پرهيز از سرگرداني 1


كوتاه نوشته ها، برخلاف نقل قولها، از افراد مشهور نيست. درواقع نتيجه گيريهاي معرفتي شخصي هست… كه هركسي ميتونه براي خودش به مرور تجربه هاي مختلف زندگي بنويسه و با دوستان همفكر و همسو  به اشتراك بزاره. و تصحيح بكنه. براي همين دوست ندارم اسم افراد ناشناس خارجي رو ذكر كنم! ممكنه از كم تا زياد با نگرش شما همخواني نداشته باشه… براي همين خوبه كه روي هرقسمت اگه خواستيد موافق/ مخالف ، سئوال/ جواب كنيد. اگه براتون جالب بود و واكنش داشتيد… ادامه ميدم تا يك اطلس فكري رو تدريجا شكل بديم! چطوريش كم كم مشخص ميشه.
ضمنا ممنون ميشم كه سكته هاي نوشتاري من رو تذكر بديد و يا اگه تونستيد روانتر بنويسيد بطوريكه مفهوم عوض نشه ولي فهم راحتتري رو ممكن بكنه.

 

شهود

1

به كمك تجربه دريافته ام كه شهود به ما كمك ميكنه كه براي آنچه كه خواهد آمد آماده بشيم، اما چگونه اينرا براي ديگران بيان كنم؟

وقتي ما نشانه هايي كه توسط شهود ما داده ميشود را دنبال كنيم، ما به بعد ديگري نفوذ مي كنيم. در درون اين بعد خيلي بيشتر از نظم جهاني مابين همه چيزها آگاه هستيم. اينست كه آسانتر لطافتهاي قانون علت و معلول را تشخيص ميدهيم. اين منظر بسط يافته به ما اجازه ميدهد كه به طريقي خط بطلان بر زمان بكشيم و با تغييرات ناديده قبل از وقوع آنها بهتر در توافق قرار بگيريم.

 

چگونه با عميق ترين سطوح وجود در تماس باشيم؟

2

يكبار كه ما خودمان را از ترسها و آرزوهايي كه ما را از جوهر حيات دور نگاه ميدارد رها كنيم، زندگي شادمانه و در طريق سازمان يافته طبيعي گشوده ميشود. در حين اين فرآيند آزادسازي، ما در جريان تجربه هايمان همزماني مهمتري را توجه ميكنيم، و دقت ما بطور شهودي بر عميق ترين سطوح هستي متمركز ميشود.

 

حقيقت و واقعيت

3

آنچه كه به آن به عنوان حقيقت اعتقاد داريم، نهايتا خود واقعيت را تعيين نميكند.

اعتقادات ادراك ما را از واقعيت منحرف ميكند، و بهيچ طريقي خود واقعيت را شكل نميدهد.
واقعيت نيازي ندارد در هستي شكل داده و به اعتقاد درآيد، تا به حقيقتي كه هست برسد. فقط يك حقيقت مطلق هست، و اين حقيقت در هر لحظه اي تازه هست، بنابراين در حركت دائمي هست. اعتقادات ما در آنچه كه دائما در حركت هست، سفت و خيلي محدود است. يك اعتقاد چيزي بيش از يك دسته نظريه نيست. پنداشت اينكه اين نظريه ها حقايقي هستند فقط منظر ما را از واقعيت محدود ميكند و هرگز متعلق به واقعيت حقيقي نيست. هر فرضيه اي محكوم است كه روزي منهدم شود، با اين آگاهي كه آنچه كه منهدم كرده عامل بالاتري را در هستي نسبت به منهدم شده دارد.

حالت عشق

4

چگونه به حالت عشق نائل شويم؟

عشق حالتي نيست كه ما نياز به رسيدن به آن داشته باشيم. ما به ساده گي مجبوريم آگاه شويم كه ما چيزي بجزعشق نيستيم. وقتي ما بفهميم كه عشق تنها واقعيت هست، ما بطور طبيعي از قيد تصور وهمي رها ميشويم، و اجازه ميدهيم كه جوهر حقيقي ما خود را آشكار كند.

ماهيت روحي (اسپيريچوال)

5

چگونه است كه يك شخص ميتواند به سطوح خيلي بالاي خود- آگاهي دست يابد، و ميتواند در لحظاتي ديگر در پايه اي ترين اميال گم شود؟ آيا ميشود از آن پرهيز كرد، اگر چنين است چگونه؟

ذهن ما بر چندين سطح عمل ميكند، سطوحي كه نتيجه گره هاي احساسات ما هستند و طريقي كه ما عادت كرده ايم كه نيازها و حواسمان را اداره كنيم. هرچه بيشتر توجه مان را بر تماميت جوهر روحي مان تمركز دهيم، ذهن بيشتر حس عميقي كه به زندگي ميدهيم را دنبال خواهد كرد. بواسطه ميل روحي ما هست كه عادات جديد ما شكل ميگيرد و جايگزين كاستي ها و ابتدايي ها ميشوند.

 

چه حيات را در جهان پديد آورد؟

6

 اگر كه هرچه كه وجود دارد دليلي دارد، علت نخستين چه بود؟ چه حيات را در جهان پديد آورد؟

نه چيزي كه در هستي هست و نه از آن باب هر رويدادي، علت مشخصي ندارد. آنها كه چنين موضوعي را عميقا تحقيق ميكنند، به اين درك ميرسند كه تمام جهان نسبت به هرچيزي در هستي درمشاركت است بهمان طور كه در رخداد هرچيزي هست. درواقع بدون اينكه كل جهان اجازه دهد چيزي روي نميدهد و نه ميتواند روي دهد. هرچيزي در درون يك نظم جهاني رخ ميدهد و آينده خودش را دارد.

