بایگانی دسته‌ها: كارلوس كاستاندا

كارلوس كاستاندا – هنر رويا ديدن و تجربه دوستمان حامد

زندگی وآثار کارلوس کاستاندا در یک نگاه

زندگی کارلوس کاستاندا نویسنده دوازده کتاب که مجموعه ای از تعالیم عرفانی حلقه ای از سرخپوستان یاکی بازمانده از قوم  تولتک رادر طی سه دهه باز می نمایاند در هاله ای از ابهام قرار دارد آنچه که از تحقیقات موجود و مصاحبه های بر جای مانده بنظر میرسد که وی در 25 دسامبر 1935 در سائوپائولوی برزیل متولد شده است  البته برخی از منابع سال تولد اورا 1931 و نیز با استناد به اسناد مهاجرت تولد اورا 1935در کاحامارکای پرو ذکر کرده اند

ماهنامه تایم در سال 1973پدرش را سزار آرانها بورونگاری ومادرش را سوزانا کاستاندافاوآ نامیده است وی در سال 1951 به سانفرانسیسکو رفت ودیپلم خود را از دبیرستان  هالیوود گرفت .در سالهای 1955 تا 1959 کلاسهای مختلفی را در ادبیات ،روزنامه گاری و روانشناسی در سیتی کالج لوس آنجلس گذراند ودر همان زمان به عنوان دستیار مدتی نزد یک روانکاو مشغول به کار بوده است .در سال 1959 تبعه آمریکا شد ورسما نام مادرش یعنی کاستاندا را برگزید.در همین سال در دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس ثبت نام کرد وسه سال بعد به تحصیل در رشته مردم شناسی پرداخت .

کاستاندا با اولین کتابش «آموزشهای دون خوان» که در سال 1968منتشر گشت مدرک لیسانس گرفت ودر سال 1973 با سومین کتابش «سفر به ایختلان»(سفر به دیگر سو) موفق به اخذ درجه دکتری در رشته مردم شناسی گردید .این درجه بخاطر ظبط وتنظیم مصاحبه هایی بود که وی در سال های 1960 تا 1971 با پیرمرد سرخپوستی به نام «دون خوان ماتیوس» داشته است وهمین مصاحبه ها اساس 3 کتاب اول وی بود که میلیون ها نسخه از انها در زمانی کم درسراسر جهان به فروش رسید .

وی در طول حیاتش 12 کتاب و یک دوره ماهنامه در 4 شماره وچند نوشته پراکنده از خود بر جای نهاده است که در آنها جزئیات تجربیات خود را با سرخپوستان یاکی بومی بخشی از مکزیک مرکزی توضیح داده است .نوشته های او توسط دانشگاهیان مورد نقد وبررسی قرار گرفته و آثار فراوانی توسط موافقان ومخالفان اندیشه های او در سرتاسر دنیا منتشر شده است.

کاستاندا دو دهه آخر عمر خود را صرف آموزش تعالیم دون خوان به جمعی از کارآموزان زن ومرد و نگارش چند کتاب وارائه چند سخنرانی و مصاحبه و برگزاری کارگاههای آموزشی متعدد عممومی نمود. وی در 27 آوریل 1998 به علت سرطان کبد در لوس آنجلسدرگذشت. جسدش سوزانده وخاکسترش به مکزیک فرستاده شد.

با تشكر از حامد عزيز

#################################################

اول از همه باید راجع به موضوعی که اساس ساحری و لازمه سفر بین دنیاهاست صحبت کنم یعنی پیوندگاه.

بر اساس عقیده ساحران انسان ماهیتی انرژیمند دارد وشکل انژییک ان برای کسانی که توانایی دیدن ماهیت انرژیمند  دنیا را دارند شکلی نورانی و بیضی گون میباشد که برخی از تارهای انژی که کل هستی راه بوجود اورده اند از داخل ان عبور می کنند .در داخل این شکل نقطه ای نورانی وجود دارد که در اصطلاح پیوندگاه نامیده میشود در تفسیر ساحران پیونگاه عامل درک واگاهی شناخته می شود .بر این اساس که رشته های انرژی مندی که از درون پیوندگاه عبور میکنند به یکدیگر نزدیک شده و اینگونه است که شناخت حاصل میشود_البته بسیار مفصل تر ازین قضایاست که مربوط به این بخش نیست_پیوندگاه می تواند در داخل یا خارج ازین شکل به حرکت در اید در اینصورت بمحض انکه رشته هایی که قبلا در داخل پیوندگاه بوده اند تغییر کند دنیای کامل وبه اندازه همین دنیا واقعی _اگر دنیای خود را واقعی بدانیم!_شکل خواهد گرفت در واقع دنیایی که هم اکنون  انرا درک و مشاهده میکنیم نتیجه ثابت شدن پیوندگاه در یک نقطه خاص است

