بهشت واقعی است، ادعای یک جراح مغز و اعصاب که زندگی پس از مرگ را تجربه کرده است.
دکتر ابن الکساندر در دانشگاه بزشکی معلم بوده و شهرت زیادی رو به عنوان جراح مغز و اعصاب به دست آورده است
و زمانی که خودش را یک مسیحی مینامید.
هرگز به زندگی پس از مرگ و اعتقادات عمیق مذهبی دست نیافت.
اما پس از یک هفته کما در پاییز 2008 که در طی آن مجبور به عمل نئوکورتکس شد تجربه یک سفر و زندگی در حال تغییر ،در پس از مرگ شد که به طور خاص آن را بهشت نامید.
با توجه به درک پزشکی در مورد مغز و ذهن که من دارم .هیچ راهی که بتوان مغز و ذهن وآگاهی رو به طوری کاملا آگاه در زمانی مثل کما کنترل کند وجود ندارد و این تجربه ای جدید برای من بود .
مثل اینکه اودیسه را طور واضح ببینید ! نه در تخیلات
الکساندر این را در جلد داستان های هفته جدید این را نوشت : واقعا بهشت چگونه است ؟
الکساندر میگوید برای اولین بار خودش را در بالای ابرهای شناور میدید و در بین آنها موجوداتی سحر آمیز میدید که انگار از خود تشعشع نور یا چیزی مانند پرچم به همراه داشتند.
او میگوید که زنی در میان آنها بود که انگار توسط آن موجودات اسکورت می شد و با زبانی خاص با آنها صحبت میکرد
و پیامی خاص را برای من در حالتی آزادانه داشت با این مضمون که :
شما را دوست و گرامی میداریم
شما چیزی برای ترس ندارید
شما نمیتوانید کار اشتباهی انجام دهید
و از آنجا بود که الکساندر به سفری رفت که در آن خلاء بسیار زیاد کاملا تاریک ،بینهایت بزرگ و در عین حال بینهایت آرامش بخش بود
و معتقد بود که این خلاء خانه خداست.
بعد از دوره نقاهتی که به دلیل داشتن مننژیت ناشی از کما بود وقتی او میخواست که تجربه خود را با همکارانش به اشتراک بزارد احساس میکرد
زمان بیان آن لحضات ، اینگار که در بین دیوارهای کلیسا بوده و به مغزش فشار وارد میشد
او قصد دارد کتابی در مورد سفر یک جراح قلب و مغز به مرگ و پس از آن را به عنوان اثبات بهشت در اواخر ماه اکتبر آینده منتشر کند
او میگوید : من هنوز دکتر هستم و هنوز انسان ، فقط با تجربه ای که قبلا با آن مواجه نشده بودم
او مینویسد : در سطح عمیقی از زندگی احساس میکردم که چیزی بودم که قبلا آن را درک نکرده بودم
میتوانستم تصاویری ببینم که واقعیت های زندگی را نشان میداد
و شما میتوانید حرف های من را باور کنید که هر لحظه از این زندگی را به ما داده اند که از آن لذت برده و کسانی که بعد از ما می آیند هم به دنبال همین موضوع هستند.
منبع: http://ca.news.yahoo.com/blogs/sideshow/heaven-real-says-neurosurgeon-claims-visited-afterlife-213527063.html
پ . ن : با تشکر فراوان از خشی عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب.
هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com مجاز می باشد.
ایمیل وبلاگ BLOG.UFOLOVE@YAHOO.COM
صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز
http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE
Posted on اکتبر 15, 2012, in بهشت و دوزخ, حقيقت روح. Bookmark the permalink. 22 دیدگاه.
توصیف جالبی کرده
درونش اینگونست که دیده
Salam Bacheha . Hala Chetooor Mishe in Doctor Roo Peyda Kard ADDRESE Email ya Chizi Mishe Azash Peyda KaRD ?!
درود
تجربياتش دقيقا مثل آمهايي كه تجربه نزديك به مرگ داشتن و در كتاب جهن هولوگرافيك به اون اشاره شده.
بالاخره يك نفر جراح و متخصص مغز و اعصاب پيدا شد كه اينها رو تجربه كنه و اين كمك ميكنه كه موضوع سنديت پيدا كنه و ديگران نتونن اون رو به راحتي ردش كنن
درود
اونجایی که دکتر توی فضای خلع و تاریک بود،احتمالا ماده تاریک بوده.