ادامه دارد…

با تشکر فراوان از صبا ی عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب.

Posted on مارس 10, 2014, in دنياي اسرار آميز. Bookmark the permalink. 12 دیدگاه.

  1. سلام
    منم موافقم که یک عشق بیکران
    در اداره هستی دست داره ودرمورد خود من اگه عشق نبود
    نابود میشدم درمورد همه چیز همینه

  2. بسيار عالي
    بسيار تحسين برانگيز است ، فرو رفتن شما در احساساتي عميق و دلچسب كه با كند و كاو در اسرار عالم هستي پديد مي آيد.به ندرت مي توان افرادي مثل شما را يافت كه اين چنين فرو رفتن و احساساتي اينچنيني را تجربه كنند.

    با كسب اجازه از شما مي خواهم نظرم را درباره قسمتهايي از متن بنويسم:

    «يكبار كه ما خودمان را از ترسها و آرزوهايي كه ما را از جوهر حيات دور نگاه ميدارد رها كنيم، زندگي شادمانه و در طريق سازمان يافته طبيعي گشوده ميشود. در حين اين فرآيند آزادسازي، ما در جريان تجربه هايمان همزماني مهمتري را توجه ميكنيم، و دقت ما بطور شهودي بر عميق ترين سطوح هستي متمركز ميشود.»

    اين جملات تجربه هاي شما را نشان مي دهد .يعني زماني كه شما براي مدت كوتاهي خود را از ترس ها و آرزوها ….رها كرديد ،در پي آن زندگي شادمانه اي را تجربه كرديد ، و براي توصيف اين احساسات بي نظير و زندگي شادمانه جمله «عميق ترين سطوح هستي» را برگزيديد.
    به نظر من (كه البته معلوم نيست درست باشد يا نه) هر چند اين نام برازنده احساساتي است كه در چنين مواقعي تجربه مي كنيم ولي واقعيت را بيان نمي كند .فقط براي توصيف كردن مي تواند استفاده داشته باشد.اين احساسات شادمانه و زيبا كه در مواقع رهاسازي رخ مي دهند ربطي به سطوح هستي عميق و كم عمق ندارند .بلكه صرف رها سازي و رها شدن از بار سنگين ترس ها و آرزوها ، مسبب تجربه هايي از آسايش و اين چنين دلچسب هستند.ما بار سنگين ترس ها و آرزوها را به دوش مي كشيم ، ولي عادت كرده و خبر نداريم كه در حال رنج كشيدنيم.اگر به دليلي موفق به رها سازي بشويم ، هر چند كوتاه و لحظه اي هم باشد ، آنگاه خواهيم ديد كه زندگي در نبود اين اميال واقعا زيباست ولي ما نمي دانسته ايم. اين احساسات عجيب به دليل برداشته شدن باري سنگين از دوش ماست و ربطي به ماورالطبيعه و سطوح هستي ندارد.البته من اينطور فكر مي كنم و اصراري نيست كه حتما اين فكر صحيح باشد.

    «واقعيت نيازي ندارد در هستي شكل داده و به اعتقاد درآيد، تا به حقيقتي كه هست برسد. فقط يك حقيقت مطلق هست، و اين حقيقت در هر لحظه اي تازه هست، بنابراين در حركت دائمي هست. اعتقادات ما در آنچه كه دائما در حركت هست، سفت و خيلي محدود است. يك اعتقاد چيزي بيش از يك دسته نظريه نيست. پنداشت اينكه اين نظريه ها حقايقي هستند فقط منظر ما را از واقعيت محدود ميكند و هرگز متعلق به واقعيت حقيقي نيست. »

    به نظر من كاملا درست است.
    احتمالا نوشته شما درباره ادراك انسان است.انسان واقعيت را ادراك مي كند.ولي ادراك او چندان با واقعيت ميانه اي نداشته و وابسته به خيلي عوامل ساختاري و محيطي است.يعني خيلي عوامل وجود دارد كه در ادراك انسان از يك واقعيت دخالت مي كند و واقعيت را منحرف كرده آنطور به او نشان مي دهد كه ذهن فرد مي تواند درك كند نه آنچه كه واقعا هست.
    ما سنگ را به صورت سنگ مي بينيم ،ولي واقعا سنگي وجود ندارد ، تمام اشيا انرژي هستند با بسامدهاي مختلف و ….
    اعتقادات نيز همينطورند.
    ما چيزهايي را مي بينيم يا مي شنويم و طبق ساختار ذهني خود آن را درك مي كنيم و آنچه ادراك كرده ايم را باور مي كنيم و اعتقادي پديد مي آيد.. اعتقادات ما فقط ادراكات ما از واقعيت هستند و نه خود واقعيت .بين اين دو اختلاف زيادي وجود دارد.

