودر پایان جنگ به یونان منتقل گردید .

نکته ی مهم  این است : 2 آزمایش که دقیقا 40 سال از هم فاصله ی زمانی دارند ، انجام شده بود .

آن یک جدایی 40 ساله زمانی ، در ” هایپر اسپیس ” بود .

در حال حاضر ( زمان نوشتن مقاله 2003 بوده است –مترجم) زمین دارای بیوریتم (چرخه ی زیستی ) است که 12 آگوست ، به نقطه ی اوج قله ی این چرخه ی 20 ساله می رسیم.

این حادثه ی منحصر بفرد ، برای فراهم آوردن لینک های اتصال ، از میان پرونده های بیشمار زمینی انتخاب شد و از طریق  این 2 آزمایش  ، راهی برای چفت وبست و قفل شدن به هایپر اسپیس گشوده شد .

تلاشهای گام به گام کمک خواهد کرد ، اگر آنها به این نقطه ی حداکثری برسند .

——————————————————————————————-

خاطرات یکی از بازماندگان آزمایش فیلادلفیا :

>> کشتی به هایپر اسپیس کشیده شد ، ما در داخل کشتی بودیم ، و می دانستیم که چیز به شدت اشتباهی در مورد آزمایش هست …ما سعی کردیم دستگاه را خاموش کنیم ، ولی آن خاموش نشد . ما به طرف خارج عرشه دویده وبه سمت بیرون کشتی پریدیم . جایی که ما پریدیم ، بیرون از مرز خارجی بود …اما آن ، “انتهای تونل زمانی  ” بود که به مونتاک لانگ آیلند ختم می شد …یعنی : تاریخ 12 آگوست 1983 !!

ودر شب …ما سریعا خودمان را پیدا کردیم …از پله های کشتی پایین آمدیم وبه جایی رسیدیم که فون نویمان

به ما خوش آمد گفت ! او منتظر ما بود ، آن یک شوک بزرگی بود …ماباید در 1943 می بودیم و اکنون در 1983 هستیم …! به فون نویمان می نگریستیم که به پیر مردی تبدیل شده بود .

 

او گفت : ” منطقه ی محصور شده ای در هایپر اسپیس ” بوجود آمده که ما مجبوریم به گذشته برگردیم تا ژنراتورهای کشتی را خاموش کنیم ، تا از افزایش یافتن  شکاف هایپر اسپیس که ممکن است کل سیاره زمین را فرا گیرد ودر خود ببلعد ، جلوگیری کنیم .

فون نویمان ، برای رسیدن ما ، 40 سال انتظار کشیده بود …!

در مونتاک ، بار دیگر مابه گذشته فرستاده شدیم ، تجهیزات و وسایل را با تبرهایی که در اختیار داشتیم ، شکستیم ، کشتی ، تقریبا 3 ساعت دیرتر از ساعت اصلی ناپدید شدنش در 1943 ، به نقطه ی اصلی و اریجینال در ” فضا  زمان ” برگشت .

در زمان اصلی یعنی سال  1943، فون نویمان نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است !

اودر سال 1943 ، مشغول تغییر دادن تجهیزات اولیه بود تا جایی که او یک ماشین زمان کامل در حال وزش

را بوجود آورد . همزمان ، آلمانی ها نیز درست قبل از پایان جنگ در سال 1945 روی پروژه ی مسافرت زمان در حال کاربودند .همه ی این موضوعات به ثبت رسیده اند .

پس از اینکه نیروی هوایی در سال 1943 ، تصمیم به تعطیل پروژه گرفت ، فون نویمان ، برای کار بر روی بمب اتمی ، به لوس آلاموس اعزام شد وتا اتمام کار آنجا بود .

در سال 1947 ، تغییرات عمده ای در وزارت دفاع آمریکا رخ داد، در ساختار جدید ، شخصی ، تصمیم به موشکافی در پروژه ی فیلادلفیا گرفت ، آنها می خواستند دریابند که کدام راه را اشتباه رفتند وبه مشکل برخوردند ؟ آنها ، از فون نویمان خواستند که ” نگاه دوباره ای ” به پروزه بیندازد .فون نویمان ، موافقت کرد .اتفاق دیگری افتاد : تقریبا ، از صبح علی الطلوع  ، 6 اوت 1943 یوفوها ((UFOs به مدت 6 روز برفراز ناو یواس اس آلدریج پرسه زدند . آنها در طول آزمایش ، آنجا بودند .