و اینکه ایشون احساس نزدیکی به خدا کرده، مهر تاییدیست بر اینکه ماده ی اولیه ی تشکیل دهنده ی عالم همان ماده ی تاریک بوده است.
با سلام و تشکر
باید توجه کرد که تقریبا تمام افرادی که به کما رفته و برگشته اند چنین تجربیاتی دارند که بستگی به ذهنیت وآموزش مذهبی دارد که از کودکی با آن خوگرفته و در ضمیرناخودآگاه فرد جای می گیرد حتا اگر در بزرگسالی اعتقادی به مذهب نداشته باشند چون فرد در کما زنده هست ومغزاو فعال وبه دور ازمشکلات ومشغولیات دیکر پس طبیعی است که ضمیرناخودآگا شروع به فعالیت کند وآن چیزی را برای فرد خلق کند که آرزویش را دارد ویا همینطور عکس آن فردی که خود را کناه کار وظلم می داند صحنه های ترسناگ و وحشت آور خلق می کند
چرا این چیزایی که خارجی ها وقتی میمرن میبینن با اون چیزی که توی دین اومده فرق داره؟؟؟؟؟؟
بی نهایت سپاسگزارم به خاطر زحماتی که تا کنون انجام داده اید و پست های واقعا عالی برای آگاهی هر چه بیشتر سایرین قرار داده اید. از مدیریت محترم تمنا میکنم که مطالب زیر را در یک یا چند پست در این وبسایت پرطرفدار قرار دهند, بدلیل اهمیت این مطالب آنهم در این مقطع حساس تاریخی تا زمان transformation بعد سوم زمین به بعد چهارم و این واقعیت که تنها آنهایی که برای رویایرویی با این اتفاق خود را آماده کرده اند و یا سعیشان را کرده اند(خالص سازی جسم/ذهن/روحمان(آگاهی مان) بوسیله خالص سازی هرچه بیشتری 5فاکتور پندار/کردار/گفتار/احساسات(عشق-خشم-شهوت-…)/خوراک(دستگاه گوارش) برای کریستالیزه کردن هرچه بیشتری سلولهای کربنی بدنمان) از پس آن بر می آیند, و نه همه بشریت که بیشترشان قطبش منفی در زندگی داشته اند و متاسفانه همچنان نیز دارند.
1) ما کامپیوترهای زیست شناختی هستیم(2 صفحه):
http://www.mediafire.com/view/?l9ljkl774f9sxoy
2) طرحهای مزارع چرخان, بعنوان driver هایی هستند که اگر بدرستی به روی کامپیوترهای زیست شناختی مان install شوند تاثیرات psionic ذهنی و روحی خواهند گذاشت:
DOWNLOAD 2010 SWIRLS FIRST: https://www.box.com/shared/jfhzh1n2sz
CONTROLS: http://www.mediafire.com/view/?aarae0fl3abfnq7
3) مدیتیشن روزانه(برنامه ریزی کامپیوترهای زیست شناختیمان)/پارت 18 ویدئوی متعلق به ALAJE:
http://www.youtube.com/user/777ALAJE
(PART 18 is for the DAILY MEDITATION; they’re 19 parts in total)
ترجمه فارسی پارت 18 ویدئوی متعلق به ALAJE :
http://www.mediafire.com/view/?uopvky94vxh64tv
4) نیایش روزانه(برنامه ریزی کامپیوترهای زیست شناختیمان):
http://www.mediafire.com/view/?46x3a4r1b6i9uf8
5) پنج فاکتوری که با آنها برنامه ریزی میشویم(3 صفحه):
http://www.mediafire.com/view/?nt4hlrxqkmyc1u3
6) متن کامل مصاحبه مونتاک به فارسی [[در قالب 193 سوال و جواب که در سوال و جواب# 100 به گروه فضایی خیر خواه قدرتمند Elohim اشاره میکند که همچنان در مبارزه با گروههای منفی فضایی Reptilian ها(خزنده نماهای پوست پولکی از منظومه فلکی Orion) و Grey ها(خاکستریهای معروف که Reptilian ها آنها را مهندسی ژنتیک کرده اند, از منظومه Zeta Retikoli) و سایر گروههای منفی فضایی]]: از صفحه 38 تا صفحه 86 در کتاب الکترونیکی «2012 – بیداری کیهانی» موجود در لینک زیر:
http://www.mediafire.com/view/?bymgrfcizya9orl
7) مطالبی واقعا خواندنی و خیره کننده از گروه فضایی Elohim: از صفحه 89 تا صفحه 94 در کتاب الکترونیکی «2012 – بیداری کیهانی» موجود در لینک بالا.