    «چگونه است كه يك شخص ميتواند به سطوح خيلي بالاي خود- آگاهي دست يابد، و ميتواند در لحظاتي ديگر در پايه اي ترين اميال گم شود؟ آيا ميشود از آن پرهيز كرد، اگر چنين است چگونه؟
    …. هرچه بيشتر توجه مان را بر تماميت جوهر روحي مان تمركز دهيم، ذهن بيشتر حس عميقي كه به زندگي ميدهيم را دنبال خواهد كرد. بواسطه ميل روحي ما هست كه عادات جديد ما شكل ميگيرد و جايگزين كاستي ها و ابتدايي ها ميشوند»

    اينطور فكر نمي كنيد كه سطوح بالاي خودآگاهي و ميل روحيي دركار نيست؟ به نظر مي رسد همان احساسات زيبا و دلپسندي كه ما ، هنگام رهاسازي تجربه مي كنيم را اين چنين نامگذاري كرده ايد.نام هاي زيبايي است.ولي آيا واقعيت هم هست؟
    شايد همين تجربه كردن شادماني و آزادي و احساسات بي نظير ، وقتي كه از اميال ابتدايي فاصله ميگيريم ، خود انگيزه اي و دليلي باشد كه ديگر به آنها بازنگرديم يا كمتر به دام آنها بيفتيم.
    همچنين به نظر من عادت هر چند جديد و پسنديده و ….به استثناي برخي زمينه ها ، در بسياري مواقع و بسياري زمينه ها چيز مفيدي نيست.چون سبب مي شود خودآگاهي ما ، به كنار رفته و ناخودآگاهي كنترل اوضاع را به دست بگيرد.يعني هوشياري را بي حس مي كند و ما بيشتر ناخودآگاهانه عمل مي كنيم.شايد عادات جديد نتواند جايگزين كاستي ها شود بلكه خود يك كاستي ديگري باشد.

    با تشكر از شما و متن زيبا و تامل برانگيزتان

  3. رامتين عزيز اين مطلب توسط صبا ترجمه نشده ، بلكه تجربه هاي خودش هست.رشد شخصيت و تجربه هاي شخصي خودش

  4. سلام صبای عزیز,

    مقاله تامل برانگیزی بود, خیلی ممنون. برای موجودیتهای اصطلاحا چشم و گوش بسته البته شاید بسان آب در هاون کوبیدن باشه, چونکه براشون سخت خواهد بود که در این روزگار روزمره گی سخت این جهانی که زیست میکنیم بخواهند درک و استنباط و الهام روحی و احساسی خاصی رو ازش بنوعی متوجه بشوند. بهرحال…………..

    سوای تمام متن الهام بخش و تامل برانگیز شما, میخواستم به ذکر چند نکته بپردازم که ما باصطلاح جویندگان حقیقت و تعالی رو بنوعی درگیر «بازیهای ذهنی» نکنه, ولواینکه خیلی شاعرانه و فیلسوفانه باشه. اگربخواهم با مثال خدمتتان عرض کنم, نکاتی که میخواهم در ادامه عرض کنم و همیشه بیادآوری آنها در نزد خودمان, مانند سوار شدن بر یک سفینه فضائی و پرواز به فضای بیرون این سیاره و نگاه کردن به این سیاره و وضعیت تمدنی ش از منظر یک ناظر آزاد بیرونی است کسیکه برای لحظاتی هرچند کوتاه از وضعیتهای افکاری-اعتقادی-احساسی-روحانی-سبک زندگی تمدن کنونی روی سیاره زمین فرار میکند و از بیرون و با ذهنی درگیرنشده در آن وضعیتها دارد به قضایای روی سیاره زمین و سایر مسائل کیهانی تعمق میکند……….

    1-اولین و مهمترین نکته, همان عبارت «بازیهای ذهنی» است. در تمدنهای موجود در سرتاسر کیهان, تمدنهایی مانند تمدن کنونی روی سیاره زمین که در آن نیروهای منفی زمینی (و/یا) فرازمینی, کنترل بمراتب بیشتری روی ارواح سکنه آن تمدنها دارند, «بازیهای ذهنی» یک ابزار بسیار حیاتی و کارآمد در راستای «کنترل و خواب هیپنوتیزمی» سکنه آن تمدنها است که در راستا و موازات شرایط زیستی جادوئی باصطلاح «فراموشی-oblivion» روی آن سیارات بکار میرود. «فراموشی», که در شرایط زیستی جهانها و سیاراتی مانند جهان کنونی و سیاره کنونی ما حاکم باشد سبب میشود تا همه چیز را از هنگام تولد در آن جهانها و سیارات از یاد ببریم و فقط کسب دانش و معرفت از محیط و اطراف پیرامونمان خواهد بود که ما را به حقایق روحانی-کیهانی بالاتر و بالاتر رهنمون خواهند ساخت((مثال: همین خود ماها را در نظر بگیرید که تا دوران ابتدائی-راهنمائی-دبیرستان(بعد از اون دیگه حالا بماند) از جهان و کیهان چی میفهمیدیم؟ معنای زندگی و مرگ برایمان چطور بود؟ وقتیکه به مراسم ختم یک آشنا/فامیل/یا غیره میرفتیم, چه برداشتی(یحتمل خیلی رعب آور و شدیدا معماگونه برای خیلیها) از مرگ داشتیم؟ تصورمان از عدل الهی و مفهوم کلمه خدا چه بود؟ آیا دید و ذهنمان به کمی فراتر از سیاره زمین معطوف و متوجه بود؟)). در چنین شرایطی, نیروهای منفی کنترل کننده سکنه چنین تمدنهایی, از ابزار «بازیهای ذهنی» به انواع و اقسام مختلف بهره میگیرند تا تمدنهای مذبور را همچنان بسان عبارت «گوسفند-چوپان» تحت کنترل داشته باشند. بازیهای ذهنی از قبیل: خلق انواع و اقسام آیین و مذهب و زیرشاخه های مذهبی متنوع و درگیر کردن جمعیت سکنه آن تمدنها در آنها/ خلق سیستم معیشتی بر اساس چیزی مانند «پول» که جمعیت سکنه آن تمدنها را در روزمره گی خودشان نگه دارند طوریکه ذهن خیلیها صرفا و صرفا درگیر فقط پول درآوردن و خرج کردن آن جهت یک زندگی بهتر باشد/ شهرت و قدرت طلبی, فاکتورهای بازی دهنده ذهنی دیگری که براحتی خیلیهای دیگر را در آن سبک زندگی تمدنی عقب مانده آن سیاره نگه خواهد داشت و کمتر مجال تعمق به مسائل روحانی-کیهانی و اصطلاحا Big Picture و تلاش برای بیداری سایرین و تغییر چهره عقب مانده و اسف بار آن تمدن را خواهد داد/ و مثالهای زیاد دیگر……………