ودلیل انکه همه ما همین دنیا را بطور یکسان میبیتیم به این خاطر است که نقطه ثبات پیوندگاه در همه ما یک نقطه است که بدلیل اموزش هاییست که ناخواسته از کودکی به همه ما درباره دنیای منطق داده شده وحرکت پیوندگاه را کاملا متوقف کرده است در نتیجه در تارهایی که این دنیا را میسازند ثابت مانده است.

منظور از تغییر مکان  پیوندگاه در واقع دو نوع حرکت میباشد:

1.حرکت:هرگونه تغییر مکان پیوندگاه در خارج از گوی درخشان

2.جا به جایی:تغییر مکان پیوندگاه به هر نقطه در روی یا درون گوی فروزان

با توجه به معنای جابه جایی دتیا هایی که به وسیله ان پدید می ایند هر قدر هم عجیب و باور ناپذیر باشند هنوز در داخل قلمرو بشری است.منظور از قلمرو بشری تارهای انرژی میباشد مه از میان کل گوی فروزان انسان میگذرد در حالی که در حرکت پیوندگاه که تغییر مکان به خارج گوی است تارهایی از انرژی بکار گرفته میشود که انسوی قلمرو بشر است.

منظور از به وجود امدن دنیایی دیگر این نیست که حرکت پیوندگاه عامل خلق ان دنیا هاست چرا که ان دنیا ها به خودی خود وجود دارندفقط تا قبل از حرکت پیوندگاهبه نوارهایی که انها را میسازند ان دنیا ها قابل درک و مشاهده نیستند.البته بحث راجع به پیوندگاه بسیار مفصل است که در اینجا فقط به یک کاربرد ان یعنی سفر به دنیا های موازی اشاره می کنیم.

سرخپوستان در ابتدا و به طور اتفاقی با خوردن گیاهان توهم زا نظیر:1.تاتوره(علف جیمسون)  2.هومیتو:نوعی قارچ 3.پیوت:توعی میوه کاکتوس

تونستنند از امکانات ماورائی ذهن اگاه شوند چرا که دریافتند مصرف این گیاهان باعث تزلزل پیوندگاه در نقطه ثبات خویش و امادگی برای حرکت به نقاط دیگر می شود.البته چون مصرف این گیاهان خطرناک و گاهی منجر به جنون می شد خیلی زود با باداع روشها یی تونستند بر پیوندگاه خود تسلط پیدا کنند .یک ساحر معمولی کسییست که بتواد هر وقت اراده کرد پیوندگاهش را حرکت دهد اما یک ساحر قدرتمند کسی است که بتواند پیوندگاهش را در نقطه جدید ثابت نگه دارد چرا که پیوندگاه بر حسب عادت تمایل به بازگشت به نقطه معمولش را دارد.در تعاریف قومی سرخپوستان سه نوع ساحر داریم:1.بروخو:که او را ساحر و درمانگر میدانستند

2.کوراندرو:تنها درمانگر بود و از فنون ساحری برای درمان استفاده میکرد

3.دیابلرو:جادوگر سیاه که از سحر برای اعمال جادوی سیها نظیر تسخیر یا قتل استفاده میکرد

اما سفرهایی که در ابتدا انجام میدادند بسیار خطرانک بود چراکه کل وجودیت ساحر در این سفرها جابه جا میشد که با توجه به خطراتی که در سایر دنیاها ساحران را نهدید میکرد ریسک بالیی داشت اما ساحران با نگاه کردن به انسانها در حالت خواب_منظور نگاه انرژیک_دیدند که پیوندگاه در حالت خواب براحتی جا به جا میشود که همان علت خواب دیدن است این چنین بود که در یافتند به جای استفاده از کل وجود خویش برای سفر از کالبد اختری یا رویا_به تعبیر ما همان روح انسان_برای سفر استفاده کنند لذا اموزش هایی راه طرح کردند که در ابتدا هدفشان رسیدن انسان به کالبد اختری بود پس از ان استفاده از کالبد رویا برای انجام سفر مورد توجه قرار گرفت(البته دلیل استفاده انها از کالبد اختری بسیار مهمتر بود که ازین بحث خارج است).