8) مطالبی که باید بدانیم, از آقای Pane Andov , به فارسی: از صفحه 101 تا صفحه 143 در کتاب الکترونیکی «2012 – بیداری کیهانی» موجود در لینک بالا.
چرا این خارجی وقتی میمیرن مشاهداشون از اون دنیا با اون چیزی که اسلام گفته فرق داره
یا نکنه اونا از ما مسلمون ترن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك ، دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنم
من به خود نامدم اينجا كه به خود باز روم ، انكه اورد مرا ، باز برد در وطنم ….
من تجربه مرگ در خواب داشتم ، فقط می دونم خیلی خوب بود ، خیلی حس آرامش بخشی بود ، خیلی دوست داشتنی.
اینجا هم مطلب کاملتر به فارسی نوشته شده:
http://www.radiofarda.com/content/f10-heaven-is-real/24743750.html
بهشت برین واقعیت دارد
تصویری از باب «بهشت» مجموعه «کمدی الهی» دانته
رادیو فردا : مجله آمریکایی «نیوزویک» در شماره جدید خود مطلبی را به پزشک متخصص مغز و اعصاب اختصاص داده است که به گفته خودش، هفت روز «زندگیای با هوش غیرانسان» را تجربه کرده است، تجربه ای که وی آن را حسی شیرین و «آن جهانی» می داند. وی از دنیایی سخن می گوید که اتحاد اساس آن است و آن قدر زیباست که «پنج ثانیه اش ارزش عمری انتظار را دارد.»
دکتر «ایبِن الکساندر» که تجربه خود از مرگ و نیستی را در مطلب ویژه مجله «نیوزویک» به رشته تحریر در آورده، مینویسد:
به عنوان یک جراح مغز هیچگاه به پدیده تجربههای جهان پس از مرگ و چنین مقولاتی باور نداشتم. پدرم هم مانند خود من جراح مغز و اعصاب بود و من نیز به تبعیت از او راه خود را در دنیای علم پی گرفتم و جراح مغز شدم و در دانشگاه های زیادی از جمله «دانشگاه هاروارد» به تدریس این شاخه از علم پزشکی پرداختم. بنابراین، کاملاً می دانم در مغز آدمهایی که ادعا می کنند آن جهان را تجربه کردهاند چه میگذرد.
مغز آدمی از مکانیسم اعجاب آور و در عین حال فوق العاده ظریفی برخوردار است، کافیست اندکی از اکسیژن دریافتی مغز بکاهید تا واکنش نشان دهد. با چنین اوصافی، برایم جای تعجب چندانی نداشت که آدمهایی را ببینم که بعد از گذران دوره درمانی پس از آسیبهای جدی و بازیابی هوشیاری خود، از تجربههای شگفتشان افسانهسراییها کنند. اما هرچه میگفتند هرگز بدان معنا نبود که چنین بیمارانی در دنیای واقعی به جایی سفر کرده باشند. مورد من نیز از دو جهت با تجربه همه این بیماران متفاوت بود؛ اول اینکه بخش کورتکس مغز من به طور کامل از کار افتاده بود و دوم اینکه در تمام مدت اغما نشانههای حیاتی من تحت نظارت دقیق پزشکان قرار داشت و پیوسته ثبت میشد.
این را هم بگویم که پیش از اینها، تعریفی که از خودم داشتم یک مسیحی معتقد بود که چندان هم عامل به فرائض دینی نیست. با این وجود از کسانی که علاقهمند بودند عیسی مسیح را موجودی فراتر از یک آدم خوب معمولی به حساب آورند هم کینهای به دل نداشتم. حرف آنهایی را میفهمیدم که دوست داشتند باور کنند که بالاخره یک جایی در این دنیا خدایی هم هست و در دلم بهشان غبطه میخوردم که این ایمان بدون شبهه چه آرامشی را برایشان به ارمغان آورده. با این همه، به عنوان یک دانشمند میدانستم که خودم نباید چنین باورهایی داشته باشم.