    2- با توجه به نکته 1 و در راستای آن, تمدن کنونی روی سیاره زمین در حکم یک زن زیبای جوان و یا میانسالی را دارد که صدها هزار سال میتواند عمر کند, اما چندین هزار سال است که به او تجاوز کرده اند و متجاوزین هم همچنان میل به رهایی او را ندارند.
    آیا ما تنها تمدن زیستی در این عالم واقعا بیکران هستیم؟ نظر بنده=خیر.
    آیا سبک و level تمدن زیستی کنونی ما تنها سبک و level تمدن زیستی متصوره در کیهان میتواند باشد؟نظر بنده=خیر, چونکه همانطورکه تمدن چند صد سال پیش همینجا روی سیاره زمین تمدنی بود که میپنداشت زمین تخت است و خورشید مرکز عالم است, اما ما امروزه تمدنی هستیم که در عصر کامپیوتر و اینترنت و فضا زندگی میکند و چنان تصوراتی را دیگر ندارد(تکنولوژیک بهتر, اما اسپیریچوآلیتی همچنان افتضاح), لذا تمدنهایی را میتوان متصور شد که بسیار بسیار پیشرفته تر از ما هستند, هم از نظر تکنولوژیکی و هم از نظر اسپیریچوآلیتی.
    لذا آیا نمیتوان تمدنهایی را متصور شد که واقعا در شرایط زیستی «عدم فراموشی-No Oblivion» وجود خارجی دارند و برابری و رفع نیاز کامل به معنای واقعی کلمه در آنجا وجود دارد و طول عمر بدنهای فیزیکی شان حداقل چند هزارسال باشد و از زمان مرگ خود آگاهی داشته باشند و حتی خودشان زمان آنرا تعیین کنند و در پروسه تولد دوباره شان بسرعت و بطور اتوماتیک همه چیز را بیادبیاورند و…..؟!نظر بنده=بله.
    لذا آیا نمیتوان متصور شد که موجودیتهای رهبری کننده و مراقبت کننده از سکنه چنان سیارات خارق العاده ای, میتوانند همان باصطلاح خدایانی (service to self(منفی) (و/یا) service to other(مثبت/خیرخواه) باشند که از آنسوی فضا می آیند و تمدنهای عقب مانده ای چون تمدن کنونی ما را(حالا سوای دلایل عقب مانده گیشان) مورد بازدید (و/یا) کمک و هدایت (و/یا) تجاوز و مداخله ویرانگر قرار میدهند؟نظر بنده=بله, مدارک بجای مانده از چنین مسئله ای روی سیاره خودمان وجود دارند که در غالب عبارت تحقیقی «فرازمینیان باستان-Ancient aliens» قرار میگیرند.