یکی از یوفوها ، به همراه ناو آلدریج جذب هایپراسپیس شد ودر انتها ، از تاسیسات زیرزمینی مونتاک سردرآورد !    آن سفینه فضایی ، یک دستگاه شا رژ را به همراه داشت .”..که بعضی بیگانگان فضایی (Aliens ) مارا مجبور می کردند ، به عقب برگردیم و آنها را برایشان برگردانیم …”

بطوری که ، آنها نمی خواستند انسانها این دستگاه های شارز را در اختیار داشته باشند . ما نمی دانیم که آنها چه کسانی بودند ….جک پروت (مدیر متافیزیکی پروژه ) نگران یک تهاجم فضایی بود .

در این حین ، در سال 1947 ، فون نویمان از سوی دولت فراخوانده شد ، که به کمک آزمایشات یک UFO ی سقوط کرده در آزتک AZTEC بشتابد .

 

http://www.aztecufo.com/crash.htm

 

سال بعد آن ، سقوط دیگری در آزتک AZTEC رخ داد ، در اولین سقوط یوفو که سرنشینان آن “خاکستریها” Greys بودند ، هیچیک از سرنشینانش زنده نماندند ، اما در سقوط دوم (1948 ) حداقل یکی از آنها جان سالم بدر برده بود .

سیستمهای رادار ، بطور ناخواسته ، سفینه فضایی خاکستریها را  پایین آورده و موجب سقوطش شده بودند .

رادار ، بطور عمدی مورد استفاده قرار گرفت تا زمانی که بیگانگان فضایی بدان آگاهی یافتند .

بیگانه ی فضایی جان بدر برده از سقوط دوم سال  1948 خاکستری نبود ،  فون نویمان خواست با او صحبت کند ، از او پرسید که چه پاسخی برای بروز مشکلات در زمینه ی نامریی شدن دارد ، آموزه ی بیگانه ، این بود که او ( فون نویمان ) باید به گذشته برگردد و تکالیفش (مشق شب) را در زمینه متافیزیک انجام بدهد !

ماهیت مشکل این بود ، که پرسنل کشتی ، به مرجع زمان – صفر ( zero –time reference ) کشتی ، قفل ومتصل نشده بودند ، انسانها به طور طبیعی ، “به نقطه ای “و” مفهومی ” به عنوان مرجع زمان قفل و متصل می شوند نه با” مرجع زمان صفر”( zero –time reference ).

قفل جریان زمان ( (The time stream lock به شخص اجازه می دهد ، که ” هم نوایی ” با سیستم را به جریان بیندازد و بنا بر همین اساس ، تعامل با آن امکان پذیر می شود .

قفلهای زمان ، شکننده و ناپایدار هستند . همه ی قدرت پروژه ، قفلهای زمانی افراد حاضر بر عرشه ی کشتی را مختل کرد . زمانی که کشتی به زمان عقب برگشت ، افراد روی ان ، به همان مرجع زمانی “ برنگشتند …فون نویمان متوجه شد ، که اونیازمند کامپیوتری است ، که به خوبی وکارآیی دانش متافیزیک باشد ، وبدین منظور طراحی شود که” قابلیت قفل کردن مرجع زمانی افراد را با مرجع زمانی کشتی دارا باشد “

اودرسال 1950 ، برای رسیدن به هدفش یک کامپیوتر ساخت :

https://i0.wp.com/reocities.com/Hollywood/6629/PROJ/iasl.jpg

در سال 1952 آن کامپیوتر ، آماده ی نصب بود .درسال 1953 ، آزمایشی در این خصوص انجام شد که آن ، موفقیت آمیز بود . البته وقتی که ساخت و نصب و آزمایش آن به اتمام رسید ، آنها آن را به داخل فضا شناورش ( floating off ) نکردند . در این مرحله بود که نیروی دریایی ، پروژه ی رنگین کمان را لغو نمود و آن را به پروژه ی فونیکس تغییر نام داد . اثرات منفی پروژه ی رنگین کمان بسیار زیاد بودند .

برخی از آنها ، منجر به برنامه های تحقیقاتی کنترل ذهن در پروژه ی فونیکس شدند .

تحقیقات نامریی شدن ، تکنولوژی استیلث ( هواپیمای رادار گریز) را بدنبال داشت ( همانند سایر پروژه های بشدت محرمانه و طبقه بندی شده ) در سال 1938 ، تصمیم به اعمال کنترل ذهن تمام شرکت کنندگان در این پروزه ها گرفتند .( البته در راستای تلاش برای سر پوش گذاشتن بر کارهایشان ).

آنها تا به حال ، در حال کار بر روی پروژه دیگری نیز بوده اند بنام : (Age regression) یا پروژه ی برگشت یا سیر قهقرایی سن ” اکنون ، نیکولا تسلا به دهه ی 1940 برگشته است ، (برای توسعه ی تجهیزاتی که می تواند به اعضای گروه کمک کند ) قبل از اینکه آنها قفل زمان را از دست بدهند.