اوضاع بدین منوال بود تا اینکه سال ۲۰۰۸ رسید و در حالی که بخش «نئوکورتکس» مغزم از کار افتاده بود، هفت روزی را در حالت اغما به سر بردم. در غیبت یک نئوکورتکس فعال، چیزی را تجربه کردم که موجب شد باور کنم که برای وجود هوشیاری پس از مرگ هم دلیل علمی وجود دارد. همینجا بگویم چون میدانم شکاکیون چه نظری راجع به چنین حرفهایی دارند، داستانم را با منطق و زبان علمی «یک دانشمند» بازگو خواهم کرد، یعنی همان چیزی که هستم.
اوایل صبح خیلی زود، حدود چهار سال پیش با یک سردرد شدید از خواب بیدار شدم. تنها به فاصله چند ساعت، کورتکس مغزم کاملا از کار افتاد. کورتکس بخشی است که کنترل اندیشه ها و احساسات ما را برعهده دارد و باعث تمایز ما از دیگر جانداران است. پزشکان بیمارستان عمومی «لینچبرگ» در ایالت ویرجینیا، که دست برقضا خودم هم آنجا به عنوان جراح مغز و اعصاب کار میکردم، به این نتیجه رسیدند که دچار نوعی مننژیت نادر شدهام که بیشتر در نوزادان دیده میشود. باکتری «ای کولی» افتاده بود به جان مایع مغزی نخاعم و ذره ذره مغزم را میخورد.
آن روز صبح، وقتی به اتاق اورژانس رفتم، اوضاعم آنقدر بد بود که امید چندانی به بهبود و ادامه زندگیم در قالب چیزی فراتر از یک گیاه وجود نداشت. مدتی زیادی نگذشت که همان روزنه امید هم از دست رفت. هفت روز در اغمای کامل بودم، بدنم به هیچ محرکی پاسخ نمی داد و فعالیتهای عالی مغزم کلاً مختل شده بود.
در چنین شرایطی هیچ توجیه علمیای برای این حقیقت وجود ندارد که در حالی که بدنم در اغما کامل به سر میبرد، ذهنم، هوشیاریم، خود خویشتنم، حی و حاضر بود. نورونهای کورتکس مغزم به واسطه حمله باکتریایی فلج شده بودند، اما نوعی هوشیاری و معرفت ورای ظرفیتهای مغزی مرا به بُعد دیگری از این کائنات برد، بُعدی که حتی خوابش را هم هرگز ندیده بودم و هیچگاه در زمره باورمندانش نیز قرار نداشتم.
باری، ماهها سپری شد تا بتوانم برای خودم هضم کنم که چه بر من گذشت. سوای غیرممکن بودن وجود هرگونه هوشیاری در شرایطی که داشتم، چیزهایی که آن موقع تجربه کرده بودم برای خودم هم به هیچ وجه توجیه پذیر نبود: اول، یک جایی در میان ابرها بودم. ابرهایی بزرگ و پُف کرده به رنگ صورتی و سفید که در مقابل آسمان «آبی تیره» تضاد مشهودی ساخته بود.
بالاتر از ابرها -بی نهایت بالاتر- دسته دسته موجوداتی شفاف و نورانی در آسمان این طرف و آن طرف میرفتند و خطوط ممتدی را دنبال خود در فضا بر جا میگذاشتند. پرنده بودند یا فرشته؟ نمیدانم. بعدها که برای توصیف این موجودات دنبال واژه مناسب میگشتم این دو کلمه به ذهنم رسید، اما هیچ یک از این دو حق مطلب را درباره این موجودات اثیری ادا نمیکند که اساساً از هر آنچه در این کره خاکی میشناسم تفاوت داشتند، چیزهایی بودند پیشرفتهتر و متعالیتر.
در دنیایی که بودم، دیدن و شنیدن دو مقوله جدا از هم نبود. انگار که نمیشد چیزی را ببینی یا بشنوی و به بخشی از آن بدل نشوی. هرچه که بود متفاوت بود و در عین حال بخشی از چیزهای دیگر، مثل طرح های درهم تنیده فرش های ایرانی…یا نقوش بال یک پروانه.
اما از این همه شگفتآورتر، وجود «فردی« بود که مرا همراهی می کرد؛ یک زن.