    در نتیجه, ما همیشه باید متصور شویم و تعمق کنیم و از یاد نبریم(No Oblivion) که ماها, در حال زندگی در این تمدن کنونی فلاکت بار روی سیاره زمین در این سیستم ماتریکس جادوئی اش, بدلایلی نامعلوم((کارما (و/یا) ماموریت (و/یا) تجربه یک مدرسه روحانی سخت)) در اینجا بنوعی زندانی شده ایم و با توجه به اینکه ارتباط ذهن مان(ذهن ابزاری است در خدمت جسم, که بدون ارتباط درست و کامل ذهن با روح مان, این میشود که ما در «بازیهای ذهنی» متنوع تدارک دیده شده در این جهان زیستی روی این سیاره زمین گرفتار میشویم) با روحمان تقریبا مسدود است, لذا درک کامل و همه جانبه از ساختار روحانی-کیهانی برایمان در حال حاضر بسیار سخت است و فقط عده معدودی در اینجا بوده اند که با تلاش های معرفتی و روحی خودشان به آگاهیهای روحانی قابل توجهی رسیده اند که در گذشته بشکل عرفا و فلاسفه در جوامع خود مشغول تعلیم به افراد پیرامون خود میشدند و امروزه همان تعالیم+آگاهیهای روحانی جدید بتوسط افراد امروزی در جستجوی حقیقت(منظور معلمین روحانی امروزی) رنگ فهمی-ادراکی-روحی قابل فهم تر و ملموس تر و بعضا کاملا علمی-گونه بخود یافته اند(مثل بحث Junk DNA).
    منظور اینکه, در چنین شرایط ارتباط سخت, منقطع, و در بعضی دورانهای تاریخی بصورت کاملا مسدود شده, ذهن مان با روحمان, باید مراقب باشیم که در ورطه عبارت «تجاوز از فکر-Overthinking» نشویم, چون دامی است که بعد از فرار از انواع و اقسام دامهای «بازیهای ذهنی» ممکن است براحتی دچارش شویم بطوریکه انرژی وجودیمان را تاحدی تحلیل ببرد و مصرف کند که شرایط مساعد برای افتادن در حداقل یکی از انواع و اقسام دامهای اولیه «بازیهای ذهنی» را برایمان فراهم میکند.
    مثال: ما جویندگان حقیقت و تعالی, هی بخواهیم مدام بر سر منشا خود و منشا هستی و فلسفه پیرامون آن و هدف پیدایش و بعد مقایسه آن با عدل اصطلاحا الهی و بدبختیهای این سیاره ای با خودمان کلنجار فکری کنیم و مدام مثل یک گرداب فکری «دور باطل» به آن بپردازیم, از آنجائیکه برای ماها(با توجه به توضیحات داده شده) درک چنین مبحثی فراتر از ظرف آگاهی بیداری فعلی ما است, لذا نه تنها به جوابهایی قانع کننده و قابل درک نخواهیم رسید, بلکه این گرداب فکری «دور باطل» فقط انرژی ذهنی و وجودی محدود کنونی مان را به مقدار زیادی مصرف خواهد نمود(Overthinking) و شرایط را آماده خواهد کرد(بدلیل تحلیل انرژی ذهنی و وجودی) تا در ورطه یک «دام بازی ذهنی» بسیار پرکاربرد بنام «عدم عدالت-حق من از زندگی» بیفتیم, انگارکه زندگی فقط محدود به همین سیاره و همین دوره زندگی و همین بند و بساط است که حالا مثلا در صورت برآورده نشدن نیازهای مادی-جنسی مان باید برویم تن به هر آب و آتشی بزنیم و هر ره منفی هم که شد برویم و اگر هم نرویم آنقدر زخم خورده ایم که حتی خود خدا هم بعدش بیاید بگوید تو برای ماموریت اینجا آمده ای را هم نخواهیم ببخشیم و اصطلاحا به تمام نیروهای نور هم بخواهیم پشت کنیم, بنوعی طرز تفکر یک موجودیت خنثی که میگوید نه کار به کار نیروهای تاریکی دارم و آنها را قبول و تایید ندارم, و نه تمایلی به بودن و همکاری با نیروهای نور را دارم.

    3- بطور خلاصه اینکه:
    انواع و اقسام «دام بازیهای ذهنی» وجود دارند, پرکاربردترینش بنام «عدم عدالت-حق من از زندگی».

    «عدم فراموشی» اینکه ما ارواح سکنه جهان کنونی روی سیاره زمین در حقیقت, در حقیقت موجودیتهای با پتانسیل زیستی بین ابعادی هستیم که بدلایل کارما (و/یا) ماموریت (و/یا) تجربه یک مدرسه روحانی سخت در اینجا بنوعی اسیر شده ایم, اما نیروهای نور همواره آن بیرون هستند که در نهایت اجازه به یغما رفتن روحمان را نمیدهند, البته اگر خودمان اصطلاحا آنان را بخوانیم و بخواهیم و در مقابل پیشنهاد کمک و یاری آنان, اصطلاحا دست رد به سینه آنان نزنیم.

    «Overthinking» دامی بعد از انواع و اقسام «دام بازیهای ذهنی» میباشد, حقیقتا مراقب این دام باشیم که چون ممکن است ما را دچار گردابهای انرژی «دور باطل» ذهنی کنند.

    «حفظ تعادل روحی», در این جهان زیستی روی این سیاره, ناملایمات و کمبودها و دامها و آسیب های روحی جسمی متعددی ما را حتی هر روزه میتوانند مورد تهدید قرا دهند, و چه بخواهیم و چه نخواهیم, پیش می آیند ساعاتی در طول یک هفته که اصطلاحا آلوده به این ناملایمات و کمبودها میشویم و ثبات و تعادل روحی مان بسوی منفی شدن شروع به حرکت میکند, با درنظر داشتن فاکتور»عدم فراموشی» در کمترین زمان ممکن بتوانیم بسوی برگرداندن ثبات تعادل روحی پیش برویم و, یکروزی تا بدانجائی پیش برویم که بدان حدی برسیم که این باصطلاح ناملایمات و کمبودها را در صورت آلوده کردن ماها در کمترین زمان ممکن(حتی کمتر از چند دقیقه) دوباره به برگرداندن تعادل روحی مان اقدام کنیم و برسیم.

    «عشق در معنای نهایی کلمه اش=فعالیت یگانگی» است, لذا گرفتار «دام ذهنی» بنام «عشق به یک جنس همنوع (و/یا) مخالف» نشویم, بدین معنا که مثلا: (حتما باید عاشق یکی در طول حیاتمان بشویم که بخواهیم خودمان را موجودیتهای درک کننده عشق معرفی کنیم, وگرنه اگر نتوانیم عاشق یکی شویم پس موجودیتهای روحانی-متعالی نیستیم). هرگز اینگونه نیست, عاشق یکی شدن, یک معنای کاملا بعد سومی از مفهوم روحانی-متعالی ultimate عشق است که متاسفانه تصور غالب مردم اینگونه است.