دولت آمریکا ، این موضوع رابه برنامه ” رگرسیون سن ” تعمیم و توسعه داد .

آن یک برگشت یا سیر قهقرایی سن فیزیکی بود . یک شخص ، می توانست حافظه ای را که آنها از سن پیری و سالخوردگی شان داشتند ، ابقا کند و نگه دارد …( فیلم داستان زندگی بنجامین پاتن با بازی براد پیت هم در همین مضمون است –مترجم)

تئوری تسلا این بود : که اگر شما برای خودتان قفل زمانی شخصی داشته باشید ، وآنرا به زمان آینده منتقلش کنید ، پس شما سنتان را جابجا کرده اید و” پیری ” را حذف کرده اید !

آن چیزی است که رخ داده است . آن بین 30 الی 60 روز برای بدن زمان می برد تا تغییرات مرجع زمانی جدید را تکمیل کند ، در حال حاضر ، برخی از این موضوعات به فیلمی تبدیل شده به نام ” آزمایش فیلادلفیا ( خواهشم از دوستان این است ، که اگر کسی این فیلم جذاب را در اینترنت یافت ، در وبلاگ بگذارد –مترجم)

دولت دستور داد ، که نمایش این فیلم به مدت 2 سال در سراسر ایالات متحده ممنوع شود ، آن قانون در سال 1986 عوض شد و فیلم بر روی کاست ویدئو تیپ منتشر شد ، من درسال 1988 فیلم را دیدم و آن به من کمک کرد ، که بعضی از خاطرات مرتبط با آن را به یاد بیاورم .

@ هرگونه نظراولیه ای در مورد الکترو مگنتیک دارید بگویید ؟

خوب ، آن از بسیاری جنبه ها جالب است . توسط اکثر تئوریها آن شرح داده شده است .آن فقط میدان مغناطیسی نیست که منتشر می شود ، در 4/0میدان الکترومغناطیسی منتشر می شود ، در میدان الکتریکی سریع (براساس معادلات ماکسول ) منتشر می شود ، در نرخ بی نهایت –C (سرعت نور؟) منتشر می شود ، این بدین معنی است که آن خلق الساعه ودر یک آن ، در تمام عالم منتشر می شود .

اگر شما آن روابط اساسی و بنیادی را درک کنید و بدانید که چگونه آنها به هم چفت وبست می شوند ، میدانها و انرژی های دسته بالا تری مثل SOLITON) ) و (TENSOR) سولیتون و تنسور هستند و آن موقع است که می توانید چگونگی کارکرد “ درایو آنتی گراویتی /نیروی پیشران ضد جاذبه ” رابفهمید …

این واقعیتی است که “نظریه ی میدان واحد” توسط انیشتین تکمیل شد ، وبه دولت آمریکا ارایه گردید .

آنها آنرا در اختیار دارند ونمی خواهند کسی بداند که آنها آنرا در اختیار دارند .آن مساله هرگز بطور علنی ، در هیچ کتابی منتشر وعرضه نشده است . این نوع دانش ، بعنوان یک روش کنترل بکار می رود وبین دولتها وبرای دولتهاست . آن مایه تاسف است . دولت براساس آنچه تصور می شود ، ” برای مردم و توسط مردم ” است ،البته آن چیزی است که قانون اساسی می گوید …من در شگفتم ، آخرین باری که رییس جمهور آمریکا قانون اساسی را خوانده کی بوده است ؟

@ مثل اینکه به نظر می رسد ، ” بیشتر افراد عادی” درگیر پنهان کاری هستند تا ” دانشمندان ” ؟ همه ی این افراد کجا هستند؟

عوامل دولتی وسازمانها همه جا هستند ، که با نگهداری همه چیز به طور اسرار خودرا مطرح می کنند .

این روزها ، دیگر استفاده از برنامه های کاربردی سخت افزارها ، از استفاده از خود سخت افزار محرمانه تر است . این قضیه ، مانند آنچه که در دهه ی 1950 بود ، نبود .به عنوان مثال ، بسته ی راهنمایی /آموزشی برای داوطلبانی که متعهد بودند به محض احضار ، حاضر به خدمت نظام شوند ، ( Minut-man) درباره ی موشک X بود که توسط نیروی هوایی ، و شرکت Northrope توسعه و تکمیل شده بود که غیر طبقه بندی شده بود و محرمانه نبود .هیچ طبقه بندی ای در چرخه ی تولید آن موشک وجود ندارد ، و آن بقدری دقیق است ، که می تواند پشته ی دود را از انتهای موشک بگیرد و ساقطش کند ( موشک ضد موشک ) این برنامه های کاربردی ، آنچه راکه قابلیت طبقه بندی شدن را داشت ، تغییر دادند.