جوان بود و جزئیات ظاهری او را به طور دقیق به یاد دارم. گونههایی برجسته و چشمانی به رنگ آبی لاجوردی داشت و دو رشته گیسوان طلایی- قهوهایش در دو طرف صورت، چهره زیبایش را قاب گرفته بود. بار اول که او را دیدم روی یک سطح ظریف و نقش دار حرکت میکردیم که بعد از لحظه ای فهمیدم بال یک پروانه بود. میلیونها پروانه دورمان را گرفته بودند و در رقص هماهنگ امواجی که ساخته بودند به جنگلزارهای پایین سرازیر میشدند و مجدد به بالا و دور ما اوج میگرفتند. انگار که رودی از زندگی و رنگ در هوا جریان داشت. لباس زن ساده بود، مثل یک کشاورز. اما رنگهایش همان ویژگی درخشان، تأثیرگذار و سرشار از زندگیای را داشت که در دیگر چیزهای حاضر در آن مکان به چشم میخورد.
زن به من نگاهی انداخت، جوری که می گویم تنها پنج ثانیه از آن نگاه ارزش تمام زندگی تا آن لحظه را دارد و هر چه قبل از آن به سرتان آمده باشد، دیگر اهمیتی ندارد. نگاهش عاشقانه نبود. دوستانه هم نبود. نگاهی بود که ورای تمامی اینها بود و فرای همه مراحل عشقی که این پایین در زمین شناختهایم. چیزی برتر بود که همه انواع دیگر عشق را درونش داشت ولیکن از همه آنها بزرگتر بود.
زن بدون اینکه واژهای بر زبان آورد با من حرف زد. پیامش مثل نسیمی به درونم نفوذ کرد و همانجا در دم فهمیدم که همان است. فهمیدم دنیای دور و برمان نه رویا است و نه گذرا و بیاساس است، بلکه حقیقی است.
پیامی که از زن گرفتم سه بخش داشت، که اگر بنا باشد به زبان زمینی ترجمهاش کنم، چیزی شبیه به این خواهد شد:
«بسیار معشوقی و نازنین، تا همیشه.»
«هیچ ترسی نداری.»
«هیچ اشتباهی مرتکب نخواهی شد.»
فیزیک نوین میگوید که جهان پیرامون ما یکپارچه و غیرمنفک است. اگرچه به ظاهر در دنیایی از تفاوت ها زندگی می کنیم، برپایه قوانین فیزیک، زیر این ظاهر متفاوت هر شیء و هر رویدادی در هستی در پیوند کامل با اشیا و رویدادهای دیگر است و به بیان دیگر «فرق باطن» وجود ندارد.
تا پیش از تجربهام، همه این نظرات برایم جنبه انتزاعی داشتند و درکناپذیر، اما امروز حقیقتهای زندگیم را تشکیل میدهند. به این باور رسیدهام که کائنات بر اساس وحدت ایجاد شده است. اکنون میدانم که عشق را هم باید به این معادله افزود. دنیایی که من در اغمای بدون مغز انسانیم تجربه کردم همانی بود که آلبرت انیشتین و عیسی مسیح، هر دو، از آن سخن گفتهاند و صد البته که هر کدام با روش بسیار متفاوت خودشان.
من سالهای سال به عنوان جراح مغز و اعصاب در معتبرترین مؤسسات جهانی خدمت کردهام. میدانم که بسیاری از همکارانم بر این باور پافشاری میکنند که مغز، و به ویژه کورتکس، این عضو کلیدی، سر منشأ هوشیاری خاص نوع آدمی است. خود من هم همین طور فکر میکردم. اما این باور، این نظریه امروز در برابر من رنگ باخته و آنچه بر من گذشت در پهنه باورهایم جایی برای آن باقی نگذاشت. از همین رو قصد دارم باقیمانده عمرم را به بررسی ذات راستین هوشیاری بپردازم و به همکارانم در عرصه علم و نیز به جهانیان نشان بدهم که ما پدیدههایی بسیار بسیار فراتر از مغزهای فیزیکی خود هستیم.
در دنیای امروز بسیاری بر این عقیدهاند که واقعیت معنوی دین در دنیای مدرن قدرت خود را از دست داده و علم، در برابر ایمان، راه رسیدن بشر به واقعیت وجود است. پیش از این تجربه، من نیز تا حد زیادی در صف طرفداران این مکتب بودم، اما امروز متوجه شدهام که این دیدگاه به شدت سادهانگارانه است. تصویر مادیگرا از کالبد و مغز به عنوان مولدان هوشیاری، و نه ظرف آن، محکوم به شکست است. در مقابل، تلقی نوینی از کالبد و ذهن ظهور خواهد کرد که هم اکنون هم نشانههایش را میتوان مشاهده کرد. این دیدگاه نو به همان میزان مبتنی بر دین است که بر دانش استوار و غایتش را چیزی قرار خواهد داد که بزرگترین دانشمندان بیش و پیش از هر چیزی در طول تاریخ بشری همواره در جستجوی آن بوده اند؛ چیزی به نام حقیقت.