    و سخن آخر که در راستا و موازات مفهوم «عشق در معنای نهایی کلمه اش=فعالیت یگانگی» میباشد و آن اینکه:
    Compassion is love in action, sympathy is the three dimensional concept of it.
    وقتیکه شرایط اسف یک کشور, جامعه و خصوصا افراد بسیار فقیر و دردمند و مبتلای شدید به ناملایمات را میبینید و اگرکه خصوصا در کنار آنها ناچارا نیز بایستی زمانهایی را سپری کنید, خودتان را دچار انرژی “Sympathy” نکنید زیراکه در Sympath , شما انرژی میدان زیستی وجودی خودتان را تا به حد انرژی میدان زیستی وجودی آن دسته از افراد پایین می آورید(بطور کاملا ناخودآگاه-البته بعد از این آگاهی شاید خودتان ملموس تر متوجهش شوید) طوریکه بعدا احساس میکنید که میدان انرژی زیستی وجودی تان بنوعی «تخلیه انرژی» شده است انگار یکسری «موجودات انرژی خوار» انرژی وجودیتان را تا حد زیادی مکیده اند. بلکه خودتان را در شرایط انرژی “Compassion” همچنان نگه دارید که بمعنای Compassion=عشق در حرکت است, یعنیکه بدون آنکه اجازه دهید که آن شرایط و افراد چنان شما را متاثر کنند که انرژی وجودیتان را بنوعی بسرقت ببرند(چونکه هیچ فایده ای نه برای شما دارد و نه برای آنها, چون نه تنها آنها با مکیدن انرژی تان وضع زندگیشان تغییر نمیکند بلکه ممکن است آسیب روحی بدی را برای مدت زمان قابل توجهی به شما وارد کنند), بلکه فقط به آنها اندکی فکر و توجه کنید و اگر هم میتوانید کمکی بنمائید, نه اینکه احساستان را دودستی تقدیم آنها کنید که چنان متاثرش کنند که از طریق آن انرژیتان را بسرقت خواهند برد. Compassion=عشق در حرکت است, اما Sympathy یک مفهوم بعد سومی از آن میباشد.

    خیلی خیلی معذرت میخواهم که طولانی شد,

    با تشکر از صبر و توجه شما و سایر دوستان گرامی

  5. ***وقتي از رامتين درخواست كردم كه يك صفحه با عنوان پيشنهادي من (ريشه گرفته از سئوال افشين) درباره مآورا ايجاد كند، و استدلال كردم كه چرا… با يكي از اون «چشم» هاي الكيش دهن ما رو بست!! خب با متد «تاييد كامنت» اجراي بهنگام سخت هست!

    1- افشين گرامي تا حدود زيادي به مطلب اين صفحه وفادار ماند و دو سه روايت رو توضيح داد و به چالش كشيد. كه خيلي خوبه و مخاطبان ميتونند بهره بگيرند. اشكال عمده افشين اينه كه بعد از قسمتي همواره… تهاجم فرهنگي ميكنه چون دوست داره مورد تهاجم فرهنگي واقع بشه!(البته قبول نميكنه و تا آخر حرف خودشو ميزنه!!). به هرحال خيلي از نوشته- نظرهاش بايد پاسخ بگيره كه جاي خيلي هاش تو اين صفحه نيست! اينها همه تقصير رامتين هست كه از يكطرف بخش تجربيات رو محدود كرد و به چشم گفتن صفحه جديد هم وقعي نگذاشت! البته ميدونم كه خيلي سخته… خود من وقتي چيزي ميخونم/ مينويسم بايد يه نهار اضافي بخورم! تا بتونم به بدبختيهاي خودم و مردم فكر بكنم…. !!! (به هرحال بايد وقت گذاشت و به افشين پاسخ داد).

    2- تصويرطولاني كه هادي عزيز- (كم وبيش تكراري)- ارائه داد… مناسبت با اون صفحه پيشنهادي به رامتين رو داره… هميشه با جاي ثابت و قابل رجوع…

    3- من از چراغ قوه بدستان شكار ارواح/ جن بخش تجربيات درخواست ميكنم كه خودشون رو تو بيرون ازون بخش هم نشون بدند. خيلي هاشون مشخصه هاي بي نظيري دارند… ميتونند پرحرفي هاي اين صفحات رو- اگه دوست ندارند- ناديده بگيرند! و كاملا خودشون باشند. و اصلا صحنه رو مال خود كنند!!
    (اين صفحه ويژه كوتاه نوشته ها بود… كه ساز و كار خاصي رو طلب ميكنه… نه اينكه كوتاه نوشته ها، توي فرسنگ نوشته ها گم بشند! اينو فراموش نميكنيم… درعين حال بلند نويسي هم خيلي سخته… انرژي آدم رو ميخوره… بايد ميانه رو پيدا كرد).
    بايد يك راهنماي نحوه استفاده كوتاه نوشته ها… بنويسيم!
    ايندفعه چاره اي نبود… ببخشيد! ……………. منهم ناگزيرم پاسخ بنويسم! ولي در «پرهيز از سرگرداني2 به بعد..احتمالي»
    بايد به جنس كوتاه نوشته ها متعهد بود!!

  6. سلام بر saba
    «اشكال عمده افشين اينه كه بعد از قسمتي همواره… تهاجم فرهنگي ميكنه چون دوست داره مورد تهاجم فرهنگي واقع بشه!(البته قبول نميكنه و تا آخر حرف خودشو ميزنه!!). »

    آدم معمولا خودش عيب و ايراداي خودش رو نمي بينه حرف شما رو مي پذيرم واز بابت حرف هاي تهاجمي معذرت مي خوام ، البته حرف هاي تهاجمي آگاهانه وعمدي نبوده و آگاهانه چنين منظوري رو نداشتم.شايد به منش و طبيعت من مربوط باشه كه اگه بتونم كاري برا اصلاحش انجام مي دم.ممنون كه آگاهم كردي فقط اگه بيشتر و روشنتر توضيح بدي بهتر بهم كمك كردي.