از نقطه نظر ساحران کل علام هستی به شکل جها ن هاییست که مانند لايه های یک پیاز بر روی یکدیگر قرار گرفته اند__همان تعبیریست که دون خوان برای کاستاندا می اورد_ بین این لایه ها انرژی فاصله انداخته است به تعبیری دیگر هر یک ازین لایه ها سطح انرژی متفاوتی دارند برای همین در شرایط  عادی قادر به مشاهده انها نمی باشیم.اگر بخواهیم از تعبیر پیوندگاه برای قضیه استفاده کنیم باید بگوییم که باید ان مقدار انرژی که برای حرکت دادن دادن پیوندگاه به ان دنیاها لازم است را در ابتدا باید کسب کنیم.

]..سپس اسمانهای بالا را از هم شکافت و از فرشتگان گ.ناگون پر نمود برخی از فرشتگان زبان گویای وحی شدند…….میان این دسته از فرشتگان با انها که در مرتب پایینتری قرار دارند با حجاب عزت وپرده های قدرت فاصله انداخته شد[   ( به شباهت تعبیر پرده های قدرت و اختلاف انرژی بین لایه ها دقت کنید)

((نهج الباغه))

در میان مخلوقات موجودات هستند که در اصطلاح فلسفه و قران به انها مجردات گفته میشود.این موجودات دارای شرایط مادی نیستند و تغییر در انها راه ندارد زیرا به قدر توان از موهبت هستی برخوردار شده اند

(( وما منا الا له مقام معلوم  ))    هر یک از ما فرشتگان مقام معینی داریم

صافات 164

(شباهت زیادی بین نوعی از موجودات غیر الی بنام همزاد و مجردات وجود دارد)

ساحران میگویند دنیای انسان دقیقا در وسط این شکل پیاز گون قرار دارد.لازم به ذکر است که سرو کار داشتن با موجودات غیر الی در محدوده علایق ساحران عهد کهن بودکه از نظر ساحران جدید که در جستجوی ازادی بودند ساحرانی گمراه بشمار میرفتند

اما ساحران نام اعمالی راکه برای تسلط بر کالبد اختری انجام میدادند هنر رویا دیدن نامیدند.

بس از اماده شدن ساحر وتسلط نسبی بر روی پیوندگاه نوبت به سفر در دنیای موجودتت غیر الی میرسید

منظور از غیر ارگانیک موجوداتی هستند که ساختارشان فاقد ترکیبات کربن دار هست .انسان و کلیه موجوداتی که در این دنیا میبینیم همه به نحوی از مواذد الی ساخته شده اند(غیر از جن که تنها موجود غیر الی ساکن در لایه ما به شمار می رود.

برای انجام سفر لازم بود که ساحر در رویای خویش بدنبال اشیائ خاصی بگردد این اشیا درواقع به خود رویا تعلق نداشتند بلکه انرژی های بیگانه ای بودند که به شکل اجزای رویا در می امدند به این انرژي های بیگانه در اصطلاح ساحران پیشاهنگ گفته میشد.پیشاهنگ ها فرستادگانی از دنیا های دیگر به منظور برقراری ارتباط بودند.انها در حالت بیداری نیز وجود دارند اما به دلیل حکومت منطق بر دنیا در بیداری قدرت تشخیص و مشاهده انها را نداریم اما در عالم خواب که منطق جایی ندارد با کمی تلاش قابل تشخیصند.

پس از تشخیص,انها شکل خود را تغییر داده وبه شکل نقطه هایی نورانی یا شبیه به ان در خواهند امد.در این مرحله ساحر باید تصمیم خود را مبنی بر سفر به دنیای ان پیشاهنگ با صدای بلند بر زبان اورد در اینصورت است که پیشاهنگ ساحر را بدنیای خوش خواهد برد میتوان چنین گفت که پیشاهنگ ها انرژی لازم برای سفر به دنیای خودشان را به ما میدهند

در این قسمت تجربه کارلوس کاستاندا را ازا اولین سفر خویش به دنیایی دیگر را بیان میکنم که نزدیک ترین دنیا به دنیای ماست:

{ پس از اعلام قصدم مبنی بر سفر با پیشاهنگ ابتدا در تونلی بظاهر تاریک پرواز کردم,حرکتی ناگهانی موجب شد تا به توده مادی عظیمی برخورد کنم در هر جهت که نگریستم نتوانستم انتهای انرا ببینم با خود فکر ردم که لابد این من هستم که منظر ان توده را در خواب ساخته ام,همانطور که مسی در خواب رویایی میسازد فکر کردم در تخت خوابیده ودارم خواب میبینم در همین لحظه پیشاهنگ مرا  به میان غاری که در میان توده بود کشید داخل ان نیز مانند خارج ان پر منفذ بود که ساختار کندوی عسل را برایم تدایی میکرد در همین لحظه صدای رویا دیدن گفت:تو درون موجودی غیر الی هستی,تونلی را انتخاب کن و می توانی در ان زندگی کنی…………}

منظور از صدای رویا دیدن صدای موجودی غیر الیست که در مرحله ای از اموزش رویا دیدن نمایان شده و ساحر را در این امر راهنمایی میکند.نویسنده کتاب به چند دنیای دیگر هم سفر میکند مثلا دنیای سایه ها که مامور رویا دیدن متعلق به ان دنیاست. اسامی دنیا ها را خود نویسنده  بر اساس مشاهدانش انتخاب کرده که برای  مطالعه دقیقتر میتونین به خود کتاب مراجعه کنین.

اما راجع به این که چرا سفر به ان دنیاها خطرناک است به این خاطر که انسان تنها موجودی است که مولد انرژی میباشد_شاید به همین خاطر از او به عنوان اشرف مخلوقات نام برده میشود. بقیه موجودات مقدار معینی انرژی دارند و هرگز قادر به تولید انرژی نمیباشند .(مجردات) اهمیت وجود یک انسان در دنیای آنها به اندازه اهمیت وجود خورشید در دنیای ماست .

برای سرو کار داشتن با موجودات غیر الی ساحر باید از هر ضعفی تهی باشد وگرنه سرنوشت وحشنتناکی در انتظار اوست ضعف های مثل ترس, قدرت, شهوت و . . . . . .

چون آن موجودات در مرحله‌ی اول سعی میکنند انسان را با وعده های تتمیع کنند که البته دروغ نیست چرا که به تمامی آن عمل میکنند ولی به قیمتی گزاف. در مرحله دیگراگر نتوانستند انسان را به ماندن در دنیایشان قانع کنند با مکرو حیله کار خود را از پیش خواهند برد ضمنا در دنیای موجودات غیر الی دروغ جای ندارد چرا که پشت دروغ هیچ قصدی نیست اما چون ما به عنوان انسان هیچ چیز از حقیقت نمیدانیم با نگفتن حقیقت میتوانند به اهداف خود برسند و انسان را به دام خود گرفتار کنند . خود نویسنده را نیز وقتی نتوانستند وی را تتمیع کنند به نحوی چنان ماهر‌انه فریبش دادند که اگر وجود ساحارنی چون دون خوان نبود کاملا از دست رفته بودچرا که آنها وی را بطور کامل و به همراه جسمش به دنیایشان انتقال دادند . داستان به این گونه بود که آنها یک پیشاهنگ را که در دامشان اسیر بود در سر راه وی قرار دادند آن پیشاهنگ خود را به شکل یک دختر بچه غمگین و ترسیده به کاستاندا نشان داد . کاستندا که دلش بحال پیشاهنگ میسوزد به او پیشنهاد کمک میکند پیشاهنگ نیز به او میگوید که تنها راه آزادی وی انست که کاستندا قصد کند انرژیش با انرژیه او یکی شود. اینگونه او آزاد خواهد شد البته پیشاهنگ به هیچ عنوان قصد فریب یا آزار کاستندا را ندارد چرا که او هم از نقشه ای که برای کاستندا کشیده شده بیخبر است . به محض آنکه کستندا قصد خويش مبنی بر یکی شدن انرژی خود با پیشاهنگ را بر زبان می آورد پیشاهنگ آزاد شده ولی وی با جسم مادی اش به آن دنیا منتقل میشود . تنها چیزی که وی از بودن در آن دنیا بخاطر میاورد دنیایی پوشیده از بخاری زرد رنگ با بویی شبیه به بوی گوگرد است

تصور کنید در همچین حالتی هیچ کس نمیتوانست به او کمک کند حتی ساحرانی چون دون خوان چرا که به هیچ عنوان نمیتوانستند تصور کنندوی در کدام دنیا اسیر است و یا اینکه پیوندگاه اوبه کدام نقطه از بی نهایت نقطه ممکن حرکت داد شده است. تنها چیزی که سبب نجات وی شد کمک همان پیشاهنگ اسیر بود که پس از آزادی به سراغ دون خوان رفته و جای کاستندا را به او نشان میدهد و او نیز با کمک حلقه ساحران قدرتمند خويش وی را نجات میدهد.