خدامیدونه که کلیسا و آخوندهای مسیحی چقدر به این جناب جراح دادن تا کاسبی اونها رو که رو به کسادی میرفته رو دو باره ایندفعه با آخوندهای کراواتی و دانشمند احیا کنن!!
کلمه زندگی به کذران حیات و عمر در روی زمین گفته میشود وقتی که انسان مرد دیگر زندگی نمیشود «مردگی» است
» صد بار بیش به تو گفتم ،،،،، آمدنت نیست چورفتی ررررررفتی»» خیام
اين ادم جراحه و كلي مدرك و سند برا گفته هاش داره.پرونده پزشكي بيمارستاني كه بستري بوده پزشكا پرستارها خانواده اينا رو كه نميشه منكر شد بعدش هم چرا كسادي اتفاقا»روز به روز داره گرايش به دين و مذهب بيشتر ميشه تو دنيا به ايران نگاه نكن كه مشكلات اقتصادي باعث شده مردم زيادي همه چيز رو زير پا بگذارند خصوصا» جوانان نه خدا ميشناسن نه پيغمبر رويكرد دنيا با جريانات 2012 بي ارتباط نيست
خیام یک چیزی گفت دال بر کذب گویی بسیاری بزرگتر از خیام نیست
ممنون
بسیار جالب بود من در این زمینه مطالعاتی داشته ام .از تمامی مذاهب وحتی کسانی که حدا را انکار میکردند وبر اثر حوادثی جهان دیگر را تجربه کرده پس از بهبودی ایمان اورده بودند .جالب اینکه تجارب مشابه از دنیای دیگر دارند ..درک قدرتی مافوق وارامش بی اندازه وحس محبتی وصف ناشدنی که حاضر به بازگشت به دنیای. خاکی نیستند.وهیچ ترسی وجود ندارد.ارام همچون طفلی در دامان مادر.
ممنون از مطالب زیباتون خواهش میکنم تجارب اینچنینی را باز هم مطرح کنید.
به نظر من ایمان به خدا وآخرت چیزیه که باید قلبا بهش برسی ادم مذهبی نیستم ولی ایمان به خدا ریشه در تمام وجودم داره یعنی نمیتوانم دنیا را بدون خداوند تصور کنم خیلی ها اگه اعتقاد ندارن یا به خاطر اینه که با علم اندک امروز نگاه میکنند یا اینکه فکر میکنند خداودین همینیه که مسلمان نماهای امروزی نشون میدن .ظواهر رونیگا نکنید قران هم در ظاهر خیلی ساده اس اما اگه بدونید چه عمیق وپر معنا ست منکه تو این دنیا فقط آرزوم اینه که قران رودرک کنم بارها وبارها میخونمش اما هنوزم که هنوزه تازه اس وپر از اسرار. خرافات وتلقینات ملاهای گذشته رو اگه بذاریم کنار و بادید علمی به قران نیگا کنیم خیلی چیزا عوض میشه . به امید اونروز
گاهی وقتها به این فکر میکنم که اگراین نشانه ها نبودند زندگی معنایی نداشت.
به نظر من که دروغی بیش نیست ! اینا همش شارلاتان بازیه .مثلاً یکی میاد ادعا میکنه مرده بعد میبینه روزنامه ها چاپش کردن و مخاطب زیاد شد دیگه تصمیم میگیره درباره اش کتاب بنویسه ! خب آخه با عقل جور در میاد کسی که مثلاً 5 دقیقه این حالت نزدیک به مرگ رو تجربه کرده بتونه درباره اش کتاب چند ده یا چند صد صفحه ای بنویسه ؟
بهنظرمنبایددرستوبیخلافزندگیکردچهدینبگهوچهقانونانسانهابگهمنظورهمینه ،اگردینیاقانوندرستحسابینباشهوانسانهاترسیازآیندهنداشتهباشندهمدیگر روتکهپارهمیکنند تا لحظه مرگ ترس از دین وترس از قانون برای موجودی به نام انسان لازم است تابلکه تاحدی درست زندگی کنند
بازتاب: استاد سیل سپور » Blog Archive » سفر