    «به هرحال خيلي از نوشته- نظرهاش بايد پاسخ بگيره كه جاي خيلي هاش تو اين صفحه نيست »
    اگه جاش توي اين صفحه نيست مي توني به اين آدرس ايميل بفرستيش:
    mahmood_daryanavard@yahoo.com

    • من نوشتم – به شوخي- تهاجم فرهنگي (نه شخصي!).
      منظورم اين بود كه از حوزه نظريات خوب ات نسبت به مطلب اصلي… ميزني بيرون و نگفته ها رو به چالش ميكشي. و اونقدر قوت اعتقادي در چالش كردنت هست كه بعيده كه به ساده گي تغييرش بدي… خلاصه كتاب نوشته اي هستي كه جاي خالي توش سخت گير مياد! (درعين حال تشنگي جستجو كردن مآورايي ات شگفت انگيز هست…).
      ضمنا بيخود من رو بزرگ نكن! من يك جوينده سوپر معمولي هستم كه گاهي زور زدنم يه نتيجه كوچكي ميده.

  7. براي هادي عزيز و ما آشفته بازان مآورايي

    *** ((من بازهم توصيه ميكنم يك صفحه مطلب با عنوان نظرگاهها و لينك فايل- مطلب هاي هادي عزيز(يا هر عنواني كه خودش صلاح بدونه) به هادي اختصاص داده بشه كه بتونه گاهي آپديتش بكنه… تا به تكرار طولاني اونها در صفحات ديگه مجبور نشه… و راحت در دسترس همه باشه…من به احساس رسالت آنطرف طيفي هادي عميقا احترام ميزارم)).

    ***پاسخهاي زير به نوعي با برخي از سئوال- نظرهاي افشين هم مرتبط هست. تاثير خواندن تئوري/ حكمت سازي علمي تخيلي و سيتچين/…

    1- اگه يك طرف طيف بررسي مآورايي رو، نوسان پايه اي در لبه فيزيكال- اسپيريچوال براي غالب ما مردم بدانيم، اونوقت منظر هادي- پنه اندوو در انتهاي اونطرف طيف قرار ميگيره! و هركس كه بدون ساز و كار بررسي و بحث و بازنگري بهش گرايش پيدا بكنه، از ناحيه فيكشن بهش متمايل شده! (نميگم بده.. فقط ضعف آگاهي داره! و نميتونه با باورها و عادات قبلي ما مقابله كنه!). البته استثناء هم داره! ولي انتظار هادي از ما مردم، منطبق بر مكانيزم عملي مآورا نيست!!
    من خودم بين دوسر طيف، نوسان معنايي و احساسي و گاهي تجربي دارم… ولي معتقدم تغيير منظر از هستي سخته و تا موقعي كه هست بايد باهاش مدارا كرد… ولي بايد به چالش معنايي اش كشيد!

    2- (ساختار كاركردي بعضي ذهن ها، تبديل انتزاعي اعتقاد به ايمان هست… و براي بعضي ديگر در تركيبي از معنا و تجربه، ايمان و تغيير صورت ميگيره…مثل اكثر ما ايراني ها!).
    قسمتهاي مهمي ازآنچه كه هادي عزيز ميگه براي ما مردم- با اسپيريچواليته پاره پوره و آسيب ديده از سالها متافيزيك خشن/ مقلد/ رياكار/ دنياپرست…، نه توليد و نه تحول در اسپيريچواليته ميكنه! بلكه تصوري كه از پارانرمال ميده… مثل فكت فيكشن هست… نميگم كه بايد ناديده اش گرفت… در مآورا هيچ چيز رو نه ميشه و نه بايد ناديده گرفت! ولي دعوت به جهيدن از پله هاي1/2/3 به 19/20/21 هست!!! درحاليكه مكانيزم راهنماش حداكثر مربوط به پله هاي 5/6/7 هست!!

    3- دستورالعمل هاي رفتاري مآورايي، وقتي منتج از جهان بيني عميقا پذيرفته خود فرد نباشه… حالت و كاربرد دستورالعمل اخلاقي رو پيدا ميكنه! (بايد ها و نبايد هاي اعتقادي اكثرا بي ريشه! كه نه تنها توليد تجربه مآورايي نميكنه بلكه مانع هم هست!!) البته «آيين- نظر»هاي هادي درموارد متعددي با آموزه هاي عرفان شرقي و غربي همخواني داره… لكن همانطور كه گفتم خلق يا تحول جهان بيني/ منظر/ متافيزيك جديد تا موقعي كه براي كسي محقق نشه، اون دستورالمل ها كاركرد واقعي نداره… بازم تقليد اعتقادي ميشه… بخصوص اينكه در مفاهيم واژه ها هم معمولا مشاركت و مشابهتي وجود نداره! براي مثال فهم و احساس اغلب ما مردم از عشق/ شفقت/ دلسوزي/ محبت/ سكس/.. رو نميشه با يك جمله شعاري انگليسي تحت تاثير قرار داد…! حتي چنين مقوله اي كه در آموزه هاي دون خوان… در اونهمه كتاب/ شرح سفر ساحري- عرفاني… مورد ضربات قرار گرفته… بازم تو همون كتابها… در تصور ما، هي دوباره و چندباره قد ميكشه! چه برسه تو باورهاي جا افتاده خودمون!