@ آیا باز ورها ماندن این قبیل موارد و پرونده ها ، برای منحرف کردن اذهان و افکار عمومی از آنچه که واقعا در جریان است نمی باشد ؟

بله البته که چنین است .

@ ظرفیت ” ناوگان سفینه های گرانشی ” Gravity craft fleet ایالات متحده چقدر است ؟

من نمی دانم …من فقط انرا می دانم که آنها یک تعدادی از آنها را بطور کامل ساخته اند .

 

@ قابلیت این” سفینه ها” چیست ؟

خوب ، وقتی که فضا نوردان ما اولین بار درسال 1969 بر روی ماه فرود آمدند ، توسط ناوگانی از دیسکهای پرنده نشسته بر دهانه ی یک آتشفشان واقع در کره ی ماه مورد استقبال قرار گرفتند ، فضانوردان ازمقام مافوقشان در خصوص اینکه ” چیزی در مورد این دیسکها می دانند ؟ ” پرسیدند ، آنها در جواب گفتند ، بلی آنها دیسکهای پرنده ی آمریکایی بودند …فضانوردان ، از اینکه دولت از آنها به عنوان مردان روایط عمومی اش استفاده کرده بود ، عصبانی شدند .

@ چرا هزینه ی گزافی را صرف ساختن بمب افکن “استیلث ” کردند ، با توجه به اینکه آنها تکنولوژی گرانش را برای سالیان متمادی در اختیار داشتند ؟

خوب ، آن هواپیما ، 2 چیز رابرای نامریی شدن باهم ترکیب کرد : یکی از جنبه ها به ساختار (ساز وبرگ نظامی ) آن بستگی داشت و پوششی که در سطح آن بکار رفته است وجنبه ی دیگر مربوط به نوع الکترونیکی پکیج ” نامریی شدن ” است ، که سالها پیش در نتیجه ی کار بر روی آزمایش فیلادلفیا بدست آمد .

همچنین استیلث به یک سیستم درایو (پیش راننده ) ثانویه بسیار پیشرفته مجهز است که به آن اجازه می دهد حتی در فضا نیز پرواز کند . معاون ناسا اعتراف کرد که این دستاورد مستقیمی از تکنولوژی بیگانگان است

او این موضوع را به عموم اذعان کرد .

@ او واقعا این کار را کرد ؟

بلی ، چشم انداز موقعیت صوری وظاهری دولت ، با در نظر گرفتن تکنولوژی پوشیده و پنهانی که در اختیار دارد ، جالب توجه است .

شکنندگی هایی در برنامه ی محرمانه دولت وجود دارد که کم کم در حال آشکار شدن هستند .

بخش اعظمی از مردم ، بطورکامل از فعالیتهای دولت واین اوضاع و طرز تلقی متنفرهستند و شروع به صحبت و افشا گری در این باره می کنند .

@ شاید آن یک درز عمدی اخبار به بیرون باشد ؟

آن می تواند عمدی باشد ، حتی MJ-12 در 1984بعضی اطلاعات عموم مردم را نسبت به ” ET ها وUFOها مخدوش کرد در آن زمان ، آنها تصمیم گرفتند که برای اولین بار آن را منتشر نسازند .

جان اف کندی ( رییس جمهور وقت امریکا) خواستار آن بود که آنها ان موضوع را عرض یکسال منتشر ودر اختیار عموم بگذارند ، او همچنین خواستار آن بود که ( CIA) از تجارت مواد مخدر ، دست بردارد …آنها اورا در یک ترور برنامه ریزی شده ،سر به نیست کردند و به قتل رساندند …

@ آیا شما بخاطر خارج شدنتان از سیستم ، با هرگونه مقاومتی مواجه شدید ؟

نه نیروی دریایی سکوت اختیار کرد ، اما ، غار وغورهایی زیرزمینی به گوشم رسید که از این حکایت می کرد که آنها ، قطعا در این مورد خوشحال نبودند .

اصطلاح حقوقی ” بند شهادت ” Martyrdom Clause به نفع من عمل می کند .آنها می دانند که من به واقفم به این مساله که ، چرا انها نمی توانند به من دست بزنند …اگر آنها کاری بکنند ، می دانند بخاطر انجامش ، مشکلات واقعی در ” فضا زمان “ بوقوع می پیوندد .