لازم به ذکر است که مساله زمان در لایه بسيار متفاوت ازايکديگر است مثلا شايد غیبت يک ساحر در دنيای خودش چند لحظه بيشتر طول نکشد حال آنکه برای خود ساحر چندین سال به طول انجامد درست شبیه به اتفاقی که برای یکی از ساحران حلقه‌ی دون خوان بنام سیلویو مانوئل افتاد در حالیکه برای دوستناش غیبت وی چند روز بیشتر طول نکشید ولی برای خودش چندین سال به طول انجامید چرا که راه برگشت به دنیای خودش را فراموش کرده بود و در ان دنیا سرگردان شده بود.

با تاوجه به اصرار دوستان من مراحل رویا دیدن و سفر به دنیای موجودات غیر الی رو با کمی استفاده از تجربیات خودم بیان میکنم.

در مرحله‌ی اول شما باید قبل از خواب زمانی که در تخت خواب هستید این جمله را بگوید:»قصد میکنم امشب در خوابم دستهاییم را ببینم و از به خواب رفتنم با خبر باشم». بستگی به مقدار انرژی و اشتیاقی که خود شخص دارد این مرحله زمان خواهد برد. برای خودم حدود 3 ماه طول کشید. برای اینکه بتوانید انرژیه لازم برای این کاررا ذخیره کنید راه های زیادی وجود دارد مثلا به تعبیره ساحران استفاده از»  بی عملی». بی عملی نقطه مقابل عمل است. هر عملی بی عملی مخصوص به خود را دارد مثلا برای شروع سعی کنید در روز 1 یا 2 ساعت بجای مستقیم راه رفتن(عمل) بر عکس راه بروید یعنی به عقب (بی عملی)

یا به جای نگاه به اشیائ به سایه آنها نگاه کنید دقت کنید که با سایه ها خیره نشوید. ولی بهترین راهی که خودم هم امتحانش کردم این بود که سعی کنید گفتگوی درونی خودتان را متوقف کنید حتما شما هم متوجه شدید که همه‌ی ما دائما در حال صحبت با خود هستیم. البته فکر نکنین که کار آسونیه چرا که اساسا مهمترین اصل در ساحری نیز همین آمر میباشد. همین گفتگوست که پیوندگاه را در این نقطه ثابت نگاه داشته است. وقتی به مرحله‌ای رسیدین که تونستین دست‌های خودتونو در خواب ببینین اول ممکنه شوکه بشین یا از ترس از خواب بپرین که طبعی هست یادمه{ برای خودم خیلی لذت بخش بود شوق زیادی داره چون به هر حال دارین کاری رو انجام میدین که آدمای دورو برتون به ذهنشون هم نمیرسه}. در ابتدا وقتی این اتفاق میفته تصاویر اطراف به شدت سست و ناپایدارند برای غلبه به این مشکل یک نقطه رو به عنوان نقطه اصلی انتخاب کنین مثلا همان دستهایتان بعد سعی کنید نگاه های کوتاه و اجمالی به اطراف بندازین به محض محو شدن تصویر دوباره به نقطه مرکزی بازگردید البته اگه زبانه خودتونو به سقف دهان بچسبونید تصاویر واضح تر میشوند بعد از مدتی دیگه نیاز به این کار نیست و تصاویر دیگر مبهم نمیشن.

حال نوبت به مرحله حساس میرسد یعنی پیدا کردن پیشاهنگ. برای این کار شروع کنید به حرکت به اطراف و خیره شدن به اشیائ. پیشاهنگ ها به هر شکلی میتوانند باشند برای خود من سخت بود بین اون همه شیئ دنبال پیشاهنگ باشم ولی به محض اینکه قدرت لازم رو کسب کردین پیدا کردنش آسون میشه چون همیشه به عنوان اشیایی ظاهر میشن که با بقیه رویا در تضاد هستن یادمه من اتاق خودمو در خواب میدیدم بعد از مدتی گشت زدن متوجه یه جفت کفش شدم که مطمئن بودم مال من نیستن بعد از چند لحظه خیر شدن یکی از آنها تغییر شکل داد و به شکل پرتو با نور زرد در آمد در اون لحظه اون نور برام تهدید آمیز به نظر رسید برای همین دنبالش نکردم و بعد از مدتی خیر شدن از خواب پریدم. بعد از پیدا کردن پیشاهنگ باید با صدای بلند در خواب بگین که قصد دارین دنبالش برین. از اینجا به بعد دیگه دست خودتونه و نمیتونم کمکی کنم چون نمیدونم چه پیشاهنگی رو جدا کردین . فقط میتونم چندتا توصیه بکنم که خیلی مهم و حیاتیه:

اگه وارد دنیاشون شدین به هیچ چیز دست نزنین مخصوصا بخود موجودات غیر الی چون از خودتون اثر انرژی مند به جا میزارین که به راحتی میتونن پیداتون کنن. بعلاوه با لمس هر چیزی بخشی از انرژی اون دنیا وارد شما میشه که خاطره جایی که ازش اومدینو محو و محوتر میکنه

اگه ازتون خواستن که سکه یا چیزی زیر ناف یا روی پیشونی ببندید اینکارو نکنین فلزات مخصوصا طلا میتونن انرژیه اونجا رو ذخیره کنن.

شب موقع خواب سعی کنین به پهلوی راست بخوابین جالبه{ که پیامبر(ص) هم اینکار رو سفارش کردن}

اگه صدای مامور رویا دیدن رو شنیدین مجذوبش نشین و فکر نکنین که خیلی داناست یا همه چیزو میدونه . اون فقط چیز هایی رو بهتون میگه که خودتون میدونین فقط ازش خبر ندارین

مهمترین نکته اینه که اونا سعی میکنن کاری کنن تا به وجودشون عادت کنین و در کنارشون احساس قدرت و امنیت کنین که این بزرگترین حیله‌ی اونهاست

اگه وارد دنیاشون شدین زیاد از ورودی فاصله نگیرین اینجوری برگشت سخت میشه چون هرچی پیوندگاه تو جای جدیدش ثابت تر بشه خاطره جای که ازش  اومدین محوتر میشه که بد ترین چیزه

بزرگترین اشتباه اینه که فکر کنین همه‌ی اینا یه خوابه و هر اتفاقیم که بیفته بالاخره تو تختتون از خواب بیدار میشین ولی باور کنین که اینا خواب نیست و به مراتب خطرناکتر و واقعی تر از دنیای بیداریست. شاید بعضیاتون بگین نهایتش مرگ دیگه ولی مرگ بهترین حالتش . با اسیر شدن تو دنیای اونها روحتون هم تا ابد اسیر میشه یعنی زندانی شدن تا ابد…..

ساحر‌های عهد کهن بخاطر همین اشتباهشون هزینه گزافی دادن و نسلشون تقریبا نابود شد عده ای هم که باقی موندن با فرار از دست موجودات غیر الی به نحوی رقت انگیز زندگی میکنن فکر کنین فرار تا ابد. . .

مثلا داستان ساحری که به او رزمنده مرگ گفته میشد وا از نسل ساحران عهد کهن بود وی برای فرار از دست آن موجودات مجبور به تغییر دادن جنسیت خود به جنس مونث شد_  ازنظر ساحران جنسیت نیز حاصل قرار گرفتن پیوندگاه در نقطه‌ای خاص است که قابل تغییر میباشد _  وشاید تا به امروز در حال فرار بین دنیا ها باشد

در حالتی دیگر هم ممکن است یکی از آن موجودات شما را دنبال کند و وارد این دنیا شود که در این صورت بقیه زندگیتون به یه کابوس تبدیل میشه

توجه کنین که بعضی از آدمها ماهیت انرژیمند چندگانه دارند که در اصطلاح ناوال نامیده میشوند لبته_ ناوال معانی زیادی دارد که ن خودش بحث مفصلی دارد_  ناوالها به شدت مورد توجه آن موجودات هستند پس مواظب باشین اگه ناوال باشین بد جوری گیرتون میندازن. ما نمیتونیم متوجه بشیم که ایا ناوال هستیم یا نه فقط ساحران قدرتمند چنین توانایی دارند

خوب دوستان در انتها هم من تجربه شخصی خودمو از مواجه به این موجودات براتون میگم:

یادمه وقتی برای اولین بار دستامو تو خواب دیدم از شدت هیجان نفسم بالا نمی اومد احساس جالبی بود «من تو رویای خودم خدا بودم»

درباره پیشاهنگ اول که قبلا توضیح دادم. یه شب تو خواب یکی از دوستامو که چند سال پیش فوت کرده بود و دیدم یادمه که احساس خیلی بدی داشتم یه غم عمیق . در حال تجدید خاطره با تصویر دوستم بودم که یهو از وسط شکمش یه دود سیاه شروع به بیرون اومدن کرد تا اینکه کل تصویرش تبدیل به همون دود شد. ابعاد خیلی بزرگی داشت. میدونستم که دارم به یه پیشاهنگ نگاه میکنم ولی نمیدونستم که میتونن اینقدر بزرگ باشن با اینکه رنگش سیاه بود ولی درخشان ترین سیاهی بود که تاحالا دیده بودم اصلا یادم نمیاد که بهش گفته باشم میخوام دنبالش برم ولی یکدفعه فضای اطرافم سیاه شدیه سیاهی مطلق .یهو از خواب پریدم .بدبختی هام از همون شب شروع شد نزدیکه 3 ماه هر شب تو خواب خودمو تو همون سیاهی میدیدم . اوایل میترسیدم ولی بعدش کم کم بهش عادت کردم ولی این عادت هم زیاد طول نکشید چون بعد از مدتی مطمئن شدم که یه چیزی تو اون سیاهی داره بهم نگاه میکنه شایدم خود سیاهی بود که حیات داشت. نمیتونم کلامی برای شدت ترسم پیدا کنم. هروقت که از خواب می پریدم   احساس سردرد و تهوو داشتم یه جور احساس بدی هم زیر نافم احساس میکردم _می دونستم دلیلش چیه قبلا تو همین کتابا خونده بودم اهمیت این نقطه رو بدن اگه عمری بود براتون توضیح میدم_. نمیدونستم باید چیکار کنم از طرفی هم نه با خوانواده و نه با دوستام نمی تونستم راجع بهش صحبتت کنم چون یا باور نمی کردن یا هم فکر میکردن دیوونه شدم. مطمئن باشین اگه گرفتارش بشین هیچکس نمیتونه کمکتون کنه هیچکس. پیش چند تا روحانی رفتم که اونم هیچ کمکی بهم نکرد طوری شده بود که قبل از خواب از فرط ترس بی حال می شدم شاید فکر کنین لابد من آدم ترسوییم و شما مثل من نیستین ولی باور کنین تنها احساسی که تا اونمقع هیچوقت نمی شناختم ترس بود. سرم درد میکرد بره یه ذره ترسیدن. تو 13 سلگی به مراسم هایی میرفتم که توش جنگیری انجام میشد ولی ذره‌ای ترس نداشتم معنیه واقعیه ترسو اونجا تو اون سیاهی فهمیدم. ولی این آخر کار نبود یه بار که با خوانوادم برای سفر شمال رفته بودم یه شب تو جنگل نور چادر زدیم جای شلوغی بود چادر ما هم کنار کلی چادر دیگه بود. ساعت حدود 2 بود که دیگه همه خوابیده بودن. من خوابم نمی برد برای همین رفتم هم یه قدمی بزنم هم یه سیگار بکشم. از بچگی عاشق شب , مهتاب. مه و طوفان بودم اون شبم آسمون مهتابی بود طوریکه همه جارو روشن می کرد. رفتم داخل جنگل حواسم بود که زیاد از چادرها دور نشم فقط تا حدی که متوجه سیگار کشیدنم نشن. از جای که ایستاده بودم چراغ های روشنه بالای آلاچیق هایی که زیرش چادر زده بودیمو می دیدم همه جا روشن بود و هیچ مشکلی برای دیدن نداشتم همینطوری موقع قدم زدن از کنار 2 تا درخت رد شدم که 8-9 متر بیشتر باهام فاصله نداشتن تقریبا به وسط فاصله 2 تا درخت رسیده بودم که متوجه شدم از سمت راستم هیچ نوری به چشمام نمیخوره. چون همه جا روشن بود تعجب کردم برگشتم که یه نگاهی بکنم خیلی جالب بود اینگار به سیاهی مطلق نگاه میکردم همجه روشن بود جز همون حد فاصله 2 درخت اینگار نور و جذب می کرد مشغول نگاه کردن بودم که یه چیزی برام آشنا اومد اینگار قبلا هم به این منظر نگاه کرده بودم یهو خشکم زد تاریکی که داشتم بهش نگاه می کردم  رو می شناختم .خودش بود. 3 ماه هر شب همون تاریکیو دیده بودم یه جور آهنگ داشت نه اینکه صدا باشه یه جور ریتم که تو خواب هم شنیده بودم. دیگه مطمئن بودم خودش .حتی میتونستم از فضای اطراف تفکیکش کنم مطمئن بودم اونم داره نگام میکنه قلبم داشت کنده میشد با بیشترین سرعتی که میتونستم شروع به دوییدن کردم پشت سرم رو هم نگاه نمیکردم ولی میدونستم داره دنبالم میاد همون احساس تهی بودن و درد زیر نافو تو کل مسیر داشتم یاده داستان مقابله کاستاندا با یه همزاد افتادم که درست همینجوری بود . ترسم چند برابر شد. خلاصه بد2-3 دقیقه به چادر رسیدم نمیدونم چطور ورودیشو پیدا کردم ولی طوری پریدم توش که همه بیدار شدن. رفتم سرجام که دقیقا وسط همه بود و دراز کشیدم .تو تمام طول شب میدونستم یه جای اون بیرون داره بهم نگاه میکنه فشار نگاهشو زیر نافم حس میکردم. وقتی از سفر اومدیم سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم و شروع کردم به مرور کتابام به این امید که شاید چیزیو از قلم انداخته باشم که بتونه کمکی بهم کنه. تقریبا وسط های کتاب هنر رویا دیدن بودم که یه جمله که قبلا نادیده گرفته بودمش توجهمو جلب کرد جایی که دون خوان به کاستاندا گفته بود پیشهاهنگ های که از لایه های دور ترمیان قویتر هستن و معمولا به شکل کسایی که از دستشون دادیم تو خواب ظاهر میشنایادم اومد که منم اونو تو قالب دوست فوت کردم دیده بودم ولی فهمیدن این مطلب هم کمکی بهم نکرد با این شرایط تنها چیزی ک به ذهنمم رسید غرق کردن خودم تو مسایل روزمره بود شروع کردم به انجام دادن کارهای که ساحران برای رویا دیدن منع کرده بودن که خوشبختانه نتیجه بخش بود و تا به امروز که 2 سال ازاون ماجراها میگذره دیگه مشکلی ندارم فکر میکنم شانس اوردم که تونستم ازین قضیه سالم بیرون بیام