  8. بنظرم ميرسه كه ارزش مطلب اين صفحه رو فقط افشين و رامتين متوجه شدند!
    درحاليكه سوژه اي كم و بيش نو… با دو نوع مكانيزم كاملا متفاوت ضروري… با آن هست.
    دعوت به بازنگري… حتي براي سطوح مختلف معنايي و احساسي…
    تقصير عمده برعهده مخاطبان خاموش هست… كه فعالان نسبي رو هم به خاموشي مي كشانند…!
    و نيز… انحراف زودهنگام در مسير مطلب صفحه با نوشته طولاني متفاوت…
    به هرحال بايد سعي كنم (و كنيم!) كه به مسير اصلي مطلب برگرديم… شايد تجربه نويني باشه…

  9. «دستورالعمل هاي رفتاري مآورايي، وقتي منتج از جهان بيني عميقا پذيرفته خود فرد نباشه… حالت و كاربرد دستورالعمل اخلاقي رو پيدا ميكنه! (بايد ها و نبايد هاي اعتقادي اكثرا بي ريشه! كه نه تنها توليد تجربه مآورايي نميكنه بلكه مانع هم هست!!) »

    و از همين روست كه فراوان و در همه جا مي بينيم و مي شنويم ، جملات و دستورالعمل هاي زيبا و قشنگي را در حالي كه فقط حفظ و تقليد مطالب كتابها ، مطالب مذهبي بوده و در بسياري موارد هم نادرست هستند.

    تجربه ماورايي:
    سوال:حالا فرض مي كنيم كه بي ريشه نبوده و درست هم باشند آيا براي تجربه ماورايي ، مگر صرفا ما با باورها و اعتقادات و جهانبيني سروكار داريم؟
    جهان را عشق ديدن يا نديدن و ….؟
    به نظر من هر چند كه اين تفكر صحيح است ولي نسبت به عوامل قدرتمند منحرف كننده تجربه ماورايي ، عامل اصلي نيست.

    ما به خودي خود ، از تجربه ماورايي ، تقريبا محروميم.چرا ؟

    يكي از عوامل قدرتمندي كه ما را در خواب و بيداري بر خود متمركز كرده و از تجربه ماورايي محروم مي كند ، خودبزرگ بيني است.كه به نحوي با ترس ها و آرزوهاي ما مرتبط است.خودبزرگ بيني يك اعتقاد يا جهانبيني نيست.يك باور نيست.يك آموزه نيست.بلكه يك نيرو است.نيروهاي قدرتمند زيادي در زندگي ما موجودند كه مي توانند عوامل دور نگه دارنده بزرگي هم باشند.
    براي اينكه ما انسانها ، در مسير خاصي حركت كنيم ، مسيري كه تجربه ماورايي در آن به چشم نمي خورد ،‌چنين نيروهايي(از قبيل خودبزرگ بيني) بر ما وارد مي شود و ما را در مسير انحرافي نگاه مي دارد.
    طبق آنچه از نوشته ها پيداست براي تجربه ماورايي تحول در خودآگاهي را دنبال مي كنيد.از چه راهي مي خواهيد به آن برسيد؟
    چرا درباره موانع و نيروها صحبتي نمي كنيد؟

    به اين جمله از نوشته هاي بسيار پر معناي خود توجه كنيد:
    « يكبار كه ما خودمان را از ترسها و آرزوهايي كه ما را از جوهر حيات دور نگاه ميدارد رها كنيم، زندگي شادمانه و در طريق سازمان يافته طبيعي گشوده ميشود. »

    نوشته ايد ترس ها و آرزوها ما را از جوهر حيات دور نگه مي دارند.يعني توانايي انجام كاري را دارند.پس اين ها نيرو هستند ، انرژي هستند.باورها و اعتقادات و جهانبيني هم نمي تواند براي مهار اين نيروها ، كار خاصي انجام دهد.اينكه ما جهان را فلان طور ببنيم نمي تواند هنگام فوران نيروها ، كاري براي آن اجام دهد.
    وقتي يك مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد مي ترسد و ترس و احساسات ناگواري او را احاطه مي كند نمي تواند كاري براي او انجام دهد.

    يعني اينطور نيست كه در اين دنيا يك يا چند باور و جهانبينيي به عنوان ايستگاه شادي و متحول كننده خودآگاهي …وجود داشته باشد كه ما وقتي به آن برسيم ، همه چيز تمام شود .بلكه در خيلي مواقع ما بايد عمل كنيم.مبارزه كنيم و راه حل بيابيم تا آنچه در پي آن هستيم را بيابيم.

    به عبارت ديگر متن بالا را مي توان اينطور نوشت : نيروهايي وجود دارند كه ما را از جوهر حيات دور نگه مي دارند.

    نوشتيد يكبار كه …..خود را رها كنيم ، مهم اين است كه چگونه بتوانيم خود را رها كنيم؟چرا نمي توانيم دوباره خود را رها كنيم؟ و چرا براي حل اين مسئله هيچ مطلبي ننوشته ايد در حالي كه رها سازي شرط لازم است؟
    چرا درباره موانع رها سازي صحبتي نمي كنيد ؟

برای afshin پاسخی بگذارید لغو پاسخ