2 نسخه از ما وجود دارد ، که فاکتورها و عوامل معینی دا در حال پایداری نگه می دارند . اگر هر اتفاقی برای هریک از ما بیفتد ، آن اتفاق می تواند موجب پاره شدن و شکاف در ” هایپر اسپیس ” شود .

“سیستم واقعیت کل ” تغییر خواهد کرد ، من برای شما حدس وگمانی را بیان خواهم کرد که به احتمال زیاد تغییر خواهد کرد : ما با تفاوت بسیار کمی ( همانند لبه ای باریک ) برنده ی جنگ جهانی شدیم ، تکنولوژی آلمانی ها همچون سدی جلوی راه ما بود ، اگر جنگ جهانی  30 روز دیگر ادامه می یافت ، آلمانها فاتح جنگ می شدند …. آنها سلاح های فوق العاده ای تولید کرده بودند ، که آماده استفاده از آنها بودند ، آنها به قدری به پیروزی در جنگ نزدیک بودند که وینستون چرچیل و روزولت را در این باره نگران کرده بود …

اگر ، سیستم تغییر کند ، آن تغییر می تواند در واقعیتی موازی تاثیر بگذارد و آلمانها برنده جنگ شوند .

@ به همین دلیل دولت آمریکا جراتی برای کشتن هریک از شماها را ندارد؟

درست است …زیرا آنچه که ما در آن درگیر بودیم و مشارکت داشتیم ، ممکن است” سیستم واقعیت یکپارچه” Entire reality system دنیای مارا به مخاطره بیندازد …

 

@ می توانید شرح دهید که یک حلقه ی بسته زمان چگونه کار می کند ؟

خوب ، یکی از مشکلاتی که ایجاد شده این است که وقتی شما در طول زمان مسافرت می کنید ، شما دقیقا نمی توانید به نقطه اصلی مبداء خود مراحعت کنید و برگردید ، این موضوع ، تا زمانی که شما رفتید ، با شما باقی می ماند ، اگر قرار باشد ، دوباره به نقطه ی دقیقی برگردید که انرا ترک کرده بودید ، همان نقطه در طول عمرتان تکرار می شود و مشکل جدی برایتان بوجود می آورد .

@ آیا حافظه ی مرا با یاد اوری تاریخ های مربوط به “کنترل ذهن به شیوه ی الکترونیکی ” یاری می دهید ؟

آزمایشات کنترل ذهن ، تقریبا در سال 1969 به مونتاک منتقل شد .فاز (مرحله ی) سخت افزاری بعضی از آزمایشات بعدی درسال 1975 آغاز شد وتجهیزات جهت تغییر فرستنده ی sage حدود سال 1973 سفارش داده شده بود . ITT پیمانکار اصلی وفرعی بخشهای خارج از قرار داد بود .

بسیاری از قرار دادها به شرکتهایی در لانگ آیلند واگذار شده بود .

 

@ پس آنچه که آنها توانایی انجامش را واقعا اثبات کردند ، در پایان آزمایشات حاصل شد ؟

 

چیزی که آنها اساسا ثابت کردند ، قادر به انجامش هستند ، توانایی کنترل هر شخص بود ،آنها “امضایی ” بر

 

شخص می گذاشتند و این الگو از آن جهت منحصر بفرد بود که به به شخص توانایی قرار گرفتن در برنامه ی

 

کامپیوتری برای انتقال را می داد . ( ایا فون نویمان ، کامپیوتری کوانتومی ساخته بود ؟ واین امضا ، همان کد ی برای انتقال ذهن بود؟ -مترجم)

طول موج طبقه یا مرتبه فوقانی ، در یک وضعیت تضعیف یا رقیق شده  فرکانسی منتقل می شود ومستقیما بر ذهن اشخاص تاثیر می گذارد . آن می تواند فرمانی را بفرستد که شخص بر هیچ چیز تمرکزی نداشته باشد .

هنگامی که دستگاه ساخته شد ، این اصل را در یک مقیاس گسترده ای متصور ، جاری وساری می سازد .

پیامی ذهنی گذاشته می شد ، که اگر کسی آنرا می شنید ، آنها به یک شماره تلفن معینی زنگ می زدند .

 

( به یاد فیلم ” تلفن ” با بازی چارلز برونسون و لی رمیک می افتیم . که جاسوسی روسی به نام “دارچینسکی ” به تک تک اعضا و همقطاران گروه مغزشویی شده ی خودش با تلفن پیامی می داد ، و آنها را همچون “کامیکازه ” های انسانی به سوی مرگ  و تخریب ساختمانهای مهم نظامی در سراسر آمریکا می فرستاد ! جالب اینجاست پیام  جمله ای از رابرت فراست با این مضمون : جنگل زیباست ، عمیق وتاریک ، اما من وعده ای دادم که باید عمل کنم ، و قبل از اینکه بخوابم ، کیلومترها باید راه برم ….یادت نره ” دیمیتری ” کیلومترها راه قبل از اینکه بخوابی ….که بعد از این جمله دیمیتری با ماشین حامل بمب خود را به پادگانی نظامی می زند و منفجر می کند …من تصور می کنم همین نوع مغز شویی ها در 9/11 نیز بکار رفته بوده و یکی از همین کد ها به “محمد عطا ” نیز داده شده است –مترجم )

بیش از600  تلفن از سراسر سواحل شرقی تا پایین فلوریدا انجام گرفته بود ، آن کار می کرد …

جالب اینجاست ، مرتیکه / یارویی هست (flew) که اسمش را گذاشته Matterya lord که می گوید من مسیح بازگشته به زمین هستم ! که وقتی اوبا مطبوعات بین المللی ارتباط برقرار می کند ، او یک پیامی تله پاتیک به کل دنیا خواهد فرستاد وهرکس  به زبان خودشان آنرا خواهند شنید .

آنها همچنین قرار است یک تصویر بصری را دریافت کنند ( تقریبا چیزی مثل فیلم contact  -مترجم)

@ پس …آیا آنها این تکنولوژی را دارند ؟

بله ، آن تنها یک امضای شخصی نیست ، آن امضایی نژادی است و همچنین سیگنالی بین المللی است برای نژاد بشر ، دولت امریکا از هرسه مورد برای هدف قرار دادن افراد خاص استفاده کرده است ، آنها همچنین پیامهای گروهی هدف گذاری شده را در یک گروه خاص نژادی و قومی بکار برده اند که رایج است .

در بوستون و نیویورک در حال آزمایشاتی بر روی  mood controlکنترل رفتار در شهرها بودند …

انتقال دهنده های مورد استفاده در مونتاک دیگر وجود نداشتند ، ولی تکنولوژی اینکار را می کرد .

@ آیا ادراک فرد هدف گذاری شده ای که آنها در حال کنترلش بودند ، همانند فکر خودشان بود ؟

بله

@ آیا دفاع ومقاومتی در برابر آن وجود داشت ؟

هم آری و هم نه …به لحاظ تئوری نه ، این چیزی است که به دولت بستگی دارد ، اگر عملگرایانه صحبت کنیم آنها هرکسی را نمی توانند بگیرند ، چرا که برخی از افراد به طور طبیعی مقاوم هستند و این وابسته به توسعه ی سطح روحی – روانی آن افراد دارد ، شاید 5 % از جمعیت به این سیگنالها پاسخ ندهند ، اگر آنها 95 % افراد را زیر پوشش خود بگیرند ، دیگر اهمیتی به 5 % بقیه نمی دهند .

این آن چیزی است که آنها بعنوان جوخه های ضد شورش و اردوگاه های کار اجباری بوجود آورده اند ، هیچ دفاعی وجود ندارد و شما بی دفاعید ، مگر اینکه بتوانید در سیگنال مداخله کنید . بعضی از افراد اصلا واکنشی از خود نشان نمی دهتد .

@ پس بنابر این آنها سیگنال فکری را منتقل می کنند ؟

نه کاملا …دقیقا نه ، اگر شما در معرض EEG الکترو انسفالوگراف ( وسیله ای برای ثبت وترسیم امواج مغزی ) قرار بگیرید ، شما الگوی خاصی از پاسخهای الکتریکی را به نمایش می گذارید . اینها می توانند ثبت وضبط شوند و آنها فقط برای شما منحصر بفرد هستند ، آن امواج می توانند در کامپیوتر ضبط وذخیره و تکرار گردد…اگر آنها الگوی DNA /RNA شما را نیزدر اختیار داشتند ، می توانستند شمارا تسخیر کنند .

@ شما مطلبی در مورد اردوگاه های کار اجباری ذکر کردید ؟

بله …آنها در سراسر ایالات متحده وجود دارند، سه تای آنها به تنهایی در آریزونا موجود است .

@ پس بنابر این ، آنها می توانند مارا در نقطه ای که دست به اسلحه مان می بریم کنترل کنند ؟

این چیزی است که آنها امیدوارند به آن برسند ، این بستگی به چگونگی تاثیرات این تجهیزات در آینده می گذلرد دارد ، که چگونه آنرا بطور کامل در همه جا نصبش کنند ، و اینکه مردم بتوانند یا نتوانند از این مسایل آگاه شوند و سر و گوش آب بدهند، و قبل از اینکه زمانش فرا برسد ، بطور غیر عملی آنرا پیگیری و کشف کنند.

@ ایده ی وجود تضاد ودرگیری بین وجدان اخلاقی /روانی و فرمان ذهنی که به شما می گوید ” انجامش بده ” چگونه است ؟

شما انتخابی برای عمل نکردن ندارید…، مگر اینکه راهی نشان می دهد که تجهیزاتی راه اندازی شده ، اگر شما بقدر کافی آگاه و هوشیار نباشید که ارتباط برقرار کنید ، پس آن فکر شما نیست .

این انتخابی خنثی نیست ، آن تنها آنرا در یک IMPULSE یا فرمانی قوی قرار می دهد .

آن مردمی که به تلفنها و شماره ها پاسخ می دادند ، هیچ ایده و اراده و فکری از خود نداشتند و تنها از طریق آنچه که در سرهایشان القا شده بود می رفتند …

@ آیا انجام دادن این کارها بیش از رسانه هایی مثل رادیو تلویزیون بود ؟

البته …

@ براساس اظهار نظر شما ، دولت را تماما فساد فرا گرفته است ؟

کاملا درست است آنهم فسادی فراگیر …

@ با این نوع فن آوری ، چرا آنها نیاز به اردوگاه های کار اجباری دارند ؟

از آنجا که همواره مردمی هستند که در مقابل این کارها مقاومت می کنند ، من فکر می کنم که انها مردم را در آنجا پوچ وتهی می کنند ، نه اینکه آنان را به بند وغل وزنجیر بکشند ، این گام اول در اردوگاه هاست .شما برای اینکه شما آنها را آسانتر اداره کنید ، سپس شما می توانید آنها را یک دفعه از بین ببرید ، شما که نمی توانید در محلات پایین شهر به هر کسی تیر اندازی کنید ، زمانی که در اردوگاه ها هستید ، آنها ذهن شما را میشکنند ، آنها در این مساله کارشناس و خبره هستند.

ما فکر می کنیم آنها در حال حمل گیوتینهایی به آنجا هستند برای کسانی که قوانین را مراعات نمی کنند .

آنها بدنبال نیروی کار برده وار هستند. آن چیزی است که تحت عنوان پرونده ی H.R.4079 در کنگره ی آمریکا در حال حاضر مورد بحث است ، آن یک نیروی کار برده وار در سیستم زندان بوجود می آورد که متعلق به بخش خصوصی است .

@ در اینصورت ایالتهای دیگر نیز ، هزینه ی زندان خصوصی را برای قرار دادن زندانی های خود در آنجا پرداخت خواهند کرد؟

بله …

@ سایر پروژه هایی که مربوط به جناح های درون دولت ایالات متحده اند و عوامل شرکتهای بزرگ برای اداره وکنترل جمعیت محسوب می شوند ، کدامند ؟

خوب در بین سالهای 1977 و 1978 پروژه ای بنام DREAM SCAN  روی خط آمد ، که در سال 1979 متوقف شد ، هدف از پروژه  بدست آوردن قابلیت تکنیکی و توانایی فنی ورود به ذهن افراد در حالت خواب و باعث مرگ افراد شدن بود.

در فیلمی به نام DREAM SCAPE  آنچه كه انها كشف كردند و می توانند انجامش دهند نشان داده می شود.

این پروژه محرمانه را دولت اداره می کرد و توسط NSA مدیریت می شد ، هدف از اجرای این پروژه ، فراهم کردن مقدمات و اجرای ” ترور های پنهان ” بود . کارتر ، رییس جمهور وقت ، موضوع را فهمید و آنرا متوقف نمود . ” سخت افزار” هنوز دست نخورده ودر انبار موجود است . تلاشهایی شده بود برای قرار دادن در پشت خط عملیات اطلاعاتی مختلف که در بعضی از آنها گفته می شود با مشارکت و عملیات شرکت الکترونیکی AT & T بوده است .

@ دیگری چه بود ؟

در حدود سال 1987 پروژه ای به نام  MOON SCAN آغاز به فعالیت کرد ، که تا سال 1989 ادامه داشت در طی آن ، تجهیزات کنترل ذهن در روی کره ی ماه به منظور استفاده از جمعیت کره ی زمین پیاده شد .

این مانند سایر پروژه ها پیوند ها  ی آشکار آنها با فعالیتهای منفی بیگانگان را آشکار می کرد .

@ آنرا چه کسی اداره می کرد ؟

آن توسط سازمانی با عنوان آزمایشگاه ابزار هوابرد AIL مدیریت می شد که سایر پروژه های پنهانی را زیر بال و پر خود داشت ، در آن زمان AIL توسط شرکت EASTON اداره می شد . از سال 1988 ودر حال حاضر توسط وزارت دفاع اداره می شود .

AIL سه شاخه دارد : شاخه ی عملیات پنهانی – تجارت و دفاع .

@ هرگونه برنامه ی کنترل ذهن دیگری که می توانید اشاره کنید بگویید ؟

پروژه ی دیگری بود به نام MIND WREAKER (تخریبگر ذهن ) که باعث می شد ذهن فلج شود !

بیگانگان فضایی بشدت با این پروژه در گیر بودند آن سلاح های عصبی متعددی تولید می کرد که برخی شان در بمب افکن B1 استفاده شد . همچنین بسیاری از آنها شامل تکنولوژی بیگانه می شد .

در زمانهای مختلف ، گونه های مختلف بیگانگان در AIL در رفت و آمد بوده اند .

در این میان ، گروهی بود به نام K- GROUP گروه ک که مخفف KONDRASHKIN است ، پوست انها رنگ پریده است ، رنگ کمی متمایل به سبز دارند و تقریبا بی مو هستند . آنها شبیه انسان اند و مجبورند با مواد سفید کننده پوستشان را سفید کنند و کلاه گیس بر سر بگذارند . آنها بطور دوره ای از دهه ی 40 در گیر پروژه  های محرمانه ی  دولت اند .( فیلم DARK CITY-مترجم)

@ AIL کجا واقع شده است ؟

در حومه ی نیویورک ، FARMINGDALE ، DEER PARK و لانگ آیلند

@ وضعیت فعلی AIL چیست ؟

خوب ، ….8 پروژه وجود دارد که AIL در حال انجامش است و همچنین مجبور به انجام پروژه هایی بهمراه توسعه تسلیحاتی برعلیه بیگانگان می باشد . در سال 1989 گروه ORION (شکارچی ) این موضوع را کشف کرد و پروژه را نابود کرد .این فقط می تواند یک تصور باشد که AIL هنوز عملیاتی را در سایر مناطق انجام می دهد .

@ چه تحقیقاتی دیگری در لانگ آیلند انجام شد ؟

تحقیقاتی بر روی SCALAR WEAPONARY  تسلیحات رقومی ، مثل آن چیزی که فضا پیمای چلنجر را نابود کرد .

@ من فکر می کردم چلنجر با استفاده از سلاح های رقومی  روس ها نابود شده است ؟

نه ، روسها آنکار را نکردند ….کار عجیب وغریب این حوادث تا آنجا پیش رفته بود که روسها نگران این مساله بودند ، که قبل از وقوع آن حادثه ، کشتی های خود را حدود 150 مایل ( 241کیلومتر ) عقب کشیده بودند …آنها مسبب اصلی قضیه نبودند ، سلاح رقومی که انها در تلاش بودند در مدار بگذارند و آزمایش کنند

، شارژی را جمع آوری می کرد ، زمانی که فضاپیمای  چلنجر از طریق اتمسفر در حال بالا رفتن بود ، آن باعث شد که مشتعل شود ، این آن چیزی بود که باعث نابودی چلنجر شد .

این ممکن است عمدی بوده باشد .

پایان قسمت سوم

با پوزش از تمامی دوستان عزیزم بخاطر اینکه وقفه ای نسبتا طولانی در این سلسله ترجمه ها ایجاد شد

که آنهم بخاطر مشغله ی فراوان و کسالتی بود که داشتم . قربان همگی .

 

این ترجمه تقدیم می گردد به :

رامتین ، شقایق عارف ، لیلیانای ادیب ، آزیتای دانا ، سارای ایراندوست ،

پارتیا ی حق پرست ،Starseed برنا ، کاوه شجاع، علی صادقی کوشا، ساسان با جذبه ،koushesh دقیق،مهدی محمدی استاد، F.A.N فرید آهنین نوا، miaad رشید، ندای جاویدان، بهناز گرامی ، جاوید همیشه جاوید ، ehsan ادیب، سحر نازنین ، reza  ی پاک نهاد  ،  ، Masi صبور، himan صمیمی، forgotufoی پرشور، منتظر والا، دشتی صادق ، ALI JARRAH کاشف ، مهدی نیتیاتاندا سات گورو، افشین نازنین ، احمد مهربان ، مهدی باصفا ، کوکوی دوست داشتنی ، آرتیمیس اساطیری ، کامورای واقف ، زینا ی نازنین و….و تمامی بر وبچه های خوبی که قلم می زنند و این وبلاگ باحال رو سر پا نگه داشته اند.

دم همه ی شما بچه های ایرونی گرم .

پ . ن : باتشكر فراوان از دوست خوبم فرهاد عزيز.