کسانی که علاقه به استفاده از فنون ساحری دارند باید بگم شاید دوستان غیر آلیتون بتونن کمکتون کنن که مثلا چطور ذهن افراد رو بخونین یا چطور اشیائ رو حرکت بدین ولی بهایی که در مقابلش میگیرن بسیار گزافتر است. جلبه توجه همنوعانمون به خودمون اصلا به جلب توجه موجودات غیر الی به خودمون نمی ارزه. اگه برین دنبالشون اونا هم دنبالتون میان . اگه بهشون نگاه کنین اونا هم به شما نگاه میکنن. به قول دون خوان درمواجه با ناشناخته رفتار یک ساحر رفتاری آمیخته با ترس و احترام است نه با کبر و غرور.

کاستاندا با وجود ساحرانی چون دون خوان فریب خورد فکر کنین برای اونا موجودات ساده و پر ضعفی مثل ما چه شکار هایی میتونه باشه. اگه از چیزی نمیترسین تا جلتونو بگیره یه چیزی برای ترسیدن پیدا کنین اگه هیچی پیدا نکردین از خود نترسیدن بترسین…

با وجود اون اتفاقات هنوزم از تاریکی لذت میبرم شاید دلیلش اعمال قدرت همون موجود باشه. 3ماه هرشب تو خواب کاری کرد تا به وجودش عادت کنم تا راحت تر بتونه خودشو بهم نشون بده .ببینین از چه نقطه ضعفی علیه من استفاده کردن» علاقه من به تاریکی»

کل این قضیه از شروع تا پایان برام 7 سال طول کشید از 15 سالگیم تا 22

در پایان از دوستان خواهش میکنم که داستان منو باور نکنین یا با دید شک بهش نگاه کنین اینطوری به منم کمک کردین تا این اتفاقو به منطق نزدیک کنم شاید با استفاده از سلطه منطق  به دنیا بتونم اثارشو کامل از زندگیم پاک کنم….

با تشکر

